آنها دیروز با ملاعمر آمدند، امروز با داکترها

(مصاحبه نویسنده و پژوهشگر افغانستان داکتر سید عسکر موسوی با نسل امروز)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


*در حال حاضر مشغول چه فعالیتهایی هستید؟
o پس از انتشار کتاب «هزاره های افغانستان» بحث هزاره شناسی در اروپا و آمریکا بخصوص در اروپا بسیار گسترده شده و در دانشگاه ها به عنوان یک موضوع مهم و جدید مطرح گردیده است. نویسندگان زیادی وارد این مبحث شده و آن را به یک موضوع کلان تبدیل نموده اند. فعلا در همین راستا چندین تز دکتری در مورد هزاره ها و هزاره شناسی در حال انجام است. مثلا مایکل سمپل کتاب «اقتصاد هزاره ها» را نوشته است و...
قرار است یک روس به نام «کورگون» که در این زمینه تحقیقات زیادی انجام داده است و در حد تیمورخانف شناخته می شود، کتابی در مورد هزاره های آسیای مرکزی بنویسد که وی نظریات جدیدی هم در مورد منشاء هزاره ها مطرح نموده است. مثلاً این که «هزاره» از «خزره» گرفته شده است. خزره قومی بوده که در حوالی دریای خزر زندگی می کرده است که به تدریج با تبدیل معمول حرف «خ» به «هـ» به صورت هزاره در آمده است که با کلمه «هزاره» رایج در زبان فارسی متفاوت است. در مجموع در روسیه در این زمینه بسیار کار شده است.
آقای شاه ولی شفایی هم قرار است در مورد هزاره های کویته پاکستان بنویسد. همچنین آقای آصف بیات قرار است در مورد هزاره های ایران بنویسد. اینها معتقدند هزاره ها از گذشته های بسیار دور در این سرزمین ها ساکن بوده اند. امروزه حدود شش میلیون هزاره با نام «خاوری» در ایران سکونت دارد.
من هم در راستای این دغدغه و در ادامه کار قبلی- ام که در واقع تکمیل آن است، تصمیم دارم که یک مجموعه جدیدی را گردآوری نمایم که کتاب مفصلی خواهد شد با عنوان «هزاره ها؛ فرهنگ، جامعه و مردم» که شامل آثار نویسندگان مختلف از کشورهای مختلف خواهد بود. متأسفانه جریان طالبان از من وقت زیادی گرفت و تنها در ابتدای سال گذشته بود که توانستم به کارهای اصلی ام برگردم و روی موضوع هزاره ها، از جمله مسایل و مشکلات درونی این جامعه کار کنم. موضوعاتی مثل «هزاره گرایی» و «سیدگرایی» و تقابل آنها و اینکه چرا چنین مشکلاتی در بین سایر اقوام افغانستان و یا در ایران موجود نیست. چرا که در مورد هزاره گرایی افراطی معتقدم که بعد از پشت سر گذاشتن دو موج در گذشته، دوباره بازخواهد گشت.
* به مسأله سید و هزاره اشاره کردید. چرا این مسأله فقط در بین هزاره ها مطرح شده است؟ شما ریشه آن را در چه می دانید؟
o اصولاً جامعه سرکوب شده و جامعه ای که نتواند انرژی خود را به بیرون بروز دهد، مجبور می شود از درون دست به خود خوری بزند. مثلاً موجی که به ساحل می خورد، اگر ساحل شنی و نرم باشد، موج آرام می شود. ولی اگر ساحل سنگی باشد برخورد شدید صورت می گیرد. جامعه هزاره یک جامعه بسیار بسیار بسته است و هیچ ارتباطی با بیرون نداشته است. مثلا در مورد ارتباط با سایر اقوام بسیار بسته عمل می کند و یا اینکه در میان خود شان هم محدودیت هایی مانند «جاغوری» و «قل خویشی» و... دارد که یکی از علتهای وجود اینگونه مسایل انزوای یکصدساله این جامعه می باشد. منظورم این است که این مسایل نتیجه جامعه ای است که در آن عقده وجود دارد و دلیل این عقده مندی هم همین سرکوب ها بوده است. انزوا و جهلِ بی اندازه که در سطح کل افغانستان وجود دارد عامل بزرگ دیگری است و همینطور فقدان ارتباط با خارج و ضرباتی که این جامعه متحمل شده است.
مسأله هزاره گرایی و سید گرایی یک مطلب جامعه شناسانه و موضوع جالبی است. در جامعه هزاره جریان دموکراتیک نوین یا «شعله جاوید» در ایجاد این مسأله بسیار موفق بوده است. تئوریسین های مهم این جریان اکرم یاری و صادق یاری بودند که تحت تأثیر تفکر مائوئیستی توانستند با ایجاد یک فضای شبه روشنفکری در یک جامعه دهقانی شعارهای ملی گرایی را مطرح نمایند. آنها وقتی به سید و ملا برخوردند، در قالب تئوری مارکس از آنها به عنوان استعمار و استثمار کنندگان یاد نمودند. اولین مرتبه این موضوع توسط مائوئیستها مطرح گردید.
