جای مردان سیاست درخت بکارید تا هوا تازه شود

(گپ و گفتی با شاعر جوان افغانستان زهرا حسین زاده)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

*ابتدا از خودتان بگویید.
*زندگی ام خلاصه روزهای تبسم و مخته های شبانه است. تنفسی اجباری در هوای خاکستری غربت و به هر حال «روزگارم بد نیست. تکه نانی دارم، خرده هوشی، سر سوزن ذوقی.»
*چطور شد که به شعر روی آوردید و چند وقت است که شعر می گویید؟
*همیشه بر این باورم که انسانها همه شاعر بدنیا می آیند و شاعری بعد پنهان ماست که بعضی ها آن را می یابند و قدر می نهند و بعضی ها نه. خدا کند دلیل روی آوردن این آدم خاکی هم کشف این بعد پنهان بوده باشد. و اما در مورد اینکه چند وقت است شعر می گویم، شاید از نخستین ثانیه هایی که راه رفتن را آموختم و پیشه هر روزم آب بازی لب چشمه آبادی شد که ترک بستن دستها و صورتم را به همراه داشت و تال های پدر که «دخترم! آب بازی ممنوع!». از سال 78 به بعد رابطه من و شعر جدی تر شد؛ آنقدر که معتادش شده ام. آشنایی ام با غزل یک حادثه بود که بشدت دگرگونم ساخت و مرا دلبسته ی این قالب لطیف کرد.
*برخورد و واکنش خانواده تان نسبت به این موضوع چگونه بوده است؟
*آنقدر خوب بوده است که نیم بیشتر شاعری ام را مدیون آنهایم، به ویژه پدرم که همیشه یادش می رود که یک مرد افغانی است و باید متعصب باشد و…
*از این که شاعر هستید چه احساسی دارید؟
*احساس نهال کوچک بیدی که دستان گرم یک باغبان شوریده با برف و باد و باران پیوندش زده است.
*آیا شما تعریف خاصی از شعر دارید؟ و اگر چنین است، با چه معیار قبولش دارید؟
*خوش ندارم «شعر» در دایره تعاریف محدود بماند. بگذاریم هر کس تعریف دلخواهش را از شعر داشته باشد. پس معیار مشخصی هم نمی توان برایش در نظر گرفت، آن هم معیارهای مقبول نقادان. یاد مان باشد شعر باید از دل برآید تا لاجرم بر دل نشیند.
*اکثر شاعران و همینطور مردم، عنصری به نام عشق را جانمایه اصلی شعر می دانند. شما چه جایگاهی برای عشق در شعر قائل هستید؟
*عشق؟! راستش «حریم عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است/ کسی آن آستان بوسد که جان در آستین دارد». به قول سهراب «عشق/ صدای فاصله هاست/ صدای فاصله هایی که/ غرق ابهامند».
اما نقش عشق در شعر شاعر:
«طفیل هستی عشقند آدمی و پری/ ارداتی بنما تا سعادتی ببری/ بکوش خواجه و از عشق بی نصیب مباش/ که بنده را نخرد کس به عیب بی هنری».
*آیا شاعر می تواند سیاست مدار باشد و سیاست مدار شاعر؟
*با تعریفی که امروزه از «سیاست» و «سیاستمدار» می شود، گمان می کنم زیباتر این است که نه یک سیاستمدار شاعر باشد و نه یک شاعر سیاستمدار. ماجرای مردان قاتلی که از یکسو دستور مرگ آدم ها را صادر می کردند و از سوی دیگر با لطافت هر چه تمام از حقوق بشر در شعرهایشان دم می زدند و همین طور شاعرانی که هرگز نتوانستند لقمه نانی از خیرات سر سیاستمداری بر سفره شان بگذارند، مبین این ادعاست. این حرف از یک شاعر است که می گوید: «جای مردان سیاست درخت بکارید تا هوا تازه شود.»
*به نظر شما برای شاعر شدن آیا لازم است که شاعر گوشه انزوا اختیار کند؟ اصولاً شاعری با فعالیتهای اجتماعی منافات ندارد؟
*پناه بردن به گوشه انزوا را به مفهومی که تارکان دنیا بدان معتقدند، نمی پسندم و نه تنها لزومی ندارد که مسخره هم خواهد بود. تحولات و فعالیتهای اجتماعی می تواند درد یک شاعر باشد و سوژه ای واقعی برای شعرش، نه اینکه با شاعری اش منافات داشته باشد. البته خلوت کردن شاعر با خودش حدیث دیگریست.
*اگر شاعر گوشه گیر باشد، پس مسؤولیت اجتماعی اش چه می شود؟
*در این صورت روشن است که بین مسئولیت اجتماعی و گوشه گیری، مسؤولیت قربانی خواهد شد.
*اصولاً در طول تاریخ، شاعران در نظام اجتماعی چه نقشی را توانسته اند بازی کنند؟
*بررسی نظامهای اجتماعی درطول تاریخ، بارها ما را با شاعرانی آشنا کرده است که چون باروت بوده اند و مانند خاری بر چشم حاکمان زمانه فرو رفته اند؛ شاعرانی که تأثیرشان بر آنچه درجامعه شان رخ داده است عمیق و سرنوشت ساز بوده است.
*پیر و مریدی (مراد و مرید) فرهنگ خاص شاعران گذشته است. آیا در بین شاعران امروزی هم این فرهنگ وجود دارد؟ اگر ندارد چرا؟
*بدبختانه جهان آنقدر متمدن شده است که کم بتوان نشانه هایی از رابطه های اسطوره ای در آن جست آن هم از نوع ارتباط شمس ها و مولاناها. امروزه ما مجبوریم به حسرت خوردن به خاطر مرادهایی که نیست، گاهی ادای مریدان خوب را درآوریم.
*چه تعریفی از «رندی» دارید؟ اصولا چیزی به نام رندی در وجود شاعران امروز وجود دارد؟
*«رندی» با معنایی که گذشتگان قبولش داشتند و به آن مفتخر بودند، وجود ندارد. سرنوشت غم انگیز این واژه چون واژه های عارف و … است که فقط باید آنها را در دایره المعارف های قدیمی عرفانی یافت؛ چیزی که امروزه با خودنمایی ها و جسارت های پوچ اشتباه گرفته می شود.
«ما عاشق و رند و مست و عالم سوزیم/ با ما منشین اگر نه بدنام شوی»/ «ما نه رندان ریائیم و حریفان نفاق/ آنکه او عالِم سرّ است بدینحال گواست»
*قافله شعر امروز ما به کدام سمت و سو در حرکت است و شما تا چه حد به آینده آن خوشبین هستید؟
*این کاروان به جاده ای مه آلود رسیده است که با جرقه های گاه گاهش ما را به سرزمین روشنایی شعر امیدوار می کند، جرقه هایی که کافی نیست.
تعیین میزان خوش بینی برایم دشوار است. در عرصه شعر وارد فضاهای تازه تری شده ایم و طراوتی در بعضی ابعاد احساس می شود، اما اغلب شاعران ما دارند از طرف دیگر بام می افتند.
*رو آوردن به غزلسرایی خاصیت شاعران جوان امروز است. رسالت اجتماعی با غزلسرایی برآورده می شود؟ آیا شما برای شاعران رسالت اجتماعی قائل هستید؟
*رسالت اجتماعی! رسالت شاعران امروز ما! موضوعات مهمی به نظر می رسند اما کمی پرطمطراق هستند. خلاصه شدن شاعر در هر قالبی، مساوی است با محبوس شدن اندیشه او، حالا می خواهد غزل باشد، مثنوی باشد یا شعر سپید. ما باید قالب را وسیله ای برای فریاد کردن چیزهایی بدانیم که شما تحت عنوان رسالت شاعر از آن یاد می کنید. پس طبیعی است شاعر نمی تواند با محدود کردن خودش، حرف بزند. البته باید معنای رسالت هم روشن شود. چه بسا هر کس رسالت را همان چیزی می داند که در دایره ذهن خودش می گنجد و همین طور در قالبی که برای خود برمی گزیند.
*چه تعریفی از شعر مبتذل دارید؟ ابتذال در کلمات یعنی چه؟
*باید صفت «مبتذل» را از شعر جدا کنیم. اگر چیزی «شعر» است پس «مبتذل» نیست و اگر «مبتذل» است «شعر» نیست. با این سخن لزومی به کنکاش پیرامون ابتذال کلمات نمی بینم. شاعران واقعی می دانند کلمه ها تا چه اندازه مقدس اند. «مرا به حرکت حقیر کرم در خلاءِ گوشتی چکار».
*شعر نو چه جایگاهی درشعر معاصر دارد، اصلاً شاعر نوپرداز داریم؟
*شعر سپید هنوز ناشناخته و مظلوم است و کمتر کسی حاضر است همان احترامی را برای شعر سپید قائل شود که برای شعر کلاسیک قائل است و این می تواند لطمه بزرگی به جریان شعر معاصر ما باشد. دلایل زیادی است که باید مورد بررسی و بحث قرار گیرد تا شاید این سایه سنگینی که بر شعر سپید ما افتاده است کنار برود. اغلب جوانان ما از سپید شروع می کنند اما به ندرت موفق عمل می کنند.
*شعر کدام شاعران را بیشتر می پسندید؟
*شعر را در هر قالبی که باشد و از هر کسی که باشد دوست دارم به شرط آنکه «شعر» باشد، می خواهد از مولانا و حافظ و سهراب باشد یا شاعری از آن سر دنیا. آثار شاعران معاصر خودمان را هم از هر که به دستم برسد با اشتیاق می خوانم، حتی شعرهای ضعیف را. به بعضی از شاعران خودمان هم به شدت ارادت دارم و در بعضی موارد حتی الگوی من بوده اند.
*آیا مجموعه شعری هم در دست چاپ دارید؟ یک شاعر چه وقت اثرش را چاپ و بدست خوانندگان برساند بهتر است؟
*فکر می کنم سخن گفتن از مجموعه های چاپ نشده ام بی فایده است وقتی ناشران و نهادهای فرهنگی فقط قول همکاری می دهند ولی از چاپ خبری نیست. با آنکه «ما ز یاران چشم یاری داشتیم» ولی «خود غلط بود آنچه می پنداشتیم». به عقیده من، بهترین زمان چاپ آثار برای یک شاعر وقتی است که خود او به خودش و شعرهایش ایمان داشته باشد.
* … و گپ آخر
*«ملالی نیست/ جز گم شدن گاه به گاه خیالی دور/ که مردم به آن شادمانی بی سبب گویند…»
------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پاییزجنگسالار

(نشر شده در شماره دوم نسل امروز)
پس از تدویر لوی جرگه اضطراری در ماه سرطان سال جاری هنگامی که بر سر تقسیم پستهای کلیدی تنش بین رئیس اداره انتقالی افغانستان، حامد کرزی و خَلَف قدرتمند احمدشاه مسعود، مارشال فهیم بالا گرفت، شب هنگام به نشانه تهدید چندین راکت به سمت مقرکرزی شلیک شد. بلافاصله بعد از این حادثه اذهان متوجه مارشال فهیم گردید. هر چند که طرفداران او نیز سعی در پنهان کردن اقدام شان نکردند. این اقدام فهیم بی شباهت به اقدامات و پالیسی سَلَف و فرمانده اش احمد شاه مسعود نبود، چرا که اولین پیامدش شک و تردید پشتون ها در مورد میزان قدرت و سهم کرزی به عنوان نماینده پشتون ها درساختار دولت فعلی بود. این تردید زمانی بیشتر شد که کرزی محافظین شخصی اش را با محافظین آمریکایی تعویض کرد.
ده سال پیش هنگامی که صبغت الله مجددی به عنوان اولین رئیس جمهور موقت بعد از پیروزی مجاهدین زمام امور را در دست داشت، برای اینکه به نامبرده یاد آوری شود که در موعد مقررشده بدون جنجال جایش را به ربانی واگذار کند، در راه بازگشت از یک سفر خارجی، در آسمان کابل به سمت هواپیمای حامل وی چندین موشک ضد هوایی پرتاب شد. برای اولین بار بزرگترین اقلیت قومی کشور یعنی پشتون ها در مورد تداوم اقتدار سنتی و یکجانبه شان دچار تردید شدند، اما در آن زمان با بودن یک جنگسالار قدرتمند دیگر در پشت دروازه ها ی کابل، پشتون ها تا آن حد طعم تلخ این تحقیر را احساس نکردند که در پی یافتن آلترناتیو دیگری برآیند. این جنگسالار قدرتمند، گلبدین حکمتیار بود که اینک به قویترین نقطه امید پشتون ها بدل شده بود. پیامد این اقدام مسعود زمانی برای مردم افغانستان بهای سنگینی را بر جای گذاشت که وی نه تنها ربانی را علیرغم پایان یافتن دوره ریاست جمهوری اش با استفاده از جنگ و قدرت نظامی بر مسند ریاست جمهوری نگهداشت، بلکه آشکارا از اشتراک رقیب دیرینه اش گلبدین حکمتیار در ساختار قدرت جلوگیری کرد. و بدین ترتیب بود که اولین و مهمترین زمینه پیدایش یک نیروی جدید که بتواند غرور از دست رفته پشتون ها را به آنها باز گرداند فراهم شد. در آن مقطع زمانی برای پشتون ها از هر طیفی- چه روشنفکر و ملی گرا و چه مردم عادی ـ مهم نبود که این نیروی جدید از چه منبعی تغذیه می کند و دارای چه زیربنای فکری می باشد. این نیروی جدید، گروه طالبان بود که با بسیج کم سابقه پشتون ها، در یک دوره کوتاه نه تنها غرور از دست رفته را به پشتونها باز گرداند، بلکه در آخرین روزهای اقتدارش با حذف احمد شاه مسعود از صحنه سیاسی افغانستان بار دیگر به سایر اقلیت های قومی و از جمله تاجیک ها یاد آور شد که در طول تاریخ افغانستان به جز دوره کوتاه و نیم بند حکومت ربانی، تنها شش ماه یک نفر غیر پشتون (حبیب ا... بچه سقا)موفق شد بر حکومت کابل دوام بیاورد.
اینک مارشال فهیم جانشین بلافصل مسعود به حساب می آید. او بر شبه نظامیانی فرمان می راند که روزگاری نیروی نظامی یک حزب خاص، یعنی حزب جمعیت بودند و اینک نیروهای وزارت دفاع افغانستان را تشکیل میدهند. در سایه قدرت این نیروها، مارشال بارها اقتدار کرزی را به چالش طلبیده است و رئیس اداره انتقالی مجبور بوده با وی مدارا کند. مارشال نیز با الگو قرار دادن پالیسی احمد شاه مسعود در سالهای اولیه پیروزی مجاهدین، در پی این است که با استفاده از قدرت نظامی موقعیت حزب جمعیت را در ساختار قدرت حفظ کند. به همین علت طی یک سال گذشته بدون توجه به بافت و ساختار جمعیتی کشور تلاش کرده است پست های کلیدی دولت در اختیار سران این حزب باشد، در پست های مدیریتی متوسط و ادارات دولتی افراد وابسته به این حزب را جابجا کند، از ورود افراد منسوب به سایر اقلیت های قومی در پست های مدیریتی وزارت خارجه و سفارتخانه های افغانستان در کشورهای دیگر جلوگیری نماید و نهایتاً پست ریاست جمهوری را به یک نهاد بدون قدرت و سمبلیک تبدیل کند.
اما مارشال موفق به انجام کاری که مسعود در آن توفیقی بدست نیارود خواهد شد؟ موانع ذیل او را به چالش می طلبد:
1- در مقطع زمانی که مجاهدین به پیروزی رسیدند، افغانستان برای غرب اهمیت استراژیکی خود را از دست داده بود. پس از فروپاشی شوروی، برای آمریکا و سایر کشورهای غربی تحولات داخلی افغانستان که منجر به جنگهای ده ساله اخیر شد، اهمیت چندانی نداشت. در چنین شرایطی، مسعود با پشتیبانی کشورهای ذیدخل در امور افغانستان (روسیه، ایران، هندوستان، ازبکستان و تاجیکستان) به بهترین وجه از فرصت بدست آمده بهره جست و برای یک دوره کوتاه اقتدار حزب جمعیت را بر کابل مستحکم کرد.
رشد و گسترش طالبان به عنوان یک خطر منطقه ای و حادثه 11سپتامبر و به دنبال آن حمله آمریکا به افغانستان، یکبار دیگر این کشور را در صدر اخبار رویدادهای مهم جهانی قرار داد. با فروپاشی طالبان و حضور مستقیم نیروهای نظامی بین المللی به رهبری آمریکا، اینک افغانستان آن کشور فراموش شده دهه نود نیست و غرب به رهبری آمریکا سخت مواظب خواهد بود که این کشور بار دیگر به لانه امنی برای بنیاد گرایان و گروه های تروریستی مانند کروه القاعده تبدیل نشود، کشت و تولید مواد مخدر تحت کنترل در آید، شریان های نفتی آسیای مرکزی با امنیت از خاک افغانستان عبور کند، و این کشور سکویی باشد برای سیاست های راهبردی و استراتژیک آمریکا در آسیای میانه و در قبال کشورهای چین، روسیه ، ایران و پاکستان. این مهم به انجام نخواهد رسید مگر اینکه امنیت در افغانستان برقرار شود. اما همین استقرار امنیت نقطه پایانی است بر رویاهای مارشال، چرا که مارشال به خوبی می داند استقرار امنیت در افغانستان یعنی اینکه هر اقلیت قومی به تناسب حضور جمعیتی شان در ساختار حکومت باید سهم بگیرد، لااقل در حال حاضر یک نفر پشتون در راس هرم قدرت باشد، پس از این، کشور باید کم کم به دست اداره تکنوکرات ها و تحصیلکرده ها سپرده شود و سر انجام اینکه ستاره اقبال جنگسالاران و قوماندانیسم رو به افول نهاده است. شاید همین آگاهی باشد که مارشال را وا می دارد در این اواخر در مجامع رسمی با دریشی ظاهر شود، کراوات بزند، کلاه پکول بر سر نگذارد و از اینکه از او به عنوان جنگسالار یاد می شود، گله داشته باشد. آیا مارشال موفق به این دگردیسی و پوست اندازی حیاتی خواهد شد؟!
2- برای سالهای متمادی دوران جهاد و بویژه در عصر مجاهدین، برای پروفیسر برهانالدین ربانی زندگی در سایة نام و شهرت احمد شاه مسعود همانقدر زجرآور بود که در زمان ریاست جمهوری اش مجبور بود از ترس طالبان چوکی اش را در سفر و حضر به همراه داشته باشد! ربانی در ظاهر هم رهبر حزب جمعیت و هم رئیس جمهور افغانستان بود، اما او بیشتر از هر کسی دیگری می دانست که در عمل چه کسی رئیس است. در کادر تشکیلاتی سران حزب جمعیت تنها ربانی چنین احساسی نداشت. افرادی مانند داکتر عبداالله، یونس قانونی و فهیم نیز احساس می کردند در سایه نام و شهرت مسعود هیچگاه قادر نخواهند بود نقش شایسته شان را در روند تحولات افغانستان بازی کنند.
ترور مسعود و به دنبال آن حادثه 11 سپتامبر اولین گسست عمده را در بدنه حزب جمعیت پدید آورد. هرچند که در آن مقطع مارشال فهیم با استفاده از نفوذش بر شبه نظامیان حزب جمعیت مقام جانشینی مسعود را بدست آورد، اما ربانی که همچنان خود را رئیس جمهور و رئیس حزب جمعیت می دانست، اولین کسی بود که تلاش کرد هم خود را از چنبره محدود کننده نام و شهرت مسعود آزاد کند و هم دوباره نامش در سایه نام جانشین مسعود قرار نگیرد. او بلافاصله به نقش طبیعی اش- در واقع تنها نقشی را که نسبتاً به خوبی می تواند بازی کند- بازگشت: برای سرنوشت اسلام و افغانستان ابراز نگرانی کرد، ناخرسندی اش را از حضور خارجی ها و تلویحاً آمریکایی ها ابراز کرد و با استفاده از انبوه اسکناس های بدون پشتوانه چاپ شده در مسکو، در پی تدارک و راه اندازی فراکسیون بنیاد گرایان بر آمد. به زودی افرادی مانند عبدالرسول سیاف و آیت الله آصف محسنی قندهاری به او پیوستند. افرادی که اینک فراتر از چومات های مذهبی و قومی و گروهی در یک حس با ربانی مشترک هستند؛ اینکه تاریخ مصرف حیات سیاسی شان در حال به پایان رسیدن است.
هنگامی که چانه زنی های پشت پرده بعد از اجلاس لوی جرگه به اتمام رسید و فهرست وزرا اعلام شد، یونس قانونی شخصیت پر نفوذ حزب جمعیت بیش ازهمه خود را زیاندیده احساس می کرد. این حس زمانی تلخ تر می شد که وی دریافته بود که مارشال فهیم و داکتر عبدالله برای تضمین تداوم حیات سیاسی شان و بدون توجه به پیوندهای تشکیلاتی، او را به عنوان یک مهره کم اهمیت تر در معامله با کرزی و سایر بازیگران قدرت از پست وزارت داخله حذف کرده اند. هر چند که طرفداران قانونی به مدت چند روز از ورود وزیر جدید به ساختمان وزارت داخله جلوگیری کردند و تا زمانی که قانونی به عنوان وزیر تعلیم و تربیه انتخاب نشد، وزیر جدید را اجازه ورود به وزارتخانه ندادند، اما قانونی آنقدر آینده نگر بود که درک کند دیگر عصر قوماندانیسم و جلوگیری از وزیر شدن دیگران به شیوه قوماندانی سپری شده است. بنابراین او راه دیگری را انتخاب کرد و تاسیس حزب جدیدی را به همکاری برادر احمد شاه مسعود، احمد ولی مسعود اعلام کرد و بدین ترتیب دومین گسست عمده را در بدنه حزب جمعیت پدید آورد.
و سر انجام در سلسله فعل و انفعالات درونی حزب جمعیت، تأسیس حزب جدید «نهضت ملی» را توسط برادر احمد شاه مسعود، احمد ولی مسعود باید یک رویداد با اهمیت دانست. احمد شاه مسعود در زمان حیاتش فرمانروای مطلق حزب جمعیت بود و از همین رو شاید احمد ولی مسعود خود را به نحوی وارث و جانشین بر حق و طبیعی برادرش تلقی می کرد. انتظاری که اگر احمد شاه مسعود بطور ناگهانی ترور نمی شد، چندان دور از دسترس نبود. اما احمد ولی مسعود در بازی قدرت در درون حزب جمعیت به نحو تأسف باری توسط مارشال و دیگران نادیده گرفته شد. او نه تنها در بازی قدرت بازنده شد، بلکه به عینه می دید که چگونه نام و شهرت برادرش صرفاً به عنوان یک ابزار تبلیغاتی توسط مارشال در مناسبات قدرت چه در داخل حزب جمعیت و چه در ساختار دولت و در مقابل سایر اقلیت های قومی استفاده می شود. شاید او دریافته بود در کشوری که تضادهای قومی پایه های اصلی جنگ و بحران های دو دهه گذشته را شکل می دهد، تبلیغ و استفاده ابزاری از نام مسعود آنهم با این حجم وسیع نه تنها به تداوم افکار و شهرت مسعود کمک نخواهد کرد، بلکه او را نزد سایر اقوام به یک چهره منفور تبدیل خواهد کرد. و چنین شد که او با تأسیس حزب نهضت ملی و تلویحاً اعلام جدایی از حزب جمعیت، سومین ریزش عمده را بر دیوار ترک خورده این حزب پدید آورد. او با این اقدام تلاش کرد از یک طرف استفاده ابزاری از نام و شهرت برادرش را از انحصار دیگر رقبایش خارج کند و از دیگرطرف خودش در مناسبات قدرت سهیم باشد.
به این ترتیب حزب جمعیت، حزبی که احمد شاه مسعود با پنجه های آهنین وحدت و یکپارچگی آن را حفظ کرده بود، دیگر حزبی نیست که بتواند مانند اوایل پیروزی مجاهدین با قدرت و به تنهایی بر کابل تسلط داشته باشد. اینک این آشفتگی تشکیلاتی بیش از همه مارشال را آشفته کرده است. چرا که حزب جمعیت تنها چار چوب آماده و ساخته شده ای است که وی می توانست در قالب آن در روند تحولات افغانستان نقش قدرتمندانه بازی کند. مارشال چندین بار برای برگرداندن یکپارچگی به این حزب تلاش کرده است، اما به نظر میرسد نه توان و نه زیرکی مسعود را برای این کار داشته باشد.
3- در طول حیات تاریخی افغانستان، پشتون ها به ندرت تا این اندازه پراکنده بوده اند. آنها در حال حاضر طیف وسیعی از چپگرایان، میانه روها، سلطنت طلب ها، ملی گراها (در مفوم پشتونیز) و افراطی ترین اسلام گراها را تشکیل می دهند. این پراکندگی اکنون به بهای از دست رفتن اقتدار تاریخی و یکجانبه شان تمام شده است. فعلاً آنان شدیداً در تلاشند با تمرکز نیروهای شان در یک فاز، به نقش سنتی شان بازگردند. هر چند که بسیاری از آنها رویکردشان را برای رسیدن به این هدف از فاز جنگ به فاز مسالمت آمیز تغیر داده اند. و به همین دلیل است که کرزی در طول یک سال گذشته علاوه بر تهدید، انواع تحقیر ها و توهین ها را از ناحیه مارشال و طرفدارانش تحمل کرده است. اما اگر این رویکرد، نتیجه بخش نباشد، بدون تردید پشتون ها آماده بازگشت به رویکردی هستند که در قالب گروه طالبان به آن توسل جستند. البته به نظر می رسد پشتون ها اینک به این نتیجه رسیده اند که بازی کردن نقش برادر بزرگتر در ساختار سیاسی افغانستان بدون سهم قایل شدن به دیگر اقوام امکان پذیر نمی باشد.
اینک بیش از یک سال از عمر دولت کرزی می گذرد و در طول این مدت مارشال توانسته است با بهره گیری از اهرم های جنگسالارانه به دفعات اقتدار کرزی را به چالش بطلبد. او با اقداماتش نه تنها احساسات پشتونها را بر انگیخته است، بلکه هزاره ها و ازبک ها را نیز نسبت به عملکردشان در قالب جبهه متحد دچار تردید کرده است. اما چالش های یاد شده از یک طرف و تثبیت نسبی اوضاع افغانستان ازدیگر طرف، قدرت مانور مارشال را بطور محسوسی کاهش داده است. در این اواخر چندین بار شایعه برکناری مارشال در محافل سیاسی افغانستان به گوش رسید و همزمان با آن زلمی خلیل زاد در آخرین اظهارات رسمی اش شدیداً به جنگسالاران حمله کرد و صراحتاً اعلام کرد که امریکا دیگر به اینگونه افراد اجازه بر هم زدن ثبات بوجود آمده را نخواهد داد. در یک تحلیل نهایی در اینکه پاییز جنگسالار فرا رسیده است نباید تردید کرد.

در افغانستان ترکیب دین با سیاست به ضرر دین است

(بررسی تحولات افغانستان در گفتگو با مورخ شهیر کشور، استاد حاج کاظم یزدانی- نشر شده در شماره دوم نسل امروز)

اشاره: در آینده سیاسی افغانستان دو موضوع، یکی عوامل تأمین کننده مشارکت و سهمگیری همه اقوام در ساختار سیاسی و دیگری رابطه دین با سیاست و حکومت از موضوعاتی هستند که با برقراری امنیت و آرامش، بازسازی و روند دموکراتیزه شدن افغانستان رابطه مستقیم دارد. موضوع دوم، یعنی رابطه دین با سیاست به این لحاظ که چارچوب اصلی مبازه فکری آینده بین سنتگرایان و تجددطلبان خواهد بود، از اهمیت بارزتری برخوردار است. در گفتگوی زیر دیدگاه مورخ شهیر افغانستان، استاد حاج کاظم یزدانی را پیرامون این موضوعات می خوانید.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* با تشکر از اینکه وقت تان را در اختیار ما قرار دادید. شما چندی قبل از کابل برگشتید. طی مدتی که در کابل بودید، وضع عمومی مردم و روحیه و امیدواری شان را نسبت به آینده چگونه دیدید؟
* زمانی که در ایران بودم فکر نمی کردم آن مقداری که از طالبان در رسانه ها تبلیغ می شود، یک چنین رژیم دهشت افکنی باشد. در کابل وقتی پای صحبت مردم نشستم معلوم شد که طالبان چقدر وحشتناک بوده است. برنامه های بسیار خطرناکی برای محو اقلیت های قومی و مذهبی داشته است. در ابتدا روحیه مردم قدری شکسته و افسرده بود و نگرانی هایی وجود داشت از این که دوباره طالب سر کار بیاید. اما به تدریج روحیه مردم در حال عوض شدن بود و شور و شوق زندگی در حال شکل گیری. مردم نسبت به آینده امیدوار می شدند و روحیه همبستگی بین مردم در حال افزایش است و مردم در حال فراموش کردن تعصبات گذشته هستند.
* شما موفقیت لویه جرگه و دولت برخاسته از آن را چگونه ارزیابی می کنید؟ چرا دولت فعلی در جذب کمکهای خارجی خیلی موفق نبوده است؟
* ابتدا باید اشاره ای داشته باشم به اجلاس بن. در آنجا افرادی به پستهایی گماشته شدند. نظر مردم این بود که این اجلاس یک امر اضطراری بوده و انتظار داشتند که در لوی جرگه تحولات اساسی به وجود خواهد آمد. لا اقل سد انحصار طلبی شکسته خواهد شد. گزینش افراد بر اساس لیاقت، دانش، تخصص و توانایی و شایستگی شان خواهد بود. همه انتظار داشتند که دوره جنگسالاران گذشته و آنها باید کنار گذاشته شوند، یا لا اقل دولت کرزی به آنها موقعیت نخواهد داد. اما متأسفانه در لوی جرگه به افرادی از این تیپ موقعیت داده شد و اینها سخنانی را گفتند و حرفهایی را تکرار کردند که مایه ناامیدی مردم گردید. مردم فکر می کردند که دوره تبعیض و انحصار گذشته است.
اما وقتی جناب حامد کرزی اسامی اعضای کابینه خودش را اعلام کرد، همه متوجه شدند که تغییرات زیادی به وجود نیامده و این تا حدودی باعث نا امیدی و سرخوردگی مردم شد. همان طوری که مردم به انتظارات شان نرسیدند، فکر می کنم کشورهای کمک کننده به افغانستان نیز که منتظر نتایج لوی جرگه بودند و انتظار داشتند افرادی روی کار خواهد آمد که به آزادی، دموکراسی، حقوق بشر و موازین و مقررات بین المللی کاملا متعهد خواهد بود و سد انحصار و تبعیض شکسته خواهد شد. من فکر می کنم آنها نسبت به آینده افغانستان دچار تردید شدند، لذا دراعطای کمک ها تعلل دارند.
* درمورد کلمه جنگسالار که شما استفاده کردید، تعریف ها و برداشتهای مختلفی وجود دارد. ورود این کلمه در ادبیات سیاسی افغانستان برای کسانی که خود را مجاهد خطاب می کنند خیلی خوشایند نبوده و نگرانند که این کلمه شامل خود آنها نیز شود. و برعکس، کسانی هم هستند که در کاربرد این کلمه اصرار بیشتری دارند. ضمن تعریف این کلمه می خواهم نظر شما را در این باره بپرسم که آیا نباید مجاهدین به نفع مسلکی ها و متخصصین (شاید به نفع همه ملت) مقام را رها کنند و پس از این یک کمی هم به جهاد اکبر بپردازند؟
* باید بین مجاهدین و جنگسالار فرق قائل شد. مجاهدین کسانی هستند که بر ضد اشغالگران و نیروهای خارجی جنگیدند که البته به این معنا تمام ملت افغانستان را می توان مجاهد گفت. جنگسالارها کسانی هستند که جنگهای داخلی را شروع کردند و دولت و حکومت را در انحصار گرفتند. به تعبیر دیگر جنگسالار همان انحصار طلب است، همان کسانی هستند که همه چیز را برای خود می خواهند و به دیگران سهم قائل نمی شوند و به همین دلیل جنگهای ناخواسته را شروع کرده و ادامه می دهند و کسانی که مجبور به دفاع می شدند جزء جنگسالاران محسوب نخواهند شد.
اما در باره قسمت دوم سؤال باید بگویم که نظر و توصیه ما کدام مشکلی را حل نمی کند. قدرت چیزی است که هیچکس داوطلبانه از آن دست برنخواهد داشت. این مردم است که باید از دولتمردان کشور خویش شناخت دقیق داشته باشند و بین خادم و خائن فرق قائل شوند. این آگاهی ملت است که باعث می شود چه کسی در صحنه باشد و چه کسی یا کسانی باید صحنه را ترک کنند. انتظار از جناب حامد کرزی این بود که انسانهای مسلکی را انتخاب کند، انسانهایی که تعصبات قومی و مذهبی و لسانی برای شان مطرح نباشد و وحدت ملی برای شان از هر چیز دیگری مهمتر باشد.
* از صحبتهای شما اینگونه برداشت می شود که در حکومت فعلی، مجاهدین و جنگسالارها بیشتر دارای قدرت هستند. در مورد بازیگران جدید عرصه سیاسی- اجتماعی افغانستان شما حرکت خاص و سازماندهی شده ای را ازسوی تکنوکرات ها و نسل امروز افغانستان مشاهده کردید؟
* جدیداً کم و بیش انجمنهای سیاسی- فرهنگی و حلقه های روشنفکری مشاهده می شود که تلاش می کنند در آینده در امور سیاسی کشور سهم داشته باشند و بعضاً مشغول به کار هم شده اند. اما در رده های بالاتر بیشتر افراد سابقه دیده می شوند که بعضی های شان درجنگهای داخلی نیز دست داشتند، و به افراد منورالفکر و تکنوکرات ها و آنانی که برای وحدت ملی و آینده کشور فکر تازه و طرح تازه دارند به نظر من موقعیت داده نشده است.
* گفته می شود که دولت کرزی فقط در کابل حکومت می کند و امنیت سایر مناطق هنوز در دست کسانی است که در سالهای پیش بر این مناطق فرمان می راندند. این امر سبب نا اطمینانی مردم نسبت به اوضاع شده است. نظر شما چیست؟
* یک امنیت نسبتی در افغانستان برقرار شده و دولت آقای کرزی در این قسمت نسبتاً موفق بوده. مردم هم به این نتیجه رسیده اند که جنگ و درگیری راه حل نیست و تلاش می کنند که در این امنیت سهم بگیرند. من به آینده دولت خوشبین هستم و امیدوارم که امینت در سراسر افغانستان برقرارشود.
* از انحصار صحبت کردید. به نظر می رسد این انحصارطلبی در حوزه های دیگر نیز سرایت کرده است. به عنوان مثال گروهی در کشور تلاش دارد افتخار مقاومت مردم افغانستان در مقابل شوروی و طالبان را به شخص و گروه خاصی نسبت دهد. شما فکر نمی کنید این نوع فعالیت ها وحدت ملی را خدشه دار کند؟
* بله درست است. در جنگ مقابل شوروی تمام ملت افغانستان سهم گرفته و این قهرمانی هرگز نباید به نام کسی جز ملت افغانستان تمام شود. همه اقوام فداکاری کردند. اگر بخواهیم تعداد انگشت شماری قهرمان ملی داشته باشیم این نوع قهرمان بازی بسیار بسیارخطرناک است و نسل آینده نه این قهرمان ها و نه این قهرمانی های ملت که به افراد خاص اختصاص یافته است را نخواهند پذیرفت. قهرمان ملی خود ملت است.
* شما در آینده سیاسی افغانستان نقش چه طیف فکری را برجسته تر می بینید؟ نوعی طالب تضعیف شده، مجاهدین یا تکنوکرات ها؟
* حکومت فعلی دارای نواقصی است و بیشتر انتقادات روی مسأله انحصارگرایی است. با وجود این خدمات قابل قبولی انجام داده است که قابل تقدیر است. این مسأله را که حکومت باید با مشارکت تمام ملیت های افغانستان تشکیل شود همه پذیرفته اند و باعث امیدواری است. روی کارآمدن طالبان بعید است. اما مسأله دیگر این است که تحصیل کردگان و روشنفکران و تکنوکرات ها، در یک کلمه دلسوزان به افغانستان باید سعی کند که در افغانستان حضور پیدا کنند که درصورت حضور، خواه ناخواه جایشان در دولت آینده محفوظ خواهد بود. ولی اگرحضور پیدا نکنند، بازهم ممکن است این روند فعلی ادامه یابد.
* به نظر می رسد که بعضی از کشورهای همسایه و منطقه با حضور آمریکا در افغانستان موافقت اصولی نداشته باشد، شاید به این دلیل که با حضور آمریکا استقلال افغانستان زیر سؤال برود. نظر شما چیست؟
* آنگونه که از لویه جرگه و دولت کرزی قابل مشاهده است، درتصمیمگیری ها، دولت کاملا آزاد است. سرنوشت شان را خودشان در دست دارد و کشورهای کمک کننده در امور داخلی افغانستان نه حق مداخله دارند و نه مداخله می کنند. البته نیروهای آمریکایی که درتعقیب القاعده و طالبان هستند حساب جداگانه ای دارد. نیروهای امنیتی از چندین کشور و با درخواست خود دولت افغانستان حضور پیدا کرده است و این برداشت که دولت افغانستان حاکم بر سرنوشت خود نیست برداشت اشتباهی است.
* در باره حضور نیروهای آمریکایی یک نگرانی دیگر نیز در بعضی از کشورهای همسایه وجود دارد، و آن در باره رابطه بین دین و دولت در حکومت آینده افغانستان است. نظر شما در مورد رابطه دین و سیاست چیست؟
* من یک روحانی هستم و سالها پیش در نجف و ایران تحصیل کرده ام و زمانی که نیروهای شوروی به افغانستان آمد، داوطلبانه برضد نیروهای روس جنگیدم و چندین بار هم مجروح شدم و در حال حاضر هم معلولیتی از همان دوران دارم. با تمام وجود طرفدار احیای دین و اسلام در افغانستان هستم و صد در صد مطمئن هستم که اگر در تمام دنیا دین کمرنگ شود و از بین برود، در افغانستان اینگونه نخواهد شد. اما با وجود این فعلا ترکیب دین را با سیاست به ضرر دین می دانم. دین از امور شخصی افراد است و سیاست از دین جداست. در ترکیب دین و سیاست، این دین است که ضربه می خورد. شاید من در گذشته طرفدار این بودم که دین از سیاست جدا نیست، ولی تجربه به من نشان داد که ترکیب این دو هم به ضرر دین است و هم به ضرر سیاست. من خواهان حکومت ملی در افغانستان هستم و حکومتی که مسایل دینی را در سیاست دخالت ندهد و ضد دین هم نباشد و ضد دین تبلیغ نکند. من خواهان حکومت ضد دین و مذهب در افغانستان نیستم، بلکه حکومتی باشد که مسایل دینی و مذهبی و حکومتی را به خود مردم واگذار کند و در سیاستگذاری دین را دخالت ندهد. تجربه نشان داده است هر زمان حکومت لائیک در افغانستان سر کار آمده به نفع افغانستان و همه ملیت های ساکن در آن بوده است و هر وقت مسایل مذهبی با سیاست ترکیب شده، جز وحشیگری و کشت وکشتار و غارت نتیجه دیگری به بار نیاورده است. نه این که دین باعث به وجود آمدن این مسایل شده است، بلکه ترکیب دین و سیاست سبب به وجود آمدن تعصبی است که باعث می شود هر گروه تلاش کند که اعتقادات مذهبی او باید حاکم باشد. این تلاشها باعث جنگجویی ها و درگیری ها خواهد شد. باید تلاش کنیم تعصبات قومی و مذهبی را کمرنگ کنیم.
* سؤال آخر اینکه در حال حاضر دغدغه فکری تان چیست و مشغول چه فعالیتهایی هستید؟
* مثل همه هموطنانم خواهان آمدن صلح و امنیت و عدالت در افغانستان هستم و خواهان پیشرفت علمی و فرهنگی آن. اما در حال حاضر روی سه موضوع زیