* نشر شده در نیویورک تایمز ـ ترجمه رضا ثابتی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
گروه ثبت نام انتخاباتى مردان روى بالکن نشسته اند و منتظر آخرین کسانى هستند که هنوز ثبت نام نکرده اند. نام نویسى مردان براى شرکت در انتخابات تقریباً تمام شده است. در طول سه روز در ابتداى ماه ژوئن متصدیان ثبت نام، تمام مردان واجد شرایط ۳۰۰ خانوار دهکده را براى شرکت در انتخابات ماه سپتامبر نام نویسى کردند. اما این روند براى تیم ثبت نام کنندگان زنان بسیار کندتر پیش مى رود. زنان گروه دیرتر مى رسند، از جیپ خاکسترى روسى شان پیاده مى شوند. همگى برقع هاى آبى کمرنگى به سر دارند و خیلى سریع به سمت دفتر زنان در ساختمان مى روند. در ایالت جنوبى قندهار و در مناطق اورازگان، زابل و هلمند که قوانین به شدت سختگیرانه اسلامى در آن اجرا مى شود، زنان به ندرت خانه را ترک مى کنند. به همین دلیل براى ثبت نام زنان در این مناطق، گروه زنان مسئول باید به تک تک خانه ها سر بزنند و زنان را نام نویسى کنند.

«زهرا» ۱۸ ساله که به همراه مادرش «عاصفه» و یک زن دیگر به نام «راضیه» گروه سه نفرى ثبت نام زنان را تشکیل مى دهند، مى گوید: «اگر برقع به سر نکنیم به طرف مان سنگ پرتاب مى کنند.» این زنان هم مانند بسیارى زنان دیگر در افغانستان، تنها یک نام دارند. انتخابات ریاست جمهورى و پارلمانى پاییز امسال، اولین انتخاباتى است که زنان افغان در آن راى مى دهند و براى راى دادن ثبت نام مى کنند. اما حاکمیت فرهنگ قبیله اى با قوانین خشک و سخت این روند را با مشکل جدى روبه رو کرده است. در بسیارى از مناطق افغانستان، حتى پرسیدن نام همسر یک مرد افغان عملى ممنوعه است. قبل از رسیدن تیم زنان، مسئولین انتخاباتى در بحثى با ریش سفیدان دهکده اهمیت انتخابات و لزوم ثبت نام زنان در آن را توضیح مى دهند. بدون اجازه مردان روستا، ثبت نام کنندگان اجازه حضور در خانه ها را هم ندارند.

«شیراحمد حق یار» رئیس بخش «میوند» مى گوید: «مردم اینجا روستایى هستند و این اولین بارى است که انتخابات در اینجا برگزار مى شود. باید تشویق شان کنیم. مردم خودشان کمى علاقه نشان مى دهند و ما هم به آنها مى گوییم که این موقعیتى طلایى است. شما باید از حق و حقوقتان استفاده کنید و این شانس را از دست ندهید.» به گفته حق یار، بنابر قوانین «پشتونوالى» - پشتون ها بزرگ ترین قبیله جنوب افغانستان خود را این گونه خطاب مى کنند _ زنان باید صورتشان را پنهان کنند و از خانه خارج نشوند. او ادامه مى دهد: «ولى ما با این مسئله به شیوه اى آرام و بدون ایجاد دردسر کنار مى آییم.» مردان این منطقه حتى اگر به زنانشان اجازه خروج از خانه را ندهند، رضایت مى دهند که براى انتخابات ثبت نام کنند.

«سونیا بکمن» معاون هیات نمایندگان سازمان ملل در قندهار که با کمک افغان ها مشترکاً پروژه ثبت نام انتخابات را پیش مى برند اعتقاد دارد که اوضاع بهتر شده است. به گفته او ۲۳ درصد از کل راى دهندگان در جنوب افغانستان را زنان تشکیل مى دهند. حدود یک چهارم از ۲/۱ میلیون نفر واجد شرایط راى دادن در جنوب افغانستان براى شرکت در انتخابات ثبت نام کرده اند. سونیا مى گوید مجمع علماى جنوب، اخیراً حکمى صادر کرده است که بنابر آن زنان حق راى دادن دارند، برخى از روحانیون نیز براى کمک به روند ثبت نام، اعلام آمادگى کرده اند.

اما روساى طالبان مانع اصلى در برابر این روند هستند. آنها فضایى از وحشت ایجاد کرده اند و مردم روستاها را از ثبت نام براى انتخابات و راى دادن که به گفته آنها در جهت منافع آمریکاست، منع مى کنند. در روستاى «چشمه میوند» اما، تیم ثبت نام کننده زنان مورد استقبال «شاه محمد» کدخداى دهکده قرار مى گیرد. او سابقاً مدیر یک مدرسه بوده و شاید از آن هم مهمتر، فردى قدرتمند و به شدت مورد احترام در منطقه است. او این توانایى را دارد که امنیت تیم انتخابات را تامین و ساکنان روستا را به ثبت نام و شرکت در انتخابات ترغیب کند. با این وجود او نیز نتوانست زن ها را براى ثبت نام از خانه شان خارج کند و در یک محل گردهم آورد. او مى گوید: «برخى فکر مى کنند که آنها عکس زن ها را مى گیرند و در تلویزیون نشان مى دهند.» اعضاى مدیریت برگزارى انتخابات مدت ها پیش عکس دار بودن کارت انتخاباتى زنان را ملغى کردند. آنها اکنون براى شناسایى زنان اثر انگشت شان را مى گیرند. بیشتر آنها به علت بى سواد بودن امضا ندارند. در این روستا اعضاى تیم ثبت نام کننده حتى دوربین پولاروید را از کیفشان هم بیرون نیاوردند.

سنت خلوت گزینى زنان در افغانستان این شبهه حقیقى نبودن انتخابات را ایجاد کرده است. چرا که گروه هاى ثبت نام کننده زمان و توان کافى براى رفتن به در تمام خانه ها در تمام روستاها را تا پایان موعد ثبت نام ندارند. پروسه نام نویسى براى شرکت در انتخابات خود به تنهایى ماه ها زمان گرفته و چندین هزار مامور را مشغول کرده است. راى دادن زنان در روز انتخابات کاملاً به اجازه شوهرانشان نیاز دارد که بگذارند از خانه بیرون بیایند. شاه محمد مى گوید: «شاید روز انتخابات مردها کارت همسرانشان را بیاورند و به جاى آنها راى بدهند.» وراى همه این مسائل، سئوال بزرگ ترى نیز مطرح است و آن اینکه چه تعداد از زنان روستایى مى دانند که انتخابات اصلاً چه جور چیزى است. عاصفه با کمک یک پوستر تلاش مى کند براى تک تک زنان توضیح دهد هدف انتخابات چیست و آنها باید چکار کنند.

او به چند زنى که در یک خانه هستند مى گوید: «ما در افغانستان به اندازه کافى جنگ داشته ایم. این انتخاباتى است که در آن رهبران مان را انتخاب مى کنیم. بعد با گفتن اینکه «آنها خودشان هم نمى دانند انتخابات چه جور چیزى است» زنان را مى خنداند. مادربزرگ هشتاد ساله خانواده زیر لب مى گوید: «نمى شنوم چه مى گویید.» بقیه از او مى خواهند ساکت باشد. یک نفر در گوشش فریاد مى زند: «بعداً برایت تعریف مى کنیم.» پیرزن مى پرسد: «مى شود مقدارى دارو به من بدهید؟ ما فقیر هستیم. کمک مان مى کنید یا نه؟» عاصفه پاسخ مى دهد: «ما مامور ثبت نام هستیم. قرار است شما رهبران جدیدتان را انتخاب کنید.» عاصفه مى گوید: «همه چیز را باید چند بار برایشان توضیح دهم آنها هیچ چیز نمى فهمند.»

بچه هاى کوچکتر دور مادرانشان را گرفته اند و زهرا در حال پر کردن کارت هاى انتخاباتى است. راضیه اثر انگشت مى گیرد و کارت ها را در روکش پلاستیکى مى گذارد. زهرا باید سن زنان را خودش حدس بزند، چون تعداد کمى از آنها سنشان را مى دانند. بر سر سن دخترى با چشم هاى گیراى آبى رنگ که سه فرزند دارد بحث مى شود، به زحمت پانزده سال دارد. زن سرپرست خانواده مى گوید: «او در سن ۱۲ سالگى ازدواج کرده و شش سال است که در خانه شوهرش زندگى مى کند.» زن مى گوید ۱۸ ساله است و مى تواند راى بدهد. یکى از کودکان کارت او را مى گیرد و شروع مى کند به جویدن آن. تا زمان ناهار تیم نام نویسى زنان از سه خانه بازدید کرده و در هر خانه ۶ نفر ثبت نام کرده است. تقریباً نیم میلیون نفر دیگر مانده اند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
منبع: روزنامه شرق

* فرید خروش
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در ماه مه ۱۹۹۶ زمانى که همه نگاه ها به ظهور ناگهانى و غافلگیرکننده طالبان معطوف بود، به دور از این هیاهو و جنجال ها یک فروند جت شخصى در فرودگاه شهر جلال آباد افغانستان به زمین نشست. از این هواپیما که به نظر مى رسید از راه دور و درازى به این گوشه دنیا آمده است، مردى پیاده شده که ۳ همسر و ۱۳ فرزندش را نیز به همراه داشت و به وضوح خسته و ناامید به نظر مى رسید. در آن روز با اینکه این مرد مایوس در دنیا چندان شناخته شده نبود، اما خاندان سلطنتى عربستان سعودى به ویژه شاهزاده نایف وزیر کشور و شاهزاده ترکى الفیصل رئیس سازمان استخبارات عربستان به خوبى او را مى شناختند و نمى توانستند از این یاس و درماندگى اش خوشحال نباشند. زیرا همین چند ماه پیش بود که این مرد در یک دیدار رسمى با لحن بسیار زننده و توهین آمیز شاهزاده نایف را نوکر آمریکا و خائن به اسلام خوانده بود. این مرد مایوس که تازگى ها به معناى واقعى در این دنیاى پهناور بى وطن نیز شده بود، کسى نبود جز رئیس بزرگ «عرب _ افغان» ها اسامه بن لادن که همراه خانواده اش و تعدادى از جنگجویان عرب _ افغان پس از اخراج از سودان با یک هواپیماى اجاره اى از آنجا به جلال آباد پرواز کرده بود.

حدود دو سال قبل از این رویداد بن لادن پس از اینکه از کشمکش ها و درگیرى هاى داخلى گروه هاى جهادى افغانستان سرخورده شد به کشورش بازگشت. در عربستان از این اشراف زاده مجاهد که جهاد با کفار در کوه هاى افغانستان را به زندگى اشرافى ترجیح داده و باعث اداى دین و ایفاى تعهد خاندان سلطنتى سعودى به جهاد مسلمانان شده بود، مانند یک قهرمان استقبال به عمل آمد. در آن روزگار دلیلى وجود نداشت که خاندان آل سعود از اسامه چنین شاهانه استقبال نکند. هر چند که او اصالتاً یک شاهزاده سعودى نبود، اما با ارتباط بسیار نزدیک و عمیقى که با این خاندان داشت به اندازه یک شاهزاده واقعى داراى مقام و منزلت بود.

در پیشینه زندگى اسامه از کودکى تا زمانى که تحصیلاتش را در رشته مدیریت تجارى در مقطع فوق لیسانس در دانشگاه عبدالعزیز به اتمام رساند و حتى پس از آنکه چندین سال را در بین مجاهدین افغان به سر برد، هیچ نکته نگران کننده اى وجود نداشت که باعث هراس خاندان سلطنتى شود. قبل از اینکه بن لادن عازم جبهه هاى جهاد افغانستان شود، ژنرال حمید گل رئیس سابق ISI (سازمان اطلاعاتى پاکستان) بارها از ترکى الفیصل رئیس سازمان استخبارات عربستان درخواست کرده بود که یک فرد از خاندان سلطنتى را به فرماندهى اعرابى بگمارد که در افغانستان با ارتش شوروى مى جنگیدند تا تعهد خانواده سلطنتى به جهاد مسلمانان محرز شود. بنابراین هنگامى که بن لادن براى این کار اعلام آمادگى کرد، خانواده سلطنتى با خوشحالى آن را پذیرفتند. از همان زمان ها بود که بن لادن، ژنرال حمید گل و شاهزاده ترکى الفیصل بنا به دلایل مشترک به صورت دوستان و متحدان بسیار نزدیک در آمدند.

اما خاندان سلطنتى سعودى بسیار دیر، یعنى زمانى به تغییر و تحول عمیق روانى و عقیدتى اسامه پى بردند که آمریکا در جنگ اول خلیج فارس به عراق حمله کرد. در آن زمان اسامه در عربستان به سر مى برد و بلافاصله پس از این رویداد به جمع آورى و سازماندهى عرب _ افغان ها به منظور جهاد با آمریکا در عراق شروع کرد و به موازات آن خاندان سعودى را به دلیل همراهى اش با آمریکا مورد انتقادهاى تندى قرار داد. ولى زمانى که به دعوت شاه فهد ۵۴ هزار سرباز آمریکایى در عربستان مستقر شدند، بن لادن کاملاً بهت زده شد. از همان زمان هم او و هم خاندان سلطنتی به این نکته پی بردند که دیگر هیچ مولفه وجود ندارد که اهداف آنها به یک سمت و سو به چرخش درآورد. بنابراین فشارها و محدودیت ها بر بن لادن براى وادار کردن او به ترک عربستان آغاز و او به زودى مجبور شد با تعدادى از پیروانش به سومالى و سپس سودان برود، جایى که براى او و دیگر عرب _ افغان ها نوید مبارزه و جهاد بر ضدآمریکا را مى داد. سرانجام در سال ۱۹۹۴ آخرین رشته هاى پیونددهنده او و خاندان سلطنتى سعودى تحت فشارهاى آمریکا قطع شد و حکومت عربستان در اقدامى بى سابقه تابعیت عربستانى وى را لغو کرد و در واقع با این اقدام هر چند که وى در سراسر این کره خاکى بى وطن و بى سرزمین شد، اما اولین سنگ بناى جهان وطنى شدن اسامه و فراملیتى شدن سازمان القاعده نیز نهاده شد. مدتى بعد وى از سودان نیز اخراج و رهسپار افغانستان شد.

اینک حدود هشت سال از تاریخى مى گذرد که این شاهزاده طغیانگر و بى وطن با یاس و ناامیدى به جلال آباد افغانستان پناه آورد. اما اسامه هیچ وقت این روز و این تحقیر و درماندگى را از خاطر نبرد و هشت سال منتظر روزى نشست که انتقامش را از خاندان سلطنتى سعودى که از نظر او فاسد و سرسپرده آمریکا است بگیرد. اگر او زودتر از اینها به سراغ خاندان سلطنتى سعودى نرفت به این دلیل بود که هم توانش ضعیف بود و هم به کارهاى مهم دیگرى مانند سازماندهى القاعده مطابق با شرایط پس از دوران جنگ سرد و تبدیل آن به یک سازمان فراملیتى، کمک به طالبان براى تسخیر افغانستان، آغاز مبارزه عملى با آمریکا در قالب بمب گذارى سفارتخانه هاى این کشور در آفریقا، حمله انتحارى به ناو جنگى آمریکا در یمن، برنامه ریزى و اجراى حمله ۱۱ سپتامبر، انتقال کانون داغ مبارزه و جهاد بر ضد آمریکا به عراق و... مصروف بود. اما بالاخره اینک به نظر مى رسد بن لادن جنگى را که از مدت ها پیش قابل انتظار بود، بر ضد خاندان سلطنتى سعودى آغاز کرده است.

در آغاز این جنگ القاعده بسیار طوفانى ظاهر شد و نه تنها سراسر شبه جزیره امن عربستان را براى آمریکایى ها و غربى ها ناامن کرده، بلکه آنقدر توانایى در خود مى بیند که در همان ابتدا با حمله به مراکز امنیتى عربستان، سازمان استخبارات این کشور را مستقیماً به مبارزه دعوت کرده است. سلسله حوادث روزهاى اخیر در عربستان که با اقدامات القاعده در قالب بمب گذارى، حمله به اتباع غربى و گروگانگیرى آمریکایى ها به اجرا درآمد، خواب خاندان سلطنتى سعودى را به سختى آشفته کرده است. در حقیقت در حال حاضر حوزه نفوذ و فعالیت هاى بن لادن در سراسر دنیا گسترش یافته است و القاعده آنقدر توانایى دارد که تنها با راه انداختن یک رشته انفجارهاى مرگبار، متحد استراتژیک و ارزشمند آمریکا «خوسه ماریا آسنار» را از اریکه قدرت در اسپانیا به زیر بکشد و کشورش را مجبور کند با بیرون کشیدن نیروهاى نظامى اش از عراق، آمریکا را در سخت ترین شرایط تنها بگذارد. القاعده مى تواند نتایج انتخابات در بسیارى از کشورها را به نحو دلخواهش رقم بزند و حتى قدرت جورج بوش و تونى بلر را دچار چالش و تزلزل کند.

آنچه که مستقیماً به عربستان مربوط مى شود القاعده مى تواند با ایجاد ناامنى و حمله به منابع و شاهراه هاى نفتى این کشور از یک سو افزایش قیمت جهانى نفت را به ضرر آمریکا و کشورهاى غربى رقم بزند و از سوى دیگر مهمترین و در واقع تنها منبع درآمد خاندان سعودى را با مخاطره و رکود مواجه سازد. زمامداران عربستان در این جنگ با دشمنى درگیرند که نمى توانند آن را ببیند و در واقع همان طور که به تازگى یک بنیاد مطالعات استراتژیک در انگلستان اعلام کرده است، القاعده در همه جا هست و در هیچ جا نیست و حملات آمریکا بر ضد این سازمان به تضعیف آن منجر نشده است، بلکه تنها تاکتیک ها و روش هاى مبارزاتى آن را پیچیده تر و قوى تر کرده است. طورى که اینک القاعده در بیش از ۶۰ کشور دنیا به صورت مریى و نامریى حضور فعال دارد. علاوه بر این خاندان سعودى به این امر نیز آگاهند که در این مبارزه هر چه بیشتر به کمک هاى آمریکا تکیه کند، به همان اندازه در ابعاد داخلى نتیجه معکوس به بار خواهد آورد.

استراتژیست مشهور آمریکایى «ساموئل هانتینگتون» در مورد القاعده و سازمان هاى تندرو اسلامى معتقد است «این سازمان ها هر چند که از مهارت هاى مبارزاتى بالایى برخوردار است، اما براى هژمونى برتر آمریکا از این ناحیه چندان خطرآفرین نیستند. آنچه که این سازمان ها را براى غرب خطرآفرین کرده است، نوعى احساس قدرت و اعتماد به نفس ناشى از کامیابى هاى گذشته شان علیه ارتش شوروى و حادثه ۱۱ سپتامبر و تمایل و باور عمیق شان به پیروزى هاى آینده است.» در واقع همین باور و اعتقاد به پیروزى است که القاعده، آمریکا را در سراسر دنیا و به ویژه در عراق، افغانستان و عربستان به مبارزه و رویارویى مستقیم مى طلبد و این همان چیزى است که زمامداران سعودى به شدت از آن هراس دارند.

آیا خاندان سلطنتى سعودى در بیرون راندن بن لادن از عربستان و لغو حق شهروندى وى، امرى که نفوذ، اعتبار و کنترل سعودى ها را بر او و همکارانش از بین برد، دچار یک محاسبه اشتباه و خطاى استراتژیک شد؟ و یا این خاندان اینک کفاره گناهانى را مى پردازد که با گسیل صدها میلیون دلار و صدها عرب افراطى به سراسر دنیاى اسلام از کشمیر گرفته تا پاکستان، افغانستان، چچن و کشورهاى آسیاى مرکزى به منظور گسترش آئین وهابیت و همچنین هدایت و انتقال نارضایتى هاى داخلى به خارج از عربستان باعث بى ثباتى هاى فراگیر و تضادها و کشتارهاى خونین فرقه اى در این مناطق شد؟

در جواب این پرسشها بسیارى از تحلیلگران معتقدند در آن شرایط سعودى ها کار دیگرى غیر از این نمى توانستند انجام دهند. برخى دیگر از این تحلیلگران بر این باورند که زمامداران عربستان در محاسبات شان دچار اشتباه شده و تلقى شان این بود که با لغو حق شهروندى و بیرون راندن اسامه از عربستان، در شرایطى که در دیگر جاهاى دنیا و از جمله در افغانستان زمینه مساعدى براى فعالیت او وجود نداشت، به زودى به فراموشى سپرده مى شود. اما واقعیت هر چه باشد، آنچه که روشن است اینک موج ها برگشته و بن لادن جنگ و رویارویى را با خاندان سعودى در قلب شبه جزیره کشانده است و مصمم است علاوه بر جهاد بر ضدکفار، کمى به امور کشور خودش هم بپردازد. جایى که او بیش از هر جاى دیگرى با نقاط ضعفش آشنا است و در بین مردم عادى و حتى در درون خاندان سلطنتى سعودى طرفدار دارد. ممکن است نتیجه نهایى این رویارویى به این زودى ها مشخص نشود، اما تردیدى نیست که اسامه در کشور خودش و در گرفتن انتقام از خاندان سعودى به هیچ چیز کمتر از سرنگونى این خاندان و روى کار آمدن یک حکومت اسلامى ضد غربى و آمریکایى در عربستان رضایت نخواهد داد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یادآوری: این نوشته در شماره پنجشنبه ۲۸/۳/۱۳۸۳ در روزنامه «شرق» نشر شده است.
سایت روزنامه شرق:
  http://www.sharghnewspaper.com/830328/asia.htm


(به مناسبت۱۴ ژوئن، زادروز اسطوره بزرگ قرن بیستم «ارنستو چه گوارا دلاسرنا»)

* شهرام فرهنگی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«یک بار دیگر دنده هاى رزى نانت _ اسب دن کیشوت _ را بر پاشنه هایم احساس مى کنم و سپر به دست راه مى افتم. من اعتقاد دارم نبرد تنها راه کسانى است که براى آزادى خود مى جنگند، من به پیمان خود عمل مى کنم. بعدها ممکن است بسیارى از آدم ها مرا یک ماجراجو خطاب کنند. این دروغ نیست، من یک ماجراجو هستم اما از نوعى دیگر. از آنهایى که براى اثبات ایمانشان زندگى را به بازى مى گیرند. ممکن است زندگى من در این مسیر به پایان برسد، من دنبال مرگ نمى گردم اما احتمال رویارویى با آن وجود دارد. پس شاید این آخرین خداحافظى من باشد. حالا یک تمایل شدید که من آن را با شور و شوق یک هنرمند صیقل داده ام، پاهاى لرزان و ریه هاى خسته ام را استوار نگه مى دارد. من مى روم. گه گاه این فرمانده کوچک قرن بیستم را یاد کنید و از پسر یاغى خود بوسه اى را بپذیرید.»

آخرین نامه ارنستو چه گوارا به پدر و مادرش، پیش از خروج از کوبا که بعدها منجر به کشته شدنش در بولیوى شد.

نمى خواهم چهره اش را به دستمالى فرو پوشند تا به مرگى که در اوست خو کند. برو ایگناسیو! به هیا بانگ شورانگیز حسرت مخور! بخسب! پرواز کن! بیارام! دریا نیز مى میرد. مثل ایگناسیو _ دوست گاوباز فدریکو گارسیا لورکا، شاعر اسپانیایى _ که ساعت ۵ آخر روز عمرش براى لورکا جاودانه شد، ارنستو چه گوارا هم تا ابد در ذهن هوادارانش اسطوره باقى مى ماند.۷۶ سال از روزى که اسطوره در بوئنوس آیرس متولد شد و هنوز ارنستو گوارا بود، نه چه گوارا و ۳۷ سال از روزى که در سانتاکروز با شلیک گلوله اى به قلب اش جان باخت، گذشته اما او هنوز زنده است!  

 چه گوارا در کودکی

امروز سالروز تولد اسطوره آمریکاى لاتین است، مردى که انگار براى نماد بودن خلق شده بود. تعریف اسطوره مشخص است: شخصیت هایى که توانایى انجام کارهاى مافوق طبیعى را دارند، اغلب متعلق به افسانه ها هستند. «چه» اما یک افسانه زنده بود. یک اسطوره.خیلى ها «چه» را بدون آنکه بشناسند، دوست دارند. این یک ویژگى بزرگ است که همه انسان ها از آن برخوردار نیستند. چهره سینمایى ارنستو چه گوارا نسل امروز را به خود جلب مى کند _ این جذابیت خیلى زود باعث مى شود تا مردم به خواندن آثار ۱ و ۲ کتاب هایى که در موردش چاپ شد، فیلم ها و... بپردازند. این چنین است که عشق به «چه»، سینه به سینه و نسل به نسل منتقل مى شود. «ژان پل سارتر» نویسنده و فیلسوف بزرگ فرانسه در تحسین شخصیت برجسته ارنستو چه گوارا، نوشت:«مى دانى که من چقدر چه گوارا را تحسین مى کردم. در حقیقت اعتقاد دارم این مرد نه تنها یک روشنفکر، بلکه به عنوان یک رزمنده و یک انسان و به عنوان نظریه پردازى که مى توانست با کمک نظریه هایى که از تجربیات شخصى اش در بند کسب کرده بود منطق انقلاب را پیش ببرد. او کامل ترین انسان دوران ما بود.»

زندگى انقلابى «چه» پیش از تولدش آغاز شد. آن زمانى که «ارنستو گوارا لینچ» و «سلیا دولاسرنا» - پدر و مادر چه _ با هم آشنا شدند. پدر چه گوارا، ایرلندى بود و مادرش اسپانیایى. این خانواده از طبقه متوسط جامعه با گرایش هاى شدید چپ و تمایلات آزادیخواهانه بودند.

خانواده گوارا ستایشگر «خوزه مارتى» و هوادار جمهوریخواهان در دوره جنگ هاى داخلى اسپانیا بودند. ارنستو گوارا دولاسرنا - نام کامل چه _ در چهاردهم ژوئن ۱۹۲۸ در آرژانتین متولد شد.

ارنستو چه گوارا در دوران کودکى هم یک بچه خاص بود. ارنستو یک بار محض شوخى مى خواست از طبقه سوم خانه که با خانه مقابلش ۹۰ سانت فاصله داشت بپرد. او در آن دوران مدام در کتابخانه بزرگ پدرش پرسه مى زد. بسیارى از همسایه ها از اینکه ارنستو در چهارده سالگى آثار فروید را با اشتیاق مى خواند، متعجب بودند.چه در دوره دبیرستان با آلبرتو گرانادوس _ همان شخصى که چه همراه با او سفر به دور آمریکاى لاتین را آغاز کرد _ آشنا شد. آلبرتو گرانادوس که هنوز زنده است و آخرین بار در روز افتتاحیه فیلم سینمایى «یادداشت هاى موتورسیکلت» در برزیل هم حضور داشت، مى گوید:«او دوره دبیرستان را پشت سر مى گذاشت و من دانشجو بودم که با یکدیگر آشنا شدیم. او از مسافرت هایى که با هم به اطراف شهر داشتیم لذت مى برد. در این سفرها مطالب بسیارى آموخت که بعدها در مسافرت دور قاره اى ما به وسیله موتورسیکلت مورد استفاده قرار گرفتند. سال ها بعد چه از آن آموخته ها وقتى که چریک شد، استفاده کرد. ما تمام این چیزها را بدون اطلاع از وقایع آینده آموختیم.» پس از پایان دوره دبیرستان، ارنستو طبق قوانین آرژانتین در ۱۸ سالگى براى خدمت وظیفه ارتش نام نویسى کرد اما پزشک ارتش پس از معاینه اعلام کرد که به علت ابتلا به بیمارى آسم از خدمت سربازى معاف است. به این ترتیب ارنستو وارد دانشکده پزشکى شد و به تحصیلاتش ادامه داد. او در دوران دانشجویى همچنان شیفته سفر و کشف نقاط اطراف بود. ارنستو به هم دوره هایش در دانشگاه مى گفت: «در حالى که شما براى ۳ امتحان درس مى خوانید، من نقشه مسافرت به استان هاى مختلف را مى کشم و در مسیر مثل شما مطالعه مى کنم.»

بالاخره در دسامبر ۱۹۵۱ مهمترین سفر ارنستو آغاز شد. او همراه با آلبرتو گرانادوس رهسپار سفرى طولانى به وسیله موتورسیکلت به دور آمریکاى لاتین شد. آنها قصد داشتند از تمام کرانه دریاى آرام دیدن کنند.

آلبرتو گرانادوس مى گوید: «اگر موتورسیکلت خراب نمى شد، این مسافرت نمى توانست با ارزش و شایسته باشد. موتورسیکلت قراضه ما سالم نماند. کمى بعد از رسیدن به سایناگوى شیلى در حالى که هنوز یک هشتم از برنامه سفرمان را انجام نداده بودیم، موتور از حرکت بازایستاد و ما ناچار شدیم آن را در چادرى بپیچیم، در جایى دور از جاده بگذاریم و به راهمان ادامه بدهیم. این تغییر برنامه به ما فرصت داد تا مردم را بشناسیم. مجبور بودیم براى به دست آوردن پول کارهاى مختلفى انجام بدهیم. به عنوان راننده کامیون، حمال، پاسبان، دکتر و ظرفشو کار کردیم. در حالى که یک سنت در جیب هایمان نداشتیم به دروازه هاى معدن «برادن کمپانى» در «چوکویى کاماتا» رسیدیم. یقیناً «برادن» و یارانش در اوایل سال ۱۹۵۲ هرگز به خواب هم نمى دیدند نگهبانى که در جایگاه نگهبانى اش در حالى که پاهایش در یک جفت پوتین ارتشى قرار دارد، به خواب رفته، کسى نیست جز مردى که بعدها امپریالیسم آمریکاى شمالى را زیر پوتین هایش به لرزه مى اندازد، سرگرد ارنستو چه گوارا. ارنستو در این سفر دیدگاهى سیاسى پیدا کرد و به آرژانتین بازگشت. او در بوئنوس آیرس به تحصیلاتش در رشته پزشکى ادامه داد اما هرگز نتوانست بى عدالتى هایى را که در سفر به دور آمریکاى لاتین دیده بود به فراموشى بسپارد.

«در سفر از نزدیک با فقر، گرسنگى و بیمارى آشنا شدم. فهمیدم به علت نداشتن وسیله نمى توانم کودکان مریض را معالجه کنم و تنزل سطح کار را مشاهده کردم. من دریافتم که چیز دیگرى هم به اهمیت یک محقق مشهور یا یک پزشک بزرگ بودن وجود دارد و آن کمک به مردم فقیر بود.» ارنستو بعد از پایان تحصیلاتش به سفر ادامه داد و براى ملاقات گرانادوس راهى گوآتمالا شد، این آغازى بر افسانه ال چه بود. مردم آرژانتین کلمه «چه» را براى فاصله گذارى مکالماتشان به کار مى برند. اهالى آمریکاى مرکزى هر کس را که اهل آرژانتین بود، به این نام مى شناختند. حالا دیگر ارنستو گوارا، ارنستو چه گوارا بود. «براى من «چه» مهمترین بخش زندگى ام است. برایم خیلى معنى دارد. هر چیز که قبل از آن بوده، یعنى نام خانوادگى و نام تعمیدى من، همه کوچک، شخصى و بى مقدارند.»

چه گوارا مدتى در گوآتمالا ماند، آنجا با چند عضو گروه هاى چپگرا آشنا شد، نام فیدل کاسترو را شنید، در مکزیک با رائول کاسترو _ برادر فیدل _ ملاقات کرد و او چه را به فیدل کاسترو رساند. آشنایى آنها درست در زمانى صورت گرفت که فیدل نیروهایش را براى حمله به کوبا آماده مى کرد. در ماه نوامبر ۱۹۵۶ یک قایق کوچک به نام «گرنما» با سى و سه نفر سرنشین به سوى کوبا حرکت کرد. هدف آنها خارج ساختن کوبا از دست نظام دیکتاتورى «فولچنسیو باتیستا» بود. این انقلاب در نهایت به سال ۱۹۵۹ پیروز شد و فیدل کاسترو و افرادش در کوبا به قدرت رسیدند. «چه» بابت فداکارى هایش در انقلاب کوبا به عنوان یک کوبایى عالى رتبه معرفى شد و بعدها چند پست مهم دولتى به دست آورد. اما «ال چه» با انقلاب کوبا به پایان راهش نرسید. او باید ادامه مى داد. عاقبت در سال ۱۹۶۵ نامه اى براى فیدل کاسترو نوشت و خداحافظى کرد:«سایر ملل جهان به کوشش هاى ناچیز ما نیازمندند.

من مى توانم کارهایى را که تو به دلیل گرفتارى در کوبا قادر به انجامشان نیستى، انجام دهم. من از تمام مسئولیت هایم در کوبا صرف نظر نمى کنم و مى روم اما شما را هرگز از یاد نمى برم. حتى اگر آخرین ساعت عمر من زیر آسمان کشور دیگرى پیش آید، آخرین افکار من در مورد مردم کوبا و به خصوص تو است.» پس از خروج ال چه از کوبا شایعات فراوانى دهان به دهان پیچید. هر بار خبر مى آوردند که او در یکى از نبردهایش جان باخته. این روزهاى پرهیجان براى خانواده چه که در کوبا ماندگار شده بودند گذشت تا روز هشتم اکتبر ۱۹۶۷.در ناحیه سانتاکروز بولیوى گروهى از گارد ویژه این کشور با واحدى از چریک ها که محاصره شده بودند، درگیر شد. در پایان این جنگ نابرابر گارد ویژه دولت بولیوى، رهبر زخمى چریک ها را دستگیر کرد. او را به دهکده اى به نام «هیگواراس» بردند و در مدرسه کوچکى زندانى کردند. تلاش براى بیرون کشیدن اسرار نظامى از او در بازجویى بى حاصل بود. بعدازظهر همان روز او را با شلیک تیرى به قلبش کشتند. جسدش به پایه هاى هلى کوپتر بسته و به شهر «والدگراند» برده شد. در این شهر مردم، روزنامه نگاران و عکاسان با حقیقت تکان دهنده اى مواجه شدند. چریک بولیویایى که به نام «رامون» شناخته شده بود، در حقیقت همان «ارنستو چه گوارا» بود.

 عکس مشهور چه گوارا

چه هنوز زنده است

«مرگ هر جا ممکن است ما را غافلگیر کند. به او خوشامد بگوییم. با این فکر که فریاد نبرد ما ممکن است به گوش شنونده خاص خود رسیده و دست دیگرى ممکن است تفنگ ما را خوب تر استفاده کرده و مردان دیگرى آهنگ عزاى تدفین ما را با موسیقى مقطع مسلسل و فریاد نبردهاى تازه جنگ و پیروزى بخوانند.» وحشت از رواج افسانه «ال چه» در جوامع دیگر درست از لحظه مرگ او آغاز شد. مسئولان دولت بولیوى که دست نشانده آمریکا بودند، حتى از جسد «چه» هم وحشت داشتند. وقتى که برادر چه براى تشخیص هویت جسد به بولیوى سفر کرد، به او گفتند جسد سوزانده شده و خاکسترش بر باد رفته. اما تلاش براى از بین بردن محبوبیت ال چه بى حاصل بود. تفکرات «چه»، رفتار منحصر به فردش، چهره انقلابى اش و مرگ شجاعانه اش در بولیوى، باعث شد ال چه تبدیل به اسطوره اى جهانى و نماد اعتراض شود. جالب است که امروز مردم جهان درست مطابق خواسته چه عمل مى کنند. ارنستو همیشه مى گفت: «ما باید انسان تازه اى خلق کنیم که نه از قرن نوزدهم به جا مانده باشد و نه محصولى از قرن فاسد و پست خودمان باشد.

این انسان قرن بیست و یکم است که ما باید بسازیم.» ... و حالا ۳۷ سال پس از مرگ ارنستو چه گوارا، تصویر او را در هر تجمعى مى بینیم. در آفریقا، آسیا، اروپا و حتى آمریکایى که تلاش مى کرد مردمش از چهره چه و تفکراتش متنفر باشند، چه حالا نه تنها متعلق به کوبا، نه تنها متعلق به آمریکاى لاتین، که اسطوره اى جهانى است. این بود که مسئولان کشور بولیوى عاقبت در سال ۱۹۹۶، نزدیک به ۳۰ سال پس از مرگ چه، اعتراف کردند که جسد او در فرودگاه پنهان شده و حاضرند آن را به خانواده اش تحویل دهند.

اسطوره وقتى که قدم در مسیر منتهى به مرگ مى گذاشت، براى والدینش نوشت که تنها گاهى او را به یاد بیاورند. امروز در قرن بیست و یکم انسان هایى زندگى مى کنند که چه را لحظه به لحظه، زنده در کنار خود مى بینند، مردمانى که «چه» نمى فهمد آنها به چه زبانى مى گویند:«چه هنوز زنده است.» این چنین است که یک شاعر با شنیدن افسانه ال چه به وجد مى آید و مى نویسد: پرندگان نیمه شب بال هاى خود را تکان مى دهند / بر شیشه برفى یک اتومبیل مى نویسم: «چه هنوز زنده است.»

کارنامه

چه تنها ۱۶ سال داشت که مطالعه آثار کارل مارکس، فردریش انگلس و لنین را آغاز کرد. او در این سن یک واژه نامه فلسفى تدوین و طى سال هاى تحصیلى در دانشگاه نوشته هاى دیگرى از قبیل «آنتى دورینگ» انگلس و «امپریالیسم بالاترین مرحله سرمایه دارى» و «دولت و انقلاب» لنین را مطالعه کرد. چه در سفرهاى خود به آمریکاى لاتین و مناطق کارائیب تا سال ۱۹۵۹ علاوه بر استفاده از دانش پزشکى خود، تاریخ و فرهنگ این کشورها را هم مطالعه کرد. او علاقه خاصى به باستان شناسى و فرهنگ هاى بومى و پیشرفته ترین نظریات مربوط به علوم اجتماعى داشت. دانسته هاى چه از واقعیت هاى قاره آمریکا، رهنمون او در فهم و تعمیق مطالعات مارکسیستى اش شد.

چه گوارا اهل آرژانتین بود و در اواسط دهه ۱۹۵۰ در مکزیک به جنبش ۲۶ جولاى که توسط فیدل کاسترو رهبرى مى شد، به عنوان کادر ارتش شورشى پیوست. به هنگام پیروزى قیام علیه دیکتاتورى «باتیستا» دست نشانده آمریکا در کوبا در سال ۱۹۵۹، چه سى ساله بود و پس از پیروزى در همان سال وزیر صنایع، رئیس بانک ملى کوبا و مسئول انستیتوى ملى براى اصلاحات ارضى شد.در آوریل ۱۹۶۵، چه گوارا کوبا را براى کمک به ایجاد رهبرى مبارزات انقلابى در کشورهاى دیگر ترک کرد. براى بیش از ۶ ماه در کنگو (زئیر) طرفداران نخست وزیر مقتول، پاتریس لومومبا، در مبارزه علیه رژیم ارتجاعى دست نشانده امپریالیسم آمریکا و بلژیک را کمک رساند و در سال ۱۹۶۶ به بولیوى رفت. در آنجا او یک شاخه چریکى را که سعى داشت مبارزه انقلابى علیه دیکتاتورى نظامى را سازماندهى کند، رهبرى کرد، مبارزه اى که در حال رشد و جهت گیرى اعتلاى انقلابى در آرژانتین، شیلى و اروگوئه بود. در اکتبر ۱۹۶۷، او توسط نیروهاى نظامى بولیوى که دولت آمریکا سازماندهى کرده بود، زخمى و دستگیر شد و سپس به قتل رسید. این مرگ باعث شد او تبدیل به اسطوره اى جهانى شود. در حال حاضر پسر و دختر چه هم حضورى فعال در عرصه سیاست و سنت هاى چپگرایانه جهان دارند.


























جسد چه گوارا پس از اینکه توسط ارتش بولیوی دستگیر و کشته شد
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
منبع: روزنامه «شرق».