* فکر نمی کنید این مسأله ریشه های عمیقتری داشته باشد؟ مناسبات و امتیازات نابرابر و نادرست حاکم بر جامعه هزاره که به طور طبیعی در هنگام بازتر شدن این جامعه واکنشهایی از این نوع را در پی داشته است. مائوئیستها هم تا آن اندازه در بین مردم دارای پایگاه نبودند که بتوانند چنین نقش مؤثری ایفاکنند. این موضوع بیشتر به طبقات پایین یک جامعه دهقانی و فئودالی مربوط است که به دنبال برابری و عدالت می باشند. نظر تان در مورد نقش روحانیون (از هردو طرف) راجع به این موضوع چیست؟
o من هم فکر میکنم این مشکلات ریشه ای است ... ولی به هر حال معتقدم که این قضیه یک قضیه «الیتی» است و به «التیزم» بر می گردد. فرق من با هزاره ئیستها در این است که معتقدم رسیدن به دادخواهی های تاریخی در قالب یک دگرگونی ملی میسر است و نه در قالب خیزشهای قومی. ما نمی توانیم عدالت را جدا جدا و به صورت زون های منزوی شده بدست آوریم. مانند تجربه هایی که در سالهای اخیر بدست آورده ایم. جنگهای زرگری ما (در داخل جامعه هزاره) مثلاً در برابر پشتونیزم چیزی نیست، در حالیکه جامعه پشتون آسیب پذیرتر است، زیرا جهل در آن جامعه و حشتناکتر است و بعد از چندی یک ملا عمر در آن ظهور می کند. ما باید به سوی جامعه کلان ملی و دموکراسی واقعی حرکت کنیم که همه متأثر و متنعّم شوند. امروزه در اروپا ناسیونالیزم رو به افول است و از این دید ما در پشت دروازه های تاریخ قرار گرفته ایم.
* آیا این آمادگی وجود دارد که یک روشنفکر یا فردی در این زمینه نظری را مطرح کند و مورد پذیرش جامعه قرار گیرد؟ چه تضمینی وجود دارد؟
o هیچ تضمینی وجود ندارد و تضمین هم یک مسأله اعتباری است. لزوماً کار کلان ملی و تلاش در جهت نشر دموکراسی به این مفهوم نیست که دیگر کار ملی می کنیم و هزاره نباشیم، بلکه باید قومیتها را تقویت کرد ولی به شکل صحیح. روشنفکر هزاره باید دنبال روشنفکر سایر اقوام بگردد و یک حرکت بزرگ ملی را شروع کند. در مرحله فعلی فکر می کنم جامعه هزاره باید به تصویرسازی مثبت از خود بپردازد، مثلاً صدای داوود سرخوش در این حیطه قرار می گیرد که حتی یک هندی هم می تواند با سه تارش «سرزمین من» را بزند و یا شخصیتهای علمی چون محمد علی مدرّس افغانی یا براتعلی تاج و مانندآن را ارائه کند.
* اصولًا هزاره ها پیش از این نقشی در ساختار سیاسی افغانستان نداشتند.پس نمی تواند تصویر منفی سیاسی از آنان وجود داشته باشد که باید تبدیل به تصویر مثبت شود. در افغانستان باید اقوام حقوق همدیگر را به رسمیت بشناسند و از در انکار در نیایند تا مشکلات موجود رفع گردد.
o در افغانستان کسی به رسمیت شناخته نمی شود، پس باید خودشان تلاش کنند تا به رسمیت شناخته شوند. تا زمانی که «پشتونیزم» وجود دارد این حرفها بی فایده است. از اشتباهات تاجیکها و هزاره ها این بود که پشتونیزم را جدی نگرفتند. آنها دیروز با ملاها آمدند و امروز با دکترها آمده اند. و پیشنهاد می کنم مجموعه غیر پشتونها در برابر پشتونیزم متحد شوند.
* نظرتان راجع به جامعه هزاره و یا بطور کلی شیعیان و نقش شان در آینده سیاسی افغانستان چیست؟
o شخصاً فکر می کنم که داستانی به نام رهبری شیعه در افغانستان دروغ است مثل دموکراسی کرزی! جامعه تشیع تا زمانی که زبان و تفکر خودش را نیابد به جایی نمی رسد. مثلاً شیعه جبل عاملی که از گذشته دارای هویت مخصوص به خود بوده است و یا شیعه در ایران که در چهل سال گذشته کار کرد و از خودش فکر تولید کرد. مثلاً شریعتی وقتی تشیع درباری را نفی می کند، تشیع علوی را مطرح می کند. تا زمانی که یک جامعه فکر تولید نکند، موفق نمی شود. از لحاظ فکر و اندیشه، ما هنوز از بیرون دریافت کننده ایم. تا زمانی که جامعه شیعه و هزاره فکر تولید نکند به جایی نمی رسد.ما هنوز یک متفکر نداریم و أین یک فاجعه است، عده ای سروش را می خواند وگروهی دیگر شریعتی را که در عمل مشکل ایجاد می کند. مثلاً در غرب کابل عده ای مجمع اهل بیت درست کرده اند و آنطرف مدرسه خویی را، که گفتم اینها مشکل ایجاد می کنند. ما اول باید افغان باشیم، بعد شیعه. ما «افغانی شیعه» لازم داریم نه «شیعه افغانی». من خودم اولین شعر را در مورد امام خمینی گفتم و واقعاً به ایشان احترام می گذارم، اما قضیه افغانستان و رهبری سیاسی که به میان می آید، رهبر ما همان مثلا حفیظ الله امین است. ما برگردیم به خودمان و هویت خودمان را بسازیم. مشکل ما در افغانستان شیعه گری است. بلخی می گوید شیعه ای که سنی نیست، کافر است و برعکس.
زبان فارسی هم از بین رفته است و غلطهای فاحشی رواج یافته، حتی در تابلوها و عناوین و القاب. تا این حد فرهنگ سقوط کرده است و تا زمانی که سقوط فرهنگی موجود باشد مشکلات زیادی در پیش رو داریم.
* در سطح کلان، روند فعلی در افغانستان و ادامه آن را چگونه ارزیابی می کنید؟
oدر وضعیت فعلی، ما انتخاب دیگری نداریم و درکل خوب است. هرچند ایده آل نیست. انبوهی سرمایه های خارجی وارد کشور شده است که بسیار مفید است. ترکیب دولت از لحاظ قومی هم خوب است، حداقل در مقیاس یکصد سال گذشته، و برای اولین بار است که سرود ملی به زبان فارسی داریم.

جای مردان سیاست درخت بکارید تا هوا تازه شود

(گپ و گفتی با شاعر جوان افغانستان زهرا حسین زاده)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

*ابتدا از خودتان بگویید.
*زندگی ام خلاصه روزهای تبسم و مخته های شبانه است. تنفسی اجباری در هوای خاکستری غربت و به هر حال «روزگارم بد نیست. تکه نانی دارم، خرده هوشی، سر سوزن ذوقی.»
*چطور شد که به شعر روی آوردید و چند وقت است که شعر می گویید؟
*همیشه بر این باورم که انسانها همه شاعر بدنیا می آیند و شاعری بعد پنهان ماست که بعضی ها آن را می یابند و قدر می نهند و بعضی ها نه. خدا کند دلیل روی آوردن این آدم خاکی هم کشف این بعد پنهان بوده باشد. و اما در مورد اینکه چند وقت است شعر می گویم، شاید از نخستین ثانیه هایی که راه رفتن را آموختم و پیشه هر روزم آب بازی لب چشمه آبادی شد که ترک بستن دستها و صورتم را به همراه داشت و تال های پدر که «دخترم! آب بازی ممنوع!». از سال 78 به بعد رابطه من و شعر جدی تر شد؛ آنقدر که معتادش شده ام. آشنایی ام با غزل یک حادثه بود که بشدت دگرگونم ساخت و مرا دلبسته ی این قالب لطیف کرد.
*برخورد و واکنش خانواده تان نسبت به این موضوع چگونه بوده است؟
*آنقدر خوب بوده است که نیم بیشتر شاعری ام را مدیون آنهایم، به ویژه پدرم که همیشه یادش می رود که یک مرد افغانی است و باید متعصب باشد و…
*از این که شاعر هستید چه احساسی دارید؟
*احساس نهال کوچک بیدی که دستان گرم یک باغبان شوریده با برف و باد و باران پیوندش زده است.
*آیا شما تعریف خاصی از شعر دارید؟ و اگر چنین است، با چه معیار قبولش دارید؟
*خوش ندارم «شعر» در دایره تعاریف محدود بماند. بگذاریم هر کس تعریف دلخواهش را از شعر داشته باشد. پس معیار مشخصی هم نمی توان برایش در نظر گرفت، آن هم معیارهای مقبول نقادان. یاد مان باشد شعر باید از دل برآید تا لاجرم بر دل نشیند.
*اکثر شاعران و همینطور مردم، عنصری به نام عشق را جانمایه اصلی شعر می دانند. شما چه جایگاهی برای عشق در شعر قائل هستید؟
*عشق؟! راستش «حریم عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است/ کسی آن آستان بوسد که جان در آستین دارد». به قول سهراب «عشق/ صدای فاصله هاست/ صدای فاصله هایی که/ غرق ابهامند».
اما نقش عشق در شعر شاعر:
«طفیل هستی عشقند آدمی و پری/ ارداتی بنما تا سعادتی ببری/ بکوش خواجه و از عشق بی نصیب مباش/ که بنده را نخرد کس به عیب بی هنری».
*آیا شاعر می تواند سیاست مدار باشد و سیاست مدار شاعر؟
*با تعریفی که امروزه از «سیاست» و «سیاستمدار» می شود، گمان می کنم زیباتر این است که نه یک سیاستمدار شاعر باشد و نه یک شاعر سیاستمدار. ماجرای مردان قاتلی که از یکسو دستور مرگ آدم ها را صادر می کردند و از سوی دیگر با لطافت هر چه تمام از حقوق بشر در شعرهایشان دم می زدند و همین طور شاعرانی که هرگز نتوانستند لقمه نانی از خیرات سر سیاستمداری بر سفره شان بگذارند، مبین این ادعاست. این حرف از یک شاعر است که می گوید: «جای مردان سیاست درخت بکارید تا هوا تازه شود.»
*به نظر شما برای شاعر شدن آیا لازم است که شاعر گوشه انزوا اختیار کند؟ اصولاً شاعری با فعالیتهای اجتماعی منافات ندارد؟
*پناه بردن به گوشه انزوا را به مفهومی که تارکان دنیا بدان معتقدند، نمی پسندم و نه تنها لزومی ندارد که مسخره هم خواهد بود. تحولات و فعالیتهای اجتماعی می تواند درد یک شاعر باشد و سوژه ای واقعی برای شعرش، نه اینکه با شاعری اش منافات داشته باشد. البته خلوت کردن شاعر با خودش حدیث دیگریست.
*اگر شاعر گوشه گیر باشد، پس مسؤولیت اجتماعی اش چه می شود؟
*در این صورت روشن است که بین مسئولیت اجتماعی و گوشه گیری، مسؤولیت قربانی خواهد شد.
*اصولاً در طول تاریخ، شاعران در نظام اجتماعی چه نقشی را توانسته اند بازی کنند؟
*بررسی نظامهای اجتماعی درطول تاریخ، بارها ما را با شاعرانی آشنا کرده است که چون باروت بوده اند و مانند خاری بر چشم حاکمان زمانه فرو رفته اند؛ شاعرانی که تأثیرشان بر آنچه درجامعه شان رخ داده است عمیق و سرنوشت ساز بوده است.
*پیر و مریدی (مراد و مرید) فرهنگ خاص شاعران گذشته است. آیا در بین شاعران امروزی هم این فرهنگ وجود دارد؟ اگر ندارد چرا؟
*بدبختانه جهان آنقدر متمدن شده است که کم بتوان نشانه هایی از رابطه های اسطوره ای در آن جست آن هم از نوع ارتباط شمس ها و مولاناها. امروزه ما مجبوریم به حسرت خوردن به خاطر مرادهایی که نیست، گاهی ادای مریدان خوب را درآوریم.
*چه تعریفی از «رندی» دارید؟ اصولا چیزی به نام رندی در وجود شاعران امروز وجود دارد؟
*«رندی» با معنایی که گذشتگان قبولش داشتند و به آن مفتخر بودند، وجود ندارد. سرنوشت غم انگیز این واژه چون واژه های عارف و … است که فقط باید آنها را در دایره المعارف های قدیمی عرفانی یافت؛ چیزی که امروزه با خودنمایی ها و جسارت های پوچ اشتباه گرفته می شود.
«ما عاشق و رند و مست و عالم سوزیم/ با ما منشین اگر نه بدنام شوی»/ «ما نه رندان ریائیم و حریفان نفاق/ آنکه او عالِم سرّ است بدینحال گواست»
*قافله شعر امروز ما به کدام سمت و سو در حرکت است و شما تا چه حد به آینده آن خوشبین هستید؟
*این کاروان به جاده ای مه آلود رسیده است که با جرقه های گاه گاهش ما را به سرزمین روشنایی شعر امیدوار می کند، جرقه هایی که کافی نیست.
تعیین میزان خوش بینی برایم دشوار است. در عرصه شعر وارد فضاهای تازه تری شده ایم و طراوتی در بعضی ابعاد احساس می شود، اما اغلب شاعران ما دارند از طرف دیگر بام می افتند.
*رو آوردن به غزلسرایی خاصیت شاعران جوان امروز است. رسالت اجتماعی با غزلسرایی برآورده می شود؟ آیا شما برای شاعران رسالت اجتماعی قائل هستید؟
*رسالت اجتماعی! رسالت شاعران امروز ما! موضوعات مهمی به نظر می رسند اما کمی پرطمطراق هستند. خلاصه شدن شاعر در هر قالبی، مساوی است با محبوس شدن اندیشه او، حالا می خواهد غزل باشد، مثنوی باشد یا شعر سپید. ما باید قالب را وسیله ای برای فریاد کردن چیزهایی بدانیم که شما تحت عنوان رسالت شاعر از آن یاد می کنید. پس طبیعی است شاعر نمی تواند با محدود کردن خودش، حرف بزند. البته باید معنای رسالت هم روشن شود. چه بسا هر کس رسالت را همان چیزی می داند که در دایره ذهن خودش می گنجد و همین طور در قالبی که برای خود برمی گزیند.
*چه تعریفی از شعر مبتذل دارید؟ ابتذال در کلمات یعنی چه؟
*باید صفت «مبتذل» را از شعر جدا کنیم. اگر چیزی «شعر» است پس «مبتذل» نیست و اگر «مبتذل» است «شعر» نیست. با این سخن لزومی به کنکاش پیرامون ابتذال کلمات نمی بینم. شاعران واقعی می دانند کلمه ها تا چه اندازه مقدس اند. «مرا به حرکت حقیر کرم در خلاءِ گوشتی چکار».
*شعر نو چه جایگاهی درشعر معاصر دارد، اصلاً شاعر نوپرداز داریم؟
*شعر سپید هنوز ناشناخته و مظلوم است و کمتر کسی حاضر است همان احترامی را برای شعر سپید قائل شود که برای شعر کلاسیک قائل است و این می تواند لطمه بزرگی به جریان شعر معاصر ما باشد. دلایل زیادی است که باید مورد بررسی و بحث قرار گیرد تا شاید این سایه سنگینی که بر شعر سپید ما افتاده است کنار برود. اغلب جوانان ما از سپید شروع می کنند اما به ندرت موفق عمل می کنند.
*شعر کدام شاعران را بیشتر می پسندید؟
*شعر را در هر قالبی که باشد و از هر کسی که باشد دوست دارم به شرط آنکه «شعر» باشد، می خواهد از مولانا و حافظ و سهراب باشد یا شاعری از آن سر دنیا. آثار شاعران معاصر خودمان را هم از هر که به دستم برسد با اشتیاق می خوانم، حتی شعرهای ضعیف را. به بعضی از شاعران خودمان هم به شدت ارادت دارم و در بعضی موارد حتی الگوی من بوده اند.
*آیا مجموعه شعری هم در دست چاپ دارید؟ یک شاعر چه وقت اثرش را چاپ و بدست خوانندگان برساند بهتر است؟
*فکر می کنم سخن گفتن از مجموعه های چاپ نشده ام بی فایده است وقتی ناشران و نهادهای فرهنگی فقط قول همکاری می دهند ولی از چاپ خبری نیست. با آنکه «ما ز یاران چشم یاری داشتیم» ولی «خود غلط بود آنچه می پنداشتیم». به عقیده من، بهترین زمان چاپ آثار برای یک شاعر وقتی است که خود او به خودش و شعرهایش ایمان داشته باشد.
* … و گپ آخر
*«ملالی نیست/ جز گم شدن گاه به گاه خیالی دور/ که مردم به آن شادمانی بی سبب گویند…»
------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پاییزجنگسالار

(نشر شده در شماره دوم نسل امروز)
پس از تدویر لوی جرگه اضطراری در ماه سرطان سال جاری هنگامی که بر سر تقسیم پستهای کلیدی تنش بین رئیس اداره انتقالی افغانستان، حامد کرزی و خَلَف قدرتمند احمدشاه مسعود، مارشال فهیم بالا گرفت، شب هنگام به نشانه تهدید چندین راکت به سمت مقرکرزی شلیک شد. بلافاصله بعد از این حادثه اذهان متوجه مارشال فهیم گردید. هر چند که طرفداران او نیز سعی در پنهان کردن اقدام شان نکردند. این اقدام فهیم بی شباهت به اقدامات و پالیسی سَلَف و فرمانده اش احمد شاه مسعود نبود، چرا که اولین پیامدش شک و تردید پشتون ها در مورد میزان قدرت و سهم کرزی به عنوان نماینده پشتون ها درساختار دولت فعلی بود. این تردید زمانی بیشتر شد که کرزی محافظین شخصی اش را با محافظین آمریکایی تعویض کرد.
ده سال پیش هنگامی که صبغت الله مجددی به عنوان اولین رئیس جمهور موقت بعد از پیروزی مجاهدین زمام امور را در دست داشت، برای اینکه به نامبرده یاد آوری شود که در موعد مقررشده بدون جنجال جایش را به ربانی واگذار کند، در راه بازگشت از یک سفر خارجی، در آسمان کابل به سمت هواپیمای حامل وی چندین موشک ضد هوایی پرتاب شد. برای اولین بار بزرگترین اقلیت قومی کشور یعنی پشتون ها در مورد تداوم اقتدار سنتی و یکجانبه شان دچار تردید شدند، اما در آن زمان با بودن یک جنگسالار قدرتمند دیگر در پشت دروازه ها ی کابل، پشتون ها تا آن حد طعم تلخ این تحقیر را احساس نکردند که در پی یافتن آلترناتیو دیگری برآیند. این جنگسالار قدرتمند، گلبدین حکمتیار بود که اینک به قویترین نقطه امید پشتون ها بدل شده بود. پیامد این اقدام مسعود زمانی برای مردم افغانستان بهای سنگینی را بر جای گذاشت که وی نه تنها ربانی را علیرغم پایان یافتن دوره ریاست جمهوری اش با استفاده از جنگ و قدرت نظامی بر مسند ریاست جمهوری نگهداشت، بلکه آشکارا از اشتراک رقیب دیرینه اش گلبدین حکمتیار در ساختار قدرت جلوگیری کرد. و بدین ترتیب بود که اولین و مهمترین زمینه پیدایش یک نیروی جدید که بتواند غرور از دست رفته پشتون ها را به آنها باز گرداند فراهم شد. در آن مقطع زمانی برای پشتون ها از هر طیفی- چه روشنفکر و ملی گرا و چه مردم عادی ـ مهم نبود که این نیروی جدید از چه منبعی تغذیه می کند و دارای چه زیربنای فکری می باشد. این نیروی جدید، گروه طالبان بود که با بسیج کم سابقه پشتون ها، در یک دوره کوتاه نه تنها غرور از دست رفته را به پشتونها باز گرداند، بلکه در آخرین روزهای اقتدارش با حذف احمد شاه مسعود از صحنه سیاسی افغانستان بار دیگر به سایر اقلیت های قومی و از جمله تاجیک ها یاد آور شد که در طول تاریخ افغانستان به جز دوره کوتاه و نیم بند حکومت ربانی، تنها شش ماه یک نفر غیر پشتون (حبیب ا... بچه سقا)موفق شد بر حکومت کابل دوام بیاورد.
اینک مارشال فهیم جانشین بلافصل مسعود به حساب می آید. او بر شبه نظامیانی فرمان می راند که روزگاری نیروی نظامی یک حزب خاص، یعنی حزب جمعیت بودند و اینک نیروهای وزارت دفاع افغانستان را تشکیل میدهند. در سایه قدرت این نیروها، مارشال بارها اقتدار کرزی را به چالش طلبیده است و رئیس اداره انتقالی مجبور بوده با وی مدارا کند. مارشال نیز با الگو قرار دادن پالیسی احمد شاه مسعود در سالهای اولیه پیروزی مجاهدین، در پی این است که با استفاده از قدرت نظامی موقعیت حزب جمعیت را در ساختار قدرت حفظ کند. به همین علت طی یک سال گذشته بدون توجه به بافت و ساختار جمعیتی کشور تلاش کرده است پست های کلیدی دولت در اختیار سران این حزب باشد، در پست های مدیریتی متوسط و ادارات دولتی افراد وابسته به این حزب را جابجا کند، از ورود افراد منسوب به سایر اقلیت های قومی در پست های مدیریتی وزارت خارجه و سفارتخانه های افغانستان در کشورهای دیگر جلوگیری نماید و نهایتاً پست ریاست جمهوری را به یک نهاد بدون قدرت و سمبلیک تبدیل کند.
اما مارشال موفق به انجام کاری که مسعود در آن توفیقی بدست نیارود خواهد شد؟ موانع ذیل او را به چالش می طلبد:
1- در مقطع زمانی که مجاهدین به پیروزی رسیدند، افغانستان برای غرب اهمیت استراژیکی خود را از دست داده بود. پس از فروپاشی شوروی، برای آمریکا و سایر کشورهای غربی تحولات داخلی افغانستان که منجر به جنگهای ده ساله اخیر شد، اهمیت چندانی نداشت. در چنین شرایطی، مسعود با پشتیبانی کشورهای ذیدخل در امور افغانستان (روسیه، ایران، هندوستان، ازبکستان و تاجیکستان) به بهترین وجه از فرصت بدست آمده بهره جست و برای یک دوره کوتاه اقتدار حزب جمعیت را بر کابل مستحکم کرد.
رشد و گسترش طالبان به عنوان یک خطر منطقه ای و حادثه 11سپتامبر و به دنبال آن حمله آمریکا به افغانستان، یکبار دیگر این کشور را در صدر اخبار رویدادهای مهم جهانی قرار داد. با فروپاشی طالبان و حضور مستقیم نیروهای نظامی بین المللی به رهبری آمریکا، اینک افغانستان آن کشور فراموش شده دهه نود نیست و غرب به رهبری آمریکا سخت مواظب خواهد بود که این کشور بار دیگر به لانه امنی برای بنیاد گرایان و گروه های تروریستی مانند کروه القاعده تبدیل نشود، کشت و تولید مواد مخدر تحت کنترل در آید، شریان های نفتی آسیای مرکزی با امنیت از خاک افغانستان عبور کند، و این کشور سکویی باشد برای سیاست های راهبردی و استراتژیک آمریکا در آسیای میانه و در قبال کشورهای چین، روسیه ، ایران و پاکستان. این مهم به انجام نخواهد رسید مگر اینکه امنیت در افغانستان برقرار شود. اما همین استقرار امنیت نقطه پایانی است بر رویاهای مارشال، چرا که مارشال به خوبی می داند استقرار امنیت در افغانستان یعنی اینکه هر اقلیت قومی به تناسب حضور جمعیتی شان در ساختار حکومت باید سهم بگیرد، لااقل در حال حاضر یک نفر پشتون در راس هرم قدرت باشد، پس از این، کشور باید کم کم به دست اداره تکنوکرات ها و تحصیلکرده ها سپرده شود و سر انجام اینکه ستاره اقبال جنگسالاران و قوماندانیسم رو به افول نهاده است. شاید همین آگاهی باشد که مارشال را وا می دارد در این اواخر در مجامع رسمی با دریشی ظاهر شود، کراوات بزند، کلاه پکول بر سر نگذارد و از اینکه از او به عنوان جنگسالار یاد می شود، گله داشته باشد. آیا مارشال موفق به این دگردیسی و پوست اندازی حیاتی خواهد شد؟!
2- برای سالهای متمادی دوران جهاد و بویژه در عصر مجاهدین، برای پروفیسر برهانالدین ربانی زندگی در سایة نام و شهرت احمد شاه مسعود همانقدر زجرآور بود که در زمان ریاست جمهوری اش مجبور بود از ترس طالبان چوکی اش را در سفر و حضر به همراه داشته باشد! ربانی در ظاهر هم رهبر حزب جمعیت و هم رئیس جمهور افغانستان بود، اما او بیشتر از هر کسی دیگری می دانست که در عمل چه کسی رئیس است. در کادر تشکیلاتی سران حزب جمعیت تنها ربانی چنین احساسی نداشت. افرادی مانند داکتر عبداالله، یونس قانونی و فهیم نیز احساس می کردند در سایه نام و شهرت مسعود هیچگاه قادر نخواهند بود نقش شایسته شان را در روند تحولات افغانستان بازی کنند.
ترور مسعود و به دنبال آن حادثه 11 سپتامبر اولین گسست عمده را در بدنه حزب جمعیت پدید آورد. هرچند که در آن مقطع مارشال فهیم با استفاده از نفوذش بر شبه نظامیان حزب جمعیت مقام جانشینی مسعود را بدست آورد، اما ربانی که همچنان خود را رئیس جمهور و رئیس حزب جمعیت می دانست، اولین کسی بود که تلاش کرد هم خود را از چنبره محدود کننده نام و شهرت مسعود آزاد کند و هم دوباره نامش در سایه نام جانشین مسعود قرار نگیرد. او بلافاصله به نقش طبیعی اش- در واقع تنها نقشی را که نسبتاً به خوبی می تواند بازی کند- بازگشت: برای سرنوشت اسلام و افغانستان ابراز نگرانی کرد، ناخرسندی اش را از حضور خارجی ها و تلویحاً آمریکایی ها ابراز کرد و با استفاده از انبوه اسکناس های بدون پشتوانه چاپ شده در مسکو، در پی تدارک و راه اندازی فراکسیون بنیاد گرایان بر آمد. به زودی افرادی مانند عبدالرسول سیاف و آیت الله آصف محسنی قندهاری به او پیوستند. افرادی که اینک فراتر از چومات های مذهبی و قومی و گروهی در یک حس با ربانی مشترک هستند؛ اینکه تاریخ مصرف حیات سیاسی شان در حال به پایان رسیدن است.
هنگامی که چانه زنی های پشت پرده بعد از اجلاس لوی جرگه به اتمام رسید و فهرست وزرا اعلام شد، یونس قانونی شخصیت پر نفوذ حزب جمعیت بیش ازهمه خود را زیاندیده احساس می کرد. این حس زمانی تلخ تر می شد که وی دریافته بود که مارشال فهیم و داکتر عبدالله برای تضمین تداوم حیات سیاسی شان و بدون توجه به پیوندهای تشکیلاتی، او را به عنوان یک مهره کم اهمیت تر در معامله با کرزی و سایر بازیگران قدرت از پست وزارت داخله حذف کرده اند. هر چند که طرفداران قانونی به مدت چند روز از ورود وزیر جدید به ساختمان وزارت داخله جلوگیری کردند و تا زمانی که قانونی به عنوان وزیر تعلیم و تربیه انتخاب نشد، وزیر جدید را اجازه ورود به وزارتخانه ندادند، اما قانونی آنقدر آینده نگر بود که درک کند دیگر عصر قوماندانیسم و جلوگیری از وزیر شدن دیگران به شیوه قوماندانی سپری شده است. بنابراین او راه دیگری را انتخاب کرد و تاسیس حزب جدیدی را به همکاری برادر احمد شاه مسعود، احمد ولی مسعود اعلام کرد و بدین ترتیب دومین گسست عمده را در بدنه حزب جمعیت پدید آورد.
و سر انجام در سلسله فعل و انفعالات درونی حزب جمعیت، تأسیس حزب جدید «نهضت ملی» را توسط برادر احمد شاه مسعود، احمد ولی مسعود باید یک رویداد با اهمیت دانست. احمد شاه مسعود در زمان حیاتش فرمانروای مطلق حزب جمعیت بود و از همین رو شاید احمد ولی مسعود خود را به نحوی وارث و جانشین بر حق و طبیعی برادرش تلقی می کرد. انتظاری که اگر احمد شاه مسعود بطور ناگهانی ترور نمی شد، چندان دور از دسترس نبود. اما احمد ولی مسعود در بازی قدرت در درون حزب جمعیت به نحو تأسف باری توسط مارشال و دیگران نادیده گرفته شد. او نه تنها در بازی قدرت بازنده شد، بلکه به عینه می دید که چگونه نام و شهرت برادرش صرفاً به عنوان یک ابزار تبلیغاتی توسط مارشال در مناسبات قدرت چه در داخل حزب جمعیت و چه در ساختار دولت و در مقابل سایر اقلیت های قومی استفاده می شود. شاید او دریافته بود در کشوری که تضادهای قومی پایه های اصلی جنگ و بحران های دو دهه گذشته را شکل می دهد، تبلیغ و استفاده ابزاری از نام مسعود آنهم با این حجم وسیع نه تنها به تداوم افکار و شهرت مسعود کمک نخواهد کرد، بلکه او را نزد سایر اقوام به یک چهره منفور تبدیل خواهد کرد. و چنین شد که او با تأسیس حزب نهضت ملی و تلویحاً اعلام جدایی از حزب جمعیت، سومین ریزش عمده را بر دیوار ترک خورده این حزب پدید آورد. او با این اقدام تلاش کرد از یک طرف استفاده ابزاری از نام و شهرت برادرش را از انحصار دیگر رقبایش خارج کند و از دیگرطرف خودش در مناسبات قدرت سهیم باشد.
به این ترتیب حزب جمعیت، حزبی که احمد شاه مسعود با پنجه های آهنین وحدت و یکپارچگی آن را حفظ کرده بود، دیگر حزبی نیست که بتواند مانند اوایل پیروزی مجاهدین با قدرت و به تنهایی بر کابل تسلط داشته باشد. اینک این آشفتگی تشکیلاتی بیش از همه مارشال را آشفته کرده است. چرا که حزب جمعیت تنها چار چوب آماده و ساخته شده ای است که وی می توانست در قالب آن در روند تحولات افغانستان نقش قدرتمندانه بازی کند. مارشال چندین بار برای برگرداندن یکپارچگی به این حزب تلاش کرده است، اما به نظر میرسد نه توان و نه زیرکی مسعود را برای این کار داشته باشد.
3- در طول حیات تاریخی افغانستان، پشتون ها به ندرت تا این اندازه پراکنده بوده اند. آنها در حال حاضر طیف وسیعی از چپگرایان، میانه روها، سلطنت طلب ها، ملی گراها (در مفوم پشتونیز) و افراطی ترین اسلام گراها را تشکیل می دهند. این پراکندگی اکنون به بهای از دست رفتن اقتدار تاریخی و یکجانبه شان تمام شده است. فعلاً آنان شدیداً در تلاشند با تمرکز نیروهای شان در یک فاز، به نقش سنتی شان بازگردند. هر چند که بسیاری از آنها رویکردشان را برای رسیدن به این هدف از فاز جنگ به فاز مسالمت آمیز تغیر داده اند. و به همین دلیل است که کرزی در طول یک سال گذشته علاوه بر تهدید، انواع تحقیر ها و توهین ها را از ناحیه مارشال و طرفدارانش تحمل کرده است. اما اگر این رویکرد، نتیجه بخش نباشد، بدون تردید پشتون ها آماده بازگشت به رویکردی هستند که در قالب گروه طالبان به آن توسل جستند. البته به نظر می رسد پشتون ها اینک به این نتیجه رسیده اند که بازی کردن نقش برادر بزرگتر در ساختار سیاسی افغانستان بدون سهم قایل شدن به دیگر اقوام امکان پذیر نمی باشد.
اینک بیش از یک سال از عمر دولت کرزی می گذرد و در طول این مدت مارشال توانسته است با بهره گیری از اهرم های جنگسالارانه به دفعات اقتدار کرزی را به چالش بطلبد. او با اقداماتش نه تنها احساسات پشتونها را بر انگیخته است، بلکه هزاره ها و ازبک ها را نیز نسبت به عملکردشان در قالب جبهه متحد دچار تردید کرده است. اما چالش های یاد شده از یک طرف و تثبیت نسبی اوضاع افغانستان ازدیگر طرف، قدرت مانور مارشال را بطور محسوسی کاهش داده است. در این اواخر چندین بار شایعه برکناری مارشال در محافل سیاسی افغانستان به گوش رسید و همزمان با آن زلمی خلیل زاد در آخرین اظهارات رسمی اش شدیداً به جنگسالاران حمله کرد و صراحتاً اعلام کرد که امریکا دیگر به اینگونه افراد اجازه بر هم زدن ثبات بوجود آمده را نخواهد داد. در یک تحلیل نهایی در اینکه پاییز جنگسالار فرا رسیده است نباید تردید کرد.