مدرنیته و بنیادگرایی
* محمدعلی واعظی
مواجهه غرب و مدرنیته با ذهن و زندگی مسلمانان، به ظهور سه رویکرد متفاوت نسبت به آن در جهان اسلام منجر شده است که به پیدایش سه گفتمان در درون میراث سنتی اسلامی انجامیده است.
1- گفتمان سنتگرایی تجدد ستیز
2- گفتمان تجددگرا
3- گفتمان منتقدِ اصلاح طلب
هر گفتمانی، مبانی، اصول و نمایندگانی در لایه های مختلف جوامع مسلمان دارد و مبتنی بر تلقی خاصی از دیانت میباشد. آنچه سبب افتراق و جدایی سه گفتمان میگردد، همین مبانی و اصول به اضافه نحوه موضعگیری نمایندگان هریک، نسبت به مفاهیم بنیادین مدرنیته چون خرد ابزاری، فردگرایی، آزادی، دموکراسی، سکولاریزم، حقوق بشر و… است. بحث حاضر به رویکرد سنتگرایی تجدد ستیز میپردازد که چندی است ذهن و ضمیر کثیری از اصحاب اندیشه و کثیری از انسان ها را به خودش مشغول داشته و مخصوصاً در عرصه عمل، بعد از جنگ سرد با فروپاشی اتحاد شوروی و رکود جنبش چپ، دنیای مدرن و اردوگاه سرمایهداری لیبرال را به چالش جدی کشانده است.
اگر جریان تجددخواه از موضع شیفتگی و شیدایی نسبت به غرب «تمامیت مدرنیته را به عنوان تنها وسیله برای بازسازی انگاره های اسلامی میپذیرند» یا منتقدین اصلاحطلب «تلاش دارند عناصری از مدرنیته را برگزینند که مفید و سازنده و سازگار با عناصر پویای سنت میشناسند»، بنیادگرایان سنت محور با اتخاذ موضعی سراسر نفرتانگیز نسبت به غرب، «در رویارویی با مدرنیته تمایل دارند انگارههای مدرن و نهادهای مدرن را به چالشی ریشهای گیرند».
بنیادگرایی که نامی با مسما برای سنتگرایی تجددستیز است، در جهان تکقطبی پس از جنگ سرد که نظریهپردازان غرب، امیدوارانه از «پایان تاریخ» به سود لیبرالیسم سخن میگویند، شدیدترین واکنش خصمانه و آشتیناپذیر از درون سنت، به انگارههای مدرن است. در تلاش جهت ریشهیابی و کشف زمینههای فکری و معرفتی گفتمان بنیادگرا، عواملی چون عملکرد استعمار گذشته در قبال دنیای اسلام، رشد و بسط لیبرالیسم و سرمایهداری افسارگسیخته به صورت جهانیشدن، آسیبدیدگی تفکر سنتزده اسلامی از هجوم انگارههای مدرن، ضعف عالمان مسلمان در پاسخدهی به روند شتابان موج تجددگرایی در ذهن و زندگی مسلمانان و نیز عدم اقبال دینداران به میراث فکری و فرهنگی اسلامی که در دنیای متحول امروز، ظاهراً کارایی خود را از دست داده است باید جستجو کرد.
امروزه حافظة جمعی مسلمانان نسبت به غرب بدبین است؛ بدبینی که مانع از اتخاذ هرگونه رویکرد آشتی جویانه یا منتقدانه به مدرنیته میشود و اجازه ورود، گفتگو و حل و هضم انگارهها و مبانی مدرن به درون گفتمان سنت ناممکن میسازد. هجوم ارزشهای لیبرالی و ناهمخوانیاش با میراث سنتی اسلامی، ضمیر دینداران را متورم ساخته است؛ تورمی ناشی از تحقیر که وقتی سرباز میکند و منفجر میشود، به صورت جنبشی گذشتهگرا و ضد مدرن به نام بنیادگرایی ظهور مینماید.
بنیادگرایی، معضل و چالش ریشهای جهان مسلمان است که ذهن و زندگی دینداران را تهدید میکند؛ همانطور که لیبرالیسم معضل است. مواضعی افراطی و تفریطی نسبت به آن دو که مبتنی بر احساسات و هیجانات باشد، گره از مشکلی نمیگشاید. شاید برای بیدانشها و کمدانشها، واژگان بنیادگرایی، سنت و دینداری، ارتجاع و عقبماندگی و خشونت را تداعی کند یا مدرن و لیبرال نماد پیشرفت و روشنگری باشد، لکن از نظر عالمان بصیر و اندیشهورزان نکتهسنج که مجال اندیشیدن و انتخاب را از دست ندادهاند، بنیادگرایی به منزله بیماری است؛ بیماریی که درمانش در گرو آگاهی صحیح از مبادی، اصول و لوازم آن است.
برای ما مسلمانان که سنت دینی ارزندهترین میراث ماست و هویت و شخصیتمان در چارچوب این میراث شکل گرفته و سنت در تار و پود جانمان حضور دارد و از سوی دیگر زیر تأثیر انگارههای مدرن هستیم، در صورت دارا بودن دغدغه توأم دینداری و توسعه، برگرفتن یکی از این دو و وانهادن دیگری نه ممکن است و نه مطلوب. سنت، عنصر بنیادی و واقعیت اساسی زندگی است. غرب و مدرنیته هم حادثه واقعهای است که «سرنوشت ما و سرنوشت همة بشریت نیز به نحوی در نسبت با آن رقم میخورد. مهم این است که قومی بتواند از این نسبت و تأثری که از این واقعیت دارد درک و فهم درست و خردمندانه داشته باشد». «پرهیز از هرگونه سطحینگری در مواجهه با غرب و تلاش برای شناخت عمیق، خردمندانه و غیر مقلدانه از آن، مهمترین مرحلهای است که برای رسیدن به آگاهی نسبتاً جامع از زمان و مقتضیات آن و در نتیجه به دست آوردن قدرت انتخاب، باید طی شود».1
مفهوم «حکومت اسلامی» از بنیادیترین مباحث بنیادگران در آثار مکتوب و غیر مکتوب نمایندگان این جریان است. در اندیشه سیاسی آنان، حکومت دینی، واژه کلیدی است و تأکید مدافعان بنیادگرایی در حوزه نظری و عملی، بر اجرای قوانین شریعت، بخش بزرگی از چالشهای شریعتگرایان سنتمحور را با عرفیگرایان (Secular) تشکیل میدهد که خواستار تفکیک حوزه فردی دین با سیاستند. تلقی شریعتگرایان از حکومت دینی، در چارچوب گزارههای پیشامدرن شکل میگیرد و از بازسازی و احیای سنت در درون گفتمان مدرن عاجزند. مفهوم حکومت دینی مبتنی بر شریعت، که منتج از قرائت خاصی از اسلام یعنی قرائت شریعتگرای فقهمحور است، در تقابل آشکار با مبانی و لوازم قطعی دموکراسی همچون اعتقاد به اختیار و آزادی و قدرت انتخاب آدمی، اعتقاد به منشأ زمینی قدرت، حقوق ذاتی بشر، توزیع قدرت در سطوح مختلف جامعه، پلورالیسم حداقل در عرصه سیاست و… قرار میگیرد. بدیهی است که «از جبرگرایی و اعتقاد به حق انحصاری قدرت و حکومت برای افراد ویژه که از طریق مذهب یا حزب یا سیاست یا… و از اعتقاد به تمایز ذاتی آدمیان و ابتنای حقوق انسانی بر آن تمایزها و… دموکراسی حاصل نمیشود»2 و این نکتهای است که منادیان حکومت دینی از آن غافلند.
اهتمام شریعتگرایان مسلمان در جهت استقرار نظام حکومتی مبتنی بر قوانین شریعت، در واقع پاسخ این پرسش قدیمی است که «چه کسی باید حکومت کند؟» این پرسش معطوف به تفکر ماقبل مدرنیته است و ریشه در سنت فلسفی حکمای یونان و اندیشمندان مسلمان دارد. تأکید افلاطون مبنی بر حکومت کردن «فیلسوف- شاهان» و ادعای ارسطو که حکومت «طبقه متوسط» را بهترین حکومتها میدانست، در حقیقت تلاش برای پاسخ دادن به پرسش «چه کسی حکومت کند» است. در عصر مدرن با گسترش دموکراسی و حقوق بشر، «چه کسی» به «چگونه» بدل میشود و این سؤال بنیادی طرح میشود که «چگونه باید حکومت کرد؟»
در گفتار سنتی- تاریخی اسلامی، صاحبنظران مسلمان و به ویژه فقها، از همان عصر آغازین اسلام بعد از رحلت پیامبر(ص) همواره درگیر این سؤال بودند که چه کسی یا کسانی در غیاب پیامبر عهدهدار مدیریت جامعه اسلامی شوند. عمدهترین جواب به پرسش فوق که شدیداً متأثر از جریان شریعتگرا بوده و امروزه هم هست این بوده که مسلمان آشنا به شریعت باید بر سرنوشت جامعه اسلامی حاکم باشد. از دیدگاه بنیادگرایان امروزی، حکومت جز شأن فقها از آنِ کس دیگری نمیتواند باشد. تأکید و اصرار بر جایگاه و شأن ویژه فقها در حیات مسلمانان و بخصوص در امر حکومت، بازتاب تفسیر منحصر به فرد بنیادگرایان از اسلام است، تفسیری که پلورالیزم معرفتی و سیاسی را برنمیتابد، به شدت شریعتگرا، فقهمحور، آدابی و مناسکی است، اخلاق جایگاه ثانوی دارد، برای فقه کمال حداکثری قائل است، متافیزیک جامع دارد، میان متن و تفسیر متن تفکیک قائل نیست، به وجود واسطه ها میان انسان و خالق سخت اعتقاد دارد، قرائتهای دیگر از دین را برنمیتابد و معتقد به قرائت رسمی از دین است. این نوع دینورزیِ «نصگرا» و «نقلگرا» نیازمند کسانی است که به سرچشمههای حقیقت دسترسی دارند، پیام نهایی متن را درک کرده اند، به حقیقت مطلق رسیده اند و اکنـــون بایـد گزارههــای دینی را برای مؤمنانی که از دسترسی مستقیم به حقایق محرومند برسانند و بیان کنند. این دقیقاً تفسیری است که امروزه جریانهای بنیادگرا مثل سلفیها و القاعده از دین ارائه میکنند. قرائت رسمی فقهی از اسلام، در همه ادوار تاریخی قرائت غالب بوده و نصگرایی فقیهان حنبلی و اخباری و جریان عقلسوز اشعری، بر گستره تفکر دینی سیطره داشته است. این غالبیت «اهل ظاهر» عرصه را بر اصحاب خرد بخصوص شیعیان و معتزلیان عقلگرا تنگ نموده، جوامع اسلامی را با پشتوانه استبداد سیاسی کهن شرقی، هرچه بیشتر به سوی انسداد و رکود فکری و اجتماعی سوق داده است.
مبانی قرائت رسمی از دین را چنین میتوان برشمرد:
1- اعتقاد به در اختیارداشتن انحصاری حقیقت در نزد خود و برای دیگران بهرهای از حقیقت قائل نبودن.
2- عدم تفکیک میان دین و معرفت دینی یا متن و تفسیر متن و اینکه «معانی متون دینی مستقیماً در کلمات و جملات به ذهن میآید و این متون یک فهم و یک تفسیر بیشتر ندارد.3
3- «تکمنبعی بودن معرفت انسان و قراردادن همه معرفتهای دیگر در سایه معرفت دینی»4 و در نتیجه بی توجهی به یافتههای انسانی و در تضاد دیدن آنها با دادههای وحیانی.
4- عدم تفکیک لایهها و سطوح مختلف دین مثل احکام و اخلاق و تجربه دینی و نهایتاً دین را به شریعت تنزل دادن.
5- بیمهری به خرد انسانی به عنوان یکی از منابع کشف حقایق دینی.
6- فراتاریخی- اجتماعی دانستن زبان و غفلت از این که ساختار همه زبانها و از جمله زبان عربی یک ساختار تاریخی- اجتماعی است و هیچ زبانی توانایی بیان همه معرفتهای ممکن و متصور… برای همه عصرها را ندارد».5
بنیادگراهای متشرع با ارائه قرائتی رسمی از دیانت، در تلاش ناموفقشان برای اسلامیزه کردن حکومت در جوامع مسلمان از چند نکته غفلت ورزیده اند:
الف- متحول بودن معرفت دینی.
ب- متحول بودن جوامع انسانی.
ج- زمانمند و مکانمند بودن فقه، بخصوص فقه اجتماعی. زاویه نگاه بنیادگراها به حکومت دینی، صرفاً فقهی و شریعتی است که در پناه تفسیری ثابت و رسمی از اسلام به دست میآید و احکام حکومتیاش فرازمانی و فرامکانی است. چنین نگرش صرفاً فقهی به حکومت و سیاست و هویت مدرن برای آن قائلنشدن و مشروعیت و خاستگاه دولت را در آسمانها جستن، سختکیشان سختکوش طرفدار حکومت اسلامی را در تقابل آشکار با نظامهای سکولاری که معتقد به مشروعیت زمینی قدرت است قرار میدهد.
بنیادگرایان تجددستیز در تلاش برای استقرار حکومت مذهبی ظاهراً ناکام ماندهاند، اما این ناکامی را نباید شکست قطعی به حساب آورد. آنها در قالب مؤسسات خیریه و احزاب سیاسی قدرتمند، همچنان حضور دارند و در سالهای اخیر، در مبارزات انتخاباتی پارلمانی برخی کشورهای اسلامی مثل پاکستان، پیروزیهای چشمگیر کسب کردهاند. در افغانستان هم نشان داده شده که به رغم حضور تکنوکراتهای سکولار در ساختار قدرت، اهرمها اصلی قدرت همچنان در دست جنگسالاران بنیادگرا است. قلع و قمع طالبان و القاعده به معنای پایان بنیادگرایی مذهبی در افغانستان نیست. استقرار حکومتی سکولار در افغانستان مانع از این نمیشود که بنیادگرایی به صورت جنبشی اجتماعی در حیات سیاسی و فرهنگی این کشور تأثیرگذار نباشد. همانطور که اگر بنیادگرایی مذهبی در سطح کل دنیای اسلام، به قدرت سیاسی هم دست نیابد، حضور چشمگیر و تأثیرگذار آن در تحولات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی جامعه انکارناپذیر است. شاید بتوان گفت رفتار و عملکرد نیروها و رژیمهای سکولار، خود در روند رشد بنیادگرایی مؤثر می باشد.
2- یوسفی اشکوری، حسن/ خرد در ضیافت دین/ قصیده 1379/ ص 35
3و4و5- مجتهد شبستری، محمد/ نقدی بر قرائت رسمی از دین/ طرح نو/ صص 37و 38
ماموریت دشوار
* محمد خدادادی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
انتصاب آقای داکتر زلمی خلیلزاد به سمت سفیر کبیر ایالات متحده آمریکا در کابل در دومین سالگرد حملات دهشت افگنانه به نیویورک و واشنگتن توجه ناظران امور افغانستان را به خود جلب کرده است. این موضوع از دو جنبه حائز اهمیت است.
تخست اینکه در این اواخر نسبت به سیاستهای آمریکا در قبال تحولات افغانستان انتقادات جدی مطرح شده است. آمریکا پس از ورود به افغانستان برای سقوط طالبان با گروههای جبهه متحد شمال و فرماندهان محلی وارد ائتلاف شد و از آنان حمایت کرد، زیرا این ائتلاف میتوانست دو مشکل عمده آمریکا را بر طرف کند. یکی به حضور آمریکا در کشور مشروعیت ببخشد و ثانیاً شبه نظامیان مجاهدین کمبود عساکر آمریکایی در ساحه امنیت و جنگ با القاعده وطالبان را جبران کند. مجاهدین نیز در مقابل این همکاری امتیازات زیادی گرفتند. نتیجه این تبانی در تشکیل دولتهای شش ماهه و دو ساله انتقالی به خوبی نمایان شد و جبهه شمال وزارتخانه های کلیدی مهم نظامی, امنیتی و سیاسی را به دست گرفتند و فرماندهان محلی شمال, جنوب, شرق و غرب افغانستان مورد تکریم قرار گرفتند.
اما اکنون پس ازگذشت قریب به دوسال از تشکیل دولت، نارساییهای گسترده ظهور کرده است که بیشتر ناشی ازعدم انطباق مجاهدین با روند توسعه سیاسی در پناه وفاق ملی میباشد. یکی از مهمترین موارد تشکیل ارتش ملی و پولیس ملی است که بتواند امنیت را در کشور به حد مطلوبی برساند.
سیاستهای قوممدارانه وزارت دفاع از اهم عوامل منفی در تشکیل اردوی ملی است که نتوانسته است اعتماد عساکر اقوام دیگر را برای پیوستن به اردو جلب کند.
این مسأله به همراه ناکامی دولت در جهت گسترش حیطه اقتدارش در خارج از کابل آسیب جدی به پروسههای توسعه سیاسی و تامین امنیت وارد کرده است.
متأثر از همین نقطه ضعف، از یکسو نیروهای طالبان و القاعده دست به بازسازی مجدد زده و با نفوذ به ساحههای شرقی و جنوبی کشور دهشت افگنی و ناآرامی را گسترش داده اند و از سوی دیگر فرماندهان محلی بر توانمندیهای نظامی خود افزوده و در پی کسب مشروعیت محلی و تامین اقتدار شخصی برآمدهاند. به گونهای که عمده نیروی سیاسی دولت در سال اخیر در برخورد با ژنرال عطا, دوستم, اسماعیل خان, شیرزی, زدران و… مستهلک شد. تا کنون این اقدامات نتوانسته این فرماندهان را متقاعد کند تا به نفع دولت مرکزی از قدرت خود چشم پوشی کند. در اوایل سال جاری دونالد رامسفیلد وزیر دفاع آمریکا اعلام کرد که اولویت آمریکا از مبارزه با تروریزم در افغانستان به بازسازی ولایات کشور تغییر مییابد. به همین منظور گروههای بازسازی کوچک به اقصا نقاط کشور اعزام شد. این تصمیم ظاهراً در پی موفقیتهای سال گذشته در نبرد با طالبان و القاعده گرفته شد. اما حوادث ماههای اخیر به خوبی نشان داد که مبارزه با تروریزم در اولویت قرار دارد، زیرا سرمنشأ ناآرامیها شرق و جنوب کشور است. از طرف دیگر اولویت مهم ایالات متحده آمریکا یاری رساندن همه جانبه در جهت تقویت دولت مرکزی و گسترش نیروهای کمکی پاسدار صلح(آیساف) به شهرهای مهم افغانستان میباشد. امید میرود خلیلزاد که مشاور بوش و فرستاده ویژة او در امور افغانستان است, بیش از پیش بر این مسائل متمرکز شده در بهبود اوضاع کشور بکوشد.
اما اهمیت دیگر انتصاب خلیلزاد را میتوان به رویدادهای مهم بعدی, لویهجرگه قانون اساسی و انتخابات ریاست جمهوری مربوط دانست. خلیلزاد که آمریکایی افغانتبار است، بیش از هرکس دیگری با مشکلات افغانها و عنعنات سیاسی گروهای افغانی آشنایی دارد. همین امر در توفیق او به تدویر لویه جرگه اضطراری و تشکیل دولت انتقالی بسیار کارساز بوده است. وی توانست به راحتی با نمایندگان لویهجرگه ارتباط برقرار کرده و حمایت آنها را از حامد کرزی و دولت انتقالی به دست آورد.
اکنون انتظار می رود که خلیلزاد بر تصویب قانون اساسی کشور نظارت و کنترل بیشتری داشته باشد و مشکلات و موانع سر راه انتخابات ریاست جمهوری را که از اهمیت استراتژیک در بر قراری صلح و ثبات و دموکراسی در افغانستان برخوردار است بر طرف کند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مواجهات سکولاریزم در جوامع اسلامی
* نهرو رمیس
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اشاره:
در شماره گذشته به چندگونگی رابطه فقه و سکولاریزم اشاره نمودیم. در نظر داریم در این نوبت برای تکمیل بحث گذشته به چگونگی مواجهه سکولاریزم در جوامع اسلامی با مقوله سنت و مذهب اشاره نماییم تا در این رهگذر بتوانیم به نحوه نگرش و تعامل روشنفکران مسلمان به مقوله سکولاریزم پی ببریم. آنچه در این مقاله مورد نظر است نه جدال فلسفی و ذهنی در مورد بنیادهای اندیشه سکولار و تقابل یا تعامل آن با آموزههای اسلام یا مذاهب مختلف اسلامی، بلکه توجه به عملکرد، پیامد و نتایج اندیشه سکولار در پراکسیس اجتماعی جوامع سنتی و مسلمان است. با این پیشفرض که قصد ما نه پیگیری روایتهای روشنفکران از چگونگی ورود و سازگاری یا عدم سازگاری اندیشه سکولار با اسلام است و نه قصد آن را داریم که نشان دهیم آیا سکولاریزم مشکل جامعه مسیحی است نه اسلامی؟!
ما در این نوشتار با روند سکولاریزاسیون(عرفیشدن) در جوامع اسلامی سر وکار داریم و علاقه داریم پیگیری این موضوع را مورد بحث و مداقه قرار دهیم، زیرا برای فهم گذشته و آینده و حال مفیدتر خواهد بود. چه نفعی دارد که نشان دهیم سکولاریزم مشکل جامعه مسیحی است نه اسلامی(درحالیکه واقعیت امر چنین نیست). چه لزومی دارد نشان دهیم سکولاریزم فقط در وجهی از وجوه خود نتیجة تناقضات و استبداد ارباب کلیسا است؛ نه در تمام وجوه خود. عقیده نگارنده این است که سکولاریزم نتیجه رنسانس و مدرنیزاسیون جوامع است و شاید ارتباط تام و مستقیمی با مذهب به آن گونه که از آن یاد میشود نداشته باشد. و باز هم چرا باید تلاش کنیم که نشان دهیم مخالفت اسلام با علم و دانش و پیشرفت/ عقلانیت(که از عناصر اصلی مدرنیته است) کمتر از مسیحیت است(که از زاویه واقعیت اجتماعی و تاریخی که میتوان با تحلیل گفتمان، آن را بررسی و نشان داد در مییابیم که اینطور نبوده و عقلانیت و علمانیت مسلمانان در پرتو قرائت رسمی دین در جوامع اسلامی برای چیزی حدود هزار سال تعطیل بودهاست).
بسیار ساده است که این واقعیت را نشان دهیم که سکولاریزم جریان رو به رشدی است که در جوامع اسلامی کم کم به قویترین جریان فکری مبدل شده و خواهد شد. حتی مدرنیستهای مسلمان نیز در نهایت تحلیل خود به این امر اذعان دارند که دفاع جانانة آنها تحت عنوان روشنفکری دینی در مسیر خود به تقلیل و کمینهشدن واژههای مذهبی در جریانات عمومی منجر خواهد شد.
سکولاریزم(مکتب عرفیسازی) پشت درهای جوامع اسلامی نایستاده است که روشنفکران دینی به عنوان ارزیابان مسایل فکری جامعه به تعامل یا تقابل آنان با آموزههای مذهبی و دینی شکل و معنا ببخشند. سکولاریزاسیون (عرفیسازی) در منتهای درجه تفکرات هر آن کسی که داعیه روشنفکری در جامعه اسلامی را دارد، نفوذ کرده است و دفاع او از مذهب رسمی بیشتر به یک جوک و مبارزه فرع با اصل میماند. گویا فرزندی در صدد باشد که به دیگران بقبولاند که فرزند پدرش نیست و منکر وجود او شود یا بخواهد از او کناره بگیرد.
چنانچه در مباحث گذشته اشاره شد تقلیل واژههای قدسی به عرفی برای فهمیدن و حل مسایل بشری جزیی از روند سکولارشدن جوامع است و این تعریف مگر غیر از این است که وقتی امر طبابت و قضاوت و… از روحانی که هم پزشک، هم قاضی، هم… و غیره بوده هم اکنون از او گرفته شده و به مردان زمینی داده شده است و با واقعیت اجتماعی هم سازگاری یافته است. امور معنوی که در دست عدهای معدود چه به عنوان ارباب کلیسا و کشیش و چه به عنوان روحانی و ملا بود، امروزه به متخصصین این زمینی داده شده است که ممکن است از عالم بالا هیچ ندانند، ولی در کار خود خبره هستند و واقعیتهای اجتماعی را به خوبی معنی میبخشند و…
این ها همه واقعیتهای غیرقابل انکار سکولارشدن جوامع اسلامی است. نمیتوان و نمیتوانم به جدال مدافعان سرسخت مذهب وسنت در جدال با روند سکولارشدن جوامع اسلامی اصالت دهم زیرا با عقلانیت سازگار نیست. ضرورت آن را چنانچه از دریچه واقعیت ببینیم جز مبارزة سخت بیرحم برای حفظ منافع قدرت حاکم نیست؛ گفتمانی که با عوض کردن پارادایم از سنتگرایی رادیکال و بنیادگرا به مدرنیستهای اسلامی مداراجو و اصلاح طلب و باالعکس تحت عنوان جدال روشنفکران دینی با سنتگراها در حال جابجایی و انجام است. برای من و شاید بسیاری دیگر بسیار سخت است هضم اینکه چرا بسیاری تحت عنوان روشنفکران دینی کمر همت بستهاند تا بین دین و مدرنیته یا مذهب و سکولاریزم پیوند معنادار و ماهوی بیابند یا نیابند. معلوم نیست این رسالت ماورایی را چه کسی به دوش آنها گذاشتهاست. اما در پرتو واقعیات اجتماعی فکر میکنم انسان چه مسلمان و چه غیر مسلمان، چه مذهبی و متعصب و سنتی و چه غیر آن چنانچه با واقعیات، اصالت و ضرورت مباحث و مفاهیم اساسی خود در حوزه عمل اجتماعی، اندیشه و اعتقادات به وسیله روشنفکران و دانایان مواجه شوند، چه بسا در پذیرش آن بسیار علاقمندتر از کسانی باشند که تلاش نامفهومشان در برقراری رابطه یا تضاد بین مذهب و سکولاریته یا مدرنیته و دین بسان مثالی است که گویا آب در هاون میکوبند. واقعیت دردناک آن است که اینان با شعار واقعیات اجتماعی به مبارزه علیه واقعیات اجتماعی پرداختهاند. این مردم مسلمان نیستند که با مدرنیته، سکولاریته و دستآوردهای آن مخالف هستند. واقعیت این است که کسانی در این مبارزه شرکت جستهاند یا تودهها را برانگیختهاند که منافع خود را در صورت برقراری این نظم جدید فکری و اجتماعی با خطر مواجه میبینند.
اما در حوزه اندیشه کسانی چون خالد محمد خالد، نصر حامد ابوزید، علی عبدالرزاق و دیگران به خوبی پرده از حجاب دروغین بودن ادعاهای واعظان دین و مذهب در تفسیر رسمی که تا کنون به تودهها عرضه میشده است، پرداختهاند.
و در حوزه معرفتشناسی باید گفت در رابطه فرد و مذهب در منظومه فکری سنتی، به مذهب اصالت داده میشود و به فرد ضرورت و ضرورت وجود فرد در پرتو و راستای اصالت مذهب تعریف میشود. در این منظومه چون عرفی سازی اصالت را به فرد میدهد و ضرورت را به مذهب، در تفکر سنتی در تعارض قرار میگیرد.
در منظومه فکری مدرن اصالت به فرد داده میشود و ضرورت به مذهب، چون اصالت برای گوهر وجود/ شخص است و ضرورت، مربوط به نقش/ کارکرد که با اینجا مذهب مورد نظر است.
و آنچه در جوامع اسلامی میگذرد، در سطح اجتماعی و واقعیت زندگی افراد تحت روند عرفیشدن(سکولاریزاسیون) شکل میگیرد و معنا مییابد و نه تنها انسان مسلمان را نمیآزارد، بلکه برای او مطلوب هم هست، اما از نظر فکری او هنوز به واسطه روشنفکران و نخبگان و محیط اجتماعی خود از منظومه فکری سنتیاش استفاده و تغذیه مینماید. اشاره این مقاله به این تعارض است. (ادامه دارد)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
این ره که تو میروی به ترکستان است
* ظاهر محمدی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پس از سقوط رژیم بعثی عراق توسط نیروهای آمریکایی و انگلیسی و فروپاشی کامل تمام ساختارهای امنیتی و کنترلهای مرزی آن کشور و با توجه به اعمال محدودیتهای شدیدی که در طول دو دهة گذشته حکومت صدام حسین در مورد زیارت عتبات عالیات وضع کرده بود، عقدههای متراکمشدة ناشی از این وضع شیعیان به یک باره پس از ختم جنگ ترکید و هزاران نفر، از جمله مهاجرین افغانی ساکن ایران بدون در نظرداشت مسایل و مشکلات امنیتی راهی کشور عراق شدند. این پدیده با توجه به پیامدهای کلان مالی، جانی و حیثیتی که برای مهاجرین داشته و دارد، قابل تأمل و تحلیل است، زیرا طبق شواهد عینی اکثریت قریب به اتفاق خانوادههای مهاجرین افغانستانی که از یک زندگی بسیار فقیرانه و ابتدایی برخوردارند، بطور فامیلی و خانوادگی به قصد زیارت اماکن مقدسه به عراق سفر کردهاند. در حالیکه این فرایند مهم همچنان ادامه دارد و تخمین زده میشود که مصرف پولی هر نفر با احتساب هزینه فرصت آن حداقل به چهارصد هزار تومان بالغ شود. بنابراین صدها میلیون و شاید میلیاردها تومان با وجود تمام تنگناهای معیشتی و نیازهای بسیار اساسیتر و جدیتری که مهاجرین در زمینههای مختلف دارند، در راه سفر به عراق خرج میشود. این در حالی است که اکثریت کودکان افغانی از سوء تغذیه رنج میبرند و از رفتن به مدرسه به خاطر نداشتن مدرسه، کتاب و دفتر و دیگر وسایل آموزشی محرومند. بیماران نیز به بیمارستان، دوا و داکتر دسترسی ندارند و توسط ابتداییترین و سطحیترین امراض سهلالعلاج و قابل پیشگیری جانشان را از دست میدهند. ولی کمترین هزینه و کمک مالی در این موارد مهم از طرف مردم نمیشود و والدین در قبال مشکلاتی از قبیل ازدواج، تحصیل و شغل جوانان، نوجوانان و کودکان که سرمایههای انسانی امروز و آینده کشورند، هیچگونه تکلیفی را احساس نمیکنند. آیا رفتن به زیارت امام حسین(ع) به خصوص زمانی که انگیزههای نام، شهرت و تقلید به آن اضافه گردد و بدون معرفت و شناخت راه و آرمان او انجام شود، موجب رضایت آن حضرت خواهد بود؟ تازه این فقط بعد مالی و اقتصادی قضیه است و ابعاد جانی و حیثیتی این پدیده نیز به جای خود قابل تأمل است. زیرا تا به حال طبق گزارشهای موثق شفاهی و مشاهدات عینی، دهها نفر از جمله سالخوردگان زن و مرد و کودکان در اثر شدت تشنگی، گرما، انفجار ماین و شلیک سربازان مرزبانی در طول مرز عراق و ایران جان باختهاند و همچنین مواردی زیادی از هتک حرمت و تعدی به نوامیس و خانوادههای زائران گزارش شده است.
حال سوال این است که قشر بیسواد جامعه و معتقدان به زیارت کربلا و نجف به تنهایی مسؤول به هدردادن این همه سرمایة جانی، حیثیتی و مالی هستند و یا عواملی در بیرون وجود دارد که با استفاده از علایق شدید مذهبی مردم موجب یا مشوق اینگونه سفرها و حرکتهای احساسی، عاطفی و خارج از قاعده و قانون میشود؟
تا جایی که مربوط به طبقه عوام و قشر بیسواد جامعه میشود، این مسایل تا حدی طبیعی و قابل تحمل است. زیرا دین و مذهب عوام در چشم و گوششان هست نه در تفکر و اندیشة شان. لذا آنان فقط با حضور فیزیکی و دیدن و لمس کردن قبور امامان خود تسکین قلبی مییابند. اما به نظر میرسد که این پدیده باتوجه به سود سرشار اقتصادی که دارد فراتر از مسایل صرفاً مذهبی و عقیدتی است و نهادهایی وجود دارد که از عوامل اصلی شیوع این پدیده در میان مهاجرین میباشد که به برخی از این عوامل اختصاراً اشاره میشود:
1- نهاد روحانیت
متأسفانه اکثریت روحانیون به دلایل گوناگون از جمله منافع اقتصادی با تحریک احساسات مذهبی مردم به گردآوری و در صورت لزوم به جعل و خلق احادیث و روایاتی میپردازند که زیارت امام حسین(ع) را تحت هر شرایطی موجب بخشش همه گناهان کبیره و صغیره(!) و مجوز بیقید و شرط ورود به بهشت میدانند تا از این بابت به امیال شخصی و منافع اقتصادیشان دست یابند. زیرا آنان قبل از رفتن و یا بعد از بازگشت کربلاییها با القاء اینکه زیارتشان بدون دادن وجوهات شرعیه قبول نمیشود، این وجوهات را بالواسطه به دفاتر مراجع تقلید رسانده تا سهمی و بهرهای از آن نصیب خودشان گردد. علاوه بر این مراسم روضه و دعایی که زائران بعد از بازگشت از زیارت برگزار مینمایند به نحوی به نفع این دسته از روحانیون تمام میشود.
2- مافیای قاچاق انسان
عامل دیگری که در این زمینه مستقیما دخالت دارد مافیای قاچاق انسان است. برای اینکه قاچاقچیان انسان به غارت و چپاول سرمایة ناچیز و اندک مردم افغانستان در طول بیست و چند سال بحران و بیثباتی افغانستان عادت کردهاند و با همدستی عامل اول(حتی تعدادی از روحانیون مستقیماً قاچاقبری میکنند) فرصت پیش آمده را غنیمت شمرده باز هم مردم مظلوم ما را در دام مافیایی خود گرفتار کردهاند.
3- نیروهای انتظامی و پلیس
سومین عامل عمده در این قضیه نیروهای انتظامی و پلیس و سیاستهای غیر شفاف و زیگزاگ جمهوری اسلامی در امور مرزی میباشد. زیرا پلیسراههای شهرهای مرکزی ایران به سمت مرز عراق و مرزبانان با آگاهی از رفت و آمدهای مکرر و غیرقانونی زائران ایرانی و افغانستانی نه ممنوعیت شدید اعمال میکنند و نه مرزها را بطور کامل مسدود مینمایند. در حالیکه با توجه به حاکمیت کامل پلیس ایران بر تمام خاک این کشور تا نقطة صفر مرزی حداقل ممنوعیت خروج و ورود و کنترل نسبتاً کامل مرزها برای پلیس و نیروهای انتظامی امکانپذیر میباشد. به این صورت به نظر میرسد یک نوع تبانی و قرارداد نانوشتهای بین مجموعه عوامل و نهادهای مذکور وجود دارد که به علاوة شور مذهبی عموم مردم، باعث شده است سرمایههای اندک مهاجرین که طی سالها تحمل آوارگی، تحقیر و توهین به دست آوردهاند و همچنان جان، حیثیت و آبرویشان به هدر برود.
جای تأسف است که علمای روشنبین و دانشجویان و روشنفکران هموطن نیز در این زمینه سکوت کردهاند و هیچگونه حساسیتی نشان نمیدهند. در حالی که اگر عمیقتر به این پدیده نگاه کنیم حقیقتاً یک معضل و آسیب جدی فرهنگی و اجتماعی است. زیرا به نظر جامعه شناسان، آیینگرایی افراطی و شدید(Ritualism) خود یک نوع انحراف اجتماعی و یک حالت آنومیک برای جامعه محسوب میشود.
گذشته از همة این مسایل، در شرایط فعلی حتی از نظر مذهبی و فقهی نیز این مسأله با مشکل مواجه است، زیرا تعدادی از مراجع تقلید قم و نجف شرعاً اجازه ندادهاند که مردم به عتبات عالیات سفر کنند و به زائران توصیه کردهاند که از آنجایی که سفرشان سفر خطر و معصیت هست، نمازشان را باید تمام بخوانند نه قصر. و حتی از مشکلات فقهی و اجتماعی- اقتصادی که بگذریم، رفتار و سیره عملی امام حسین(ع) خود بهترین الگو برای ما شیعیان است که ایشان یک روز مانده به فرارسیدن زیارت خانة خدا و انجام مناسک حج این بزرگتری مراسم عبادی مسلمین را رها کرده و از مکه راهی سرزمین کربلا گردید تا به همة پیروان خود بگوید که رسالتهای بزرگتر از انجام مناسک و زیارت نیز وجود دارد و در شرایط فعلی برای مردم ما چه رسالت و عبادتی بزرگتر از بازگشت به وطن و خدمت در راه بازسازی کشورمان افغانستان است؟ آیا نقطه نقطة سرزمین ویران شدة ما برای ما کربلا نیست؟ و آیا تا مردم افغانستان به آوارگی و بیخانمانی به سر ببرد هر روز برایشان عاشورا نیست؟ چه نیک فرموده امام صادق(ع) در تحلیل فراگیری و عظمت کربلا و عاشورا که: همة سرزمینها سرزمین کربلا و همة روزها روز عاشورا است. به امید اینکه تودة مردم ما به جای سطح و ظاهر به عمق فرهنگ عاشورا و به جای زیارت خاک امام حسین(ع) به معرفت راه و آرمان آن شهید جاوید توجه نمایند.
مواجهات سکولاریزم در جوامع اسلامی
*نهرو رمیس
اشاره:
در شماره گذشته به چندگونگی رابطه فقه و سکولاریزم اشاره نمودیم. در نظر داریم در این نوبت برای تکمیل بحث گذشته به چگونگی مواجهه سکولاریزم در جوامع اسلامی با مقوله سنت و مذهب اشاره نماییم تا در این رهگذر بتوانیم به نحوه نگرش و تعامل روشنفکران مسلمان به مقوله سکولاریزم پی ببریم. آنچه در این مقاله مورد نظر است نه جدال فلسفی و ذهنی در مورد بنیادهای اندیشه سکولار و تقابل یا تعامل آن با آموزههای اسلام یا مذاهب مختلف اسلامی، بلکه توجه به عملکرد، پیامد و نتایج اندیشه سکولار در پراکسیس اجتماعی جوامع سنتی و مسلمان است. با این پیشفرض که قصد ما نه پیگیری روایتهای روشنفکران از چگونگی ورود و سازگاری یا عدم سازگاری اندیشه سکولار با اسلام است و نه قصد آن را داریم که نشان دهیم آیا سکولاریزم مشکل جامعه مسیحی است نه اسلامی؟!
ما در این نوشتار با روند سکولاریزاسیون(عرفیشدن) در جوامع اسلامی سر وکار داریم و علاقه داریم پیگیری این موضوع را مورد بحث و مداقه قرار دهیم، زیرا برای فهم گذشته و آینده و حال مفیدتر خواهد بود. چه نفعی دارد که نشان دهیم سکولاریزم مشکل جامعه مسیحی است نه اسلامی(درحالیکه واقعیت امر چنین نیست). چه لزومی دارد نشان دهیم سکولاریزم فقط در وجهی از وجوه خود نتیجة تناقضات و استبداد ارباب کلیسا است؛ نه در تمام وجوه خود. عقیده نگارنده این است که سکولاریزم نتیجه رنسانس و مدرنیزاسیون جوامع است و شاید ارتباط تام و مستقیمی با مذهب به آن گونه که از آن یاد میشود نداشته باشد. و باز هم چرا باید تلاش کنیم که نشان دهیم مخالفت اسلام با علم و دانش و پیشرفت/ عقلانیت(که از عناصر اصلی مدرنیته است) کمتر از مسیحیت است(که از زاویه واقعیت اجتماعی و تاریخی که میتوان با تحلیل گفتمان، آن را بررسی و نشان داد در مییابیم که اینطور نبوده و عقلانیت و علمانیت مسلمانان در پرتو قرائت رسمی دین در جوامع اسلامی برای چیزی حدود هزار سال تعطیل بودهاست).
بسیار ساده است که این واقعیت را نشان دهیم که سکولاریزم جریان رو به رشدی است که در جوامع اسلامی کم کم به قویترین جریان فکری مبدل شده و خواهد شد. حتی مدرنیستهای مسلمان نیز در نهایت تحلیل خود به این امر اذعان دارند که دفاع جانانة آنها تحت عنوان روشنفکری دینی در مسیر خود به تقلیل و کمینهشدن واژههای مذهبی در جریانات عمومی منجر خواهد شد.
سکولاریزم(مکتب عرفیسازی) پشت درهای جوامع اسلامی نایستاده است که روشنفکران دینی به عنوان ارزیابان مسایل فکری جامعه به تعامل یا تقابل آنان با آموزههای مذهبی و دینی شکل و معنا ببخشند. سکولاریزاسیون (عرفیسازی) در منتهای درجه تفکرات هر آن کسی که داعیه روشنفکری در جامعه اسلامی را دارد، نفوذ کرده است و دفاع او از مذهب رسمی بیشتر به یک جوک و مبارزه فرع با اصل میماند. گویا فرزندی در صدد باشد که به دیگران بقبولاند که فرزند پدرش نیست و منکر وجود او شود یا بخواهد از او کناره بگیرد.
چنانچه در مباحث گذشته اشاره شد تقلیل واژههای قدسی به عرفی برای فهمیدن و حل مسایل بشری جزیی از روند سکولارشدن جوامع است و این تعریف مگر غیر از این است که وقتی امر طبابت و قضاوت و… از روحانی که هم پزشک، هم قاضی، هم… و غیره بوده هم اکنون از او گرفته شده و به مردان زمینی داده شده است و با واقعیت اجتماعی هم سازگاری یافته است. امور معنوی که در دست عدهای معدود چه به عنوان ارباب کلیسا و کشیش و چه به عنوان روحانی و ملا بود، امروزه به متخصصین این زمینی داده شده است که ممکن است از عالم بالا هیچ ندانند، ولی در کار خود خبره هستند و واقعیتهای اجتماعی را به خوبی معنی میبخشند و…
این ها همه واقعیتهای غیرقابل انکار سکولارشدن جوامع اسلامی است. نمیتوان و نمیتوانم به جدال مدافعان سرسخت مذهب وسنت در جدال با روند سکولارشدن جوامع اسلامی اصالت دهم زیرا با عقلانیت سازگار نیست. ضرورت آن را چنانچه از دریچه واقعیت ببینیم جز مبارزة سخت بیرحم برای حفظ منافع قدرت حاکم نیست؛ گفتمانی که با عوض کردن پارادایم از سنتگرایی رادیکال و بنیادگرا به مدرنیستهای اسلامی مداراجو و اصلاح طلب و باالعکس تحت عنوان جدال روشنفکران دینی با سنتگراها در حال جابجایی و انجام است. برای من و شاید بسیاری دیگر بسیار سخت است هضم اینکه چرا بسیاری تحت عنوان روشنفکران دینی کمر همت بستهاند تا بین دین و مدرنیته یا مذهب و سکولاریزم پیوند معنادار و ماهوی بیابند یا نیابند. معلوم نیست این رسالت ماورایی را چه کسی به دوش آنها گذاشتهاست. اما در پرتو واقعیات اجتماعی فکر میکنم انسان چه مسلمان و چه غیر مسلمان، چه مذهبی و متعصب و سنتی و چه غیر آن چنانچه با واقعیات، اصالت و ضرورت مباحث و مفاهیم اساسی خود در حوزه عمل اجتماعی، اندیشه و اعتقادات به وسیله روشنفکران و دانایان مواجه شوند، چه بسا در پذیرش آن بسیار علاقمندتر از کسانی باشند که تلاش نامفهومشان در برقراری رابطه یا تضاد بین مذهب و سکولاریته یا مدرنیته و دین بسان مثالی است که گویا آب در هاون میکوبند. واقعیت دردناک آن است که اینان با شعار واقعیات اجتماعی به مبارزه علیه واقعیات اجتماعی پرداختهاند. این مردم مسلمان نیستند که با مدرنیته، سکولاریته و دستآوردهای آن مخالف هستند. واقعیت این است که کسانی در این مبارزه شرکت جستهاند یا تودهها را برانگیختهاند که منافع خود را در صورت برقراری این نظم جدید فکری و اجتماعی با خطر مواجه میبینند.
اما در حوزه اندیشه کسانی چون خالد محمد خالد، نصر حامد ابوزید، علی عبدالرزاق و دیگران به خوبی پرده از حجاب دروغین بودن ادعاهای واعظان دین و مذهب در تفسیر رسمی که تا کنون به تودهها عرضه میشده است، پرداختهاند.
و در حوزه معرفتشناسی باید گفت در رابطه فرد و مذهب در منظومه فکری سنتی، به مذهب اصالت داده میشود و به فرد ضرورت و ضرورت وجود فرد در پرتو و راستای اصالت مذهب تعریف میشود. در این منظومه چون عرفی سازی اصالت را به فرد میدهد و ضرورت را به مذهب، در تفکر سنتی در تعارض قرار میگیرد.
در منظومه فکری مدرن اصالت به فرد داده میشود و ضرورت به مذهب، چون اصالت برای گوهر وجود/ شخص است و ضرورت، مربوط به نقش/ کارکرد که با اینجا مذهب مورد نظر است.
و آنچه در جوامع اسلامی میگذرد، در سطح اجتماعی و واقعیت زندگی افراد تحت روند عرفیشدن(سکولاریزاسیون) شکل میگیرد و معنا مییابد و نه تنها انسان مسلمان را نمیآزارد، بلکه برای او مطلوب هم هست، اما از نظر فکری او هنوز به واسطه روشنفکران و نخبگان و محیط اجتماعی خود از منظومه فکری سنتیاش استفاده و تغذیه مینماید. اشاره این مقاله به این تعارض است.
(ادامه دارد)