جنگ فرهنگی؛ تئوریزه شدن یک رویارویی جدید

* فرید خروش  
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
     برای مردمی که در روزهای پایانی سال 81 در مراسم گرامیداشت سالروز کشته شدن رهبر پیشین حزب وحدت، عبدالعلی مزاری در کابل گرد آمده بودند، غیر قابل انتظار بود که علاوه بر شرکت تمامی سران حزب جمعیت در این مراسم، مارشال فهیم به این مناسبت سخنرانی کند و از آرمانهای رهبر پیشین حزب وحدت به عنوان اهدافی منطبق با اهداف ملی یاد کند. مردم کابل شاید انکشاف چنین رویکرد جدیدی را حاصل همگرایی متزلزلی دانسته باشند که بعد از روی کار آمدن دولت موقت بین اقوام متخاصم بوجود آمده است. اما از حافظه بسیاری از آنان هنوز پاک نشده است که درست یازده سال پیش در پی رویایرویی نظامی سه ساله حزب و حدت و حزب جمعیت، تضادها و اصطکاک های قومی در حد انفجار رسید و زخمهای عمیق اجتماعی را در بطن جامعه افغانستان بر جای گذاشت که التیام آن اینک به یک معضل بزرگ ملی بدل شده است. در این رویارویی ویران کننده، بعد از احمدشاه مسعود، مارشال فهیم به عنوان رئیس استخبارات دولت ربانی نقش شماره دوم را به عهده داشت.

دوام آوردن ثبات نسبی به مدت یک ونیم سال و نزدیک شدن انتخابات سراسری سال 2004 بسیاری از معادلات و جهتگیریهای پیشین سیاسی و نظامی را دچار تغییر و تحول کرده است. این تحول در حوزه نظامی از تلاش احزاب برای فربه شدن نظامی به فربه شدن سیاسی، و در حوزه سیاسی از دسته بندیهای قبلی به شکل گیری ائتلافهای جدید قابل مشاهده است. قابل توجه ترین بخش این تغییرات پیدایش معیارها و ملاکهای جدیدی است که به عنوان زیرساخت ائتلافهای جدید عمل می کنند. اما برایند تمامی این تغییر و تحولات منجر به تضعیف مؤلفه هایی که منجر به اصطکاک های قومی می شوند، نشده است. در حقیقت جنگها همچنان ادامه دارد. تنها به فراخور شرایط جدید، این جنگها از حوزه نظامی به حوزه سیاسی و فرهنگی منتقل شده است.

در عصر حاضر، به لحاظ سیاسی، افغانها هیچوقت این شرایط برای شان فراهم نبوده است تا قواعد دموکراتیک بازی در بین شان نهادینه شود. بدلیل کمبود این ظرفیت، عرصه سیاسی بسیار لغزنده بوده است و این لغزندگی باعث می شده است قواعد بازی سیاسی به سه حالت تبارز پیدا کند. در حالت معمول، این قواعد همواره نقش تئوریزه کننده و مشروعیت بخش به نظامهای استبدادی و عموماً نالایق را داشته است. به محض اینکه حکومت قادر به حفظ این رابطه نبوده است، وضعیت آنارشیک و درگیری های فیزیکی و نظامی شکل معمول قواعد بازی سیاسی را شکل داده است. در حالت سوم این رویارویی ها از عرصه سیاست به نمادهای فرهنگی و اجتماعی اقوام کشیده شده است که در این صورت، آسیب های روانشناختی اجتماعی آن بسیار خطرناک تر  و درازمدت تر از انواع دیگر درگیری های قومی بوده است.

طی یک سال گذشته فشار جامعه جهانی به رهبری آمریکا از یک طرف و فرسوده شدن توان زیرساختهای حیاتی کشور از دیگر طرف، به اجبار گروه های نظامی و سیاسی موجود را که هر کدام وابسته به یک قوم معین هستند، از فاز جنگهای نظامی به فاز جنگهای سیاسی هدایت کرده است. اما بنا به دلایل همان عدم نهادینه شدن قواعد صحیح بازی سیاسی، اینک جنگهای قومی در حال تغییر فضا و فروغلطیدن در حوزه فرهنگی است. آنچه که در این خصوص بیشتر دارای اهمیت است، دو موضوع زیر است:

اول، به موازات این تغییر فضا، ملاکها و معیارهای جدیدی در حال شکل گیری است که به عنوان مبانی و زیرساخت این رویارویی فرهنگی در حال تئوریزه شدن است. معیارهایی مانند مشترکات زبانی و تعلیق داشتن به یک حوزه فرهنگی خاص. اما در یک تحلیل نهایی، تعریف و مطرح شدن این معیارها به خودی خود چندان نگران کننده نیست. آنچه که نگران کننده است طرح و استفاده ابزاری آن در جهت منافع فردی و گروهی از جانب جنگسالاران است.

دوم، تئوری پردازان این جنگ فرهنگی جدید همانهایی هستند که با طرح تئوری «جهاد مقدس» به مدت ده سال بر ضد حکومت کمونیستی جنگیدند و سپس به مدت یک دهه دیگر با مبنا قراردادن منافع قومی، افغانستان را به ویرانه تبدیل کردند. به بیان دیگر بعد خطرآفرین موضوع این است که جنگسالاران- و نه کسان دیگر- بر چنین طبلی می کوبند.

پس از پیروزی مجاهدین، مسعود با استفاده از نیروی نظامی و به راه انداختن خونین ترین جنگها به مدت پنج سال تلاش کرد سدی را بشکند که حبیب الله بچه سقا نتوانسته بود از آن عبور کند. رؤیای جاگزین شدن سلطه یکجانبه پشتون ها با سلطه تاجیک ها زمانی تَرَک برداشت که یک گروه ستیزه جوی دیگر به نام طالبان در عرصه سیاسی افغانستا ظهور کرد و به دنبال آن دخالت جامعه جهانی به رهبری آمریکا، گروه های تفنگسالار را به اجبار از فاز جنگی به فاز سیاسی هدایت کرد. با در نظرداشت چنین شرایطی، اینک سران حزب جمعیت قویاً در تلاشند جنگها و تضادهای قومی را به عرصه فرهنگی گسترش دهند و بر همین مبنا طی یک و نیم سال گذشته این رؤیارویی جدید فرسایشی را بطور غیر رسمی و در قالب فاکتورهای «مشترکات زبانی» و «ملیت های محروم» مطرح کرده اند. بر مبنای این تئوری، تاجیک ها و هزاره ها به رغم تضادهای پیشین شان می توانند تحت عنوان «ملیت های فارسی زبان و ستم کشیده» با هم در مقابل پشتون ها متحد شوند. استدلال آنها این است که اگر پشتون ها به عنوان بزرگتری قوم افغانستان دو باره قدرتمند شوند، به آسانی می توانند بر سایر اقوام مسلط شوند. بنابراین تمایل تاکتیکی سران حزب جمعیت در جهت نزدیکی به حزب وحدت تنها در این چوکات قابل تحلیل و تفسیر است.

هنوز شواهدی وجود ندارد که سران حزب وحدت به این همکاری تاکتیکی تمایل نشان داده باشند. اما آنچه روشن است، چنانچه این تئوری بتواند مخاطبانی در بین هزاره ها و تاجیک ها بیابد، جنگ قومی که همه مدعی خاموش شدن آن است، نه تنها خاموش نخواهد شد، بلکه با نفوذ به لایه های درونی نمادهای فرهنگی و اجتماعی، روند کند نهادینه شدن وحدت ملی را به عنوان یک ضرورت حیاتی برای جامعه افغانستان دچار آشفتگی و آسیب دیدگی خواهد کرد.

اما تئوری «جنگ فرهنگی» به رغم برخوردار بودن از بستر اجتماعی مناسب در کوتاه مدت، در آینده میان مدت و بلند مدت با چالشهایی رو برو هست که معلول شرایط نوین افغانستان است. این چالشها با ارائه نقش مثبت شان در تقابل با شدت یافتن این جنگ، در سه دسته عمده مورد ارزیابی قرار می گیرد:

1- اگر ما مبارزه به حق و ملی مردم افغانستان را علیه تجاوز ارتش شوروی به کشورشان از «جهاد مقدس» احزاب ریز و درشت جهادی جدا بدانیم، در آن صورت می توانیم بگویی پوقانه این «جنگ مقدس» حتی پیش از آنکه رژیم دکتر نجیب الله سرنگون شود و پاسداران ارزشهای مقدس وحشیانه به جان هم بیفتند، ترکیده بود. در طول دوران جهاد مقدس، این گروه ها هرکدام در ساحه تحت کنترل خود به همان اندازه با نیروهای شوروی و حکومت کمونیستی دشمنی و درگیری داشتند که با گروه های رقیب خود؛ و از این رهگذر، نا امنی و تسلط فرهنگ تفنگ تمام زیرساخت های حیاتی مردم را به نابودی کشانده بود. با پیروزی مجاهدین و آغاز جنگهای نا مقدسِ گروهی و قومی که باز هم همین گروه ها بانی آن بودند، دیده شد که چگونه هر ازرش مقدسی با نامقدس ترین شیوه ها زیر پا گذاشته شد. پایه های این جنگهای ده ساله به همان اندازه که بر منافع قومی استوار بود، به همان اندازه بر منافع فردی و گروهی استوار بوده است.

امروزه هم کسانی که «جنگ فرهنگی» را تئوریزه می کنند، دقیقاً همانهایی هستند که تمام هستی مادی و معنوی مردم افغانستان را به تاراج داده اند و این ملت تا آن اندازه برای خلاصی از دست این گروه ها به تنگ آمده اند که آرزو می کنند «خدا هیچوقت سایه جِت های آمریکایی را از سر شان کم نکند!» هرچند در گرم کردن تنور این رویارویی سران حزب جمعیت نقش اصلی را به عهده دارند، اما کسانی دیگری از سایر گروه های قومی نیز هستند که چه در همین قالب و چه در قالبهای دیگر به این رویارویی معتقدند. به عقیده آنان، این آخرین ابزاری می تواند باشد که بقای سیاسی شان را در چوکات قدرت تضمین می کند. با چنین پیشینه ای، آیا مردم افغانستان باز هم یکبار دیگر به دستور جنگسالاران برای یک رویارویی جدید و فرساینده بسیج خواهند شد؟ تحولات دوساله اخیر افغانستان ثابت ساخته است که مردم افغانستان به گروه های جنگسالار دیگر به چشم جهادگرانی نمی نگرند که پاسدار ارزشهای آنان است. حتی اگر عده ای کمی هم باشد که به چنین رویارویی باور داشته باشند، دیگر افغانستان به هیچ عنوان توان و پتانسیل یک رویارویی جدید را ندارد.

2- تردیدی وجود ندارد که در میان پشتون ها طیفی وجود دارد که با نداشتن درک واقعی از شرایط امروز افغانستان و جهان، پایان یافتن سیطره یکجانبه پشتون ها را بر افغانستان و حق خواهی و سهمگیری دیگر اقوام را در ساختار قدرت برنمی تابند. طالبان به عنوان گروهی که در قرن 21 سیاست تصفیه نژادی را در افغانستان عملاً به اجرا درآورد، نمونه ای از بازتاب دیدگاه طیف یادشده می باشد. اما دیده شد که چگونه نه تنها سایر اقوام، بلکه جامعه جهانی نیز این امر را بر نتابید. بنابراین همانطور که عده زیادی از روشنفکران و عقلای پشتون دریافته اند، برقراری مجدد سلطه پشتون ها به شیوه گذشته به هیچ عنوان امکانپذیر نیست. اما اگر اندک احتمالی هم وجود داشته باشد که پشتون ها دوباره بر سایر اقوام مسلط شوند، تنها عامل و نیرویی که می تواند برای طیف تمامیت خواه آنان دستاویز قرار گیرد استفاده از تضادها و دشمنی های قومی است. طالبان به عنوان گروهی که از تضادهای قومی و مذهبی به پیمانه وسیع بهره جست، زمانی موفق شد 95 فی صد افغانستان را زیر سلطه در آورد که گروه های مجاهدین با دامن زدن به جنگهای قومی، چنین زمینه ای را برای آن فراهم آورده بودند.

3- در طول تاریخ افغانستان و تسلط یک جانبه پشتون ها هیچگاه این فرصت برای مردم افغانستان فراهم نبوده تا احزاب و دسته بندیهای سیاسی خارج از چارچوب قومی شکل بگیرند. تنها در حد یک دهه، یعنی دهه 60 که کمونیست ها بر افغانستان مسلط بودند، این قاعده یکجانبه تاریخی نادیده گرفته شد و به صورت نیم بند، احزاب سیاسی به صورت فراقومی شکل گرفت. به عنوان مثال، برای اولین بار سلطانعلی کشتمند از قوم هزاره در این دوره تا پست نخست وزیری افغانستان سعود کرد.

اما به رغم این مسایل، این به آن معنا نیست که افغانها نمی توانند به یک اجماع نظر ملی دست پیدا کنند. اینک بعد از دو دهه جنگ، در میان افغانها این باور قوت گرفته است که باید همدیگر را بپذیرند و بیاموزند که در کنار هم بصورت مسالمت آمیز زندگی کنند. اما برای اینکه این باور در سطوح بالای نهاد قدرت سیاسی نهادینه شود، به نیروهایی لازم است تا با باورمندی به مردم سالاری و جامعه مدنی این پروسه را تحقق ببخشد. روشن است که بنیادگرایان و طیف سنتی که در پهنای تاریخ افغانستان امتحان شان را پس داده اند، نمی توانند ایفاگر این نقش باشند. چرا که تعصب مذهبی و جزمیتی که این طیف به آن باورمند است، مبنای مناسبی برای شکل گیری اجماع ملی در افغانستانِ دارای اقلیتهای مختلف قومی و مذهبی نیست. تنها نیرویی که قادر است این پروسه را به انجام برساند، روشنفکران و تحصیلکردگان اقوام مختلف است که فراتر از پیوندهای تنگ نظرانه قومی و مذهبی می اندیشند.

در فضای نه چندان قابل اطمینان دو سال گذشته امیدواری هایی در زمینه همگرایی روشنفکران و تحصیلکردگان دیده می شود. این همگرایی غیررسمی و سازمان نیافته بوده است. اما این پتانسیل موجود است که این همگرایی به صورت سازمان یافته درآید و این تنها سدی می تواند باشد در مقابل جزم اندیشی و تعصب تفریق کننده بنیادگرایان و جنگسالاران در جهت شکل گیری وحدت ملی در افغانستانn

نظرات 3 + ارسال نظر
جعفر یکشنبه 1 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 04:51 ق.ظ

از شما انتظار نداشتم شهادت بابه را کشته شدن تعبیر کنید و نام بابه را اینگونه سبک یاد نمایید .
روشنفکر شدن به معنای گذشتن از ارزشهای خودی نیست . ما هزاره ها به آسانی از داشته های خود می گذریم در حالی که دیگران ذره ای گذشت ندارند .
در افغانستان در واقع تحولی درونی بوجود نیامده است آنچه پیشامده است از ترس فشار خارجی است . ورخطا نشوید هنوز یاد کردن از مزاری جرم نشده است .

منتظر ف دوشنبه 2 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 07:37 ب.ظ

مزاری قلب تپنده ازادی است. او سه سال در مقابل فاشیزم و انحصارطلبان ایستاده گی کرد. در خدمت مزاری به منافع ملی و وحدت اقوام افغان همین بس که سیلی بروی کثیف اخوندهای فاشیست ایرانی نواخت. جایش امروز خالیست.روانش شاد باد.

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 5 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 05:19 ب.ظ

کمی حافظه تاریخی داشته باشید به اندازه چند ماه !
در شماره قبلی تان برای اقای مزاری از کلمه شهید استفاده کرده اید و اکنون چیز دیگر. چه توجیهی دارید؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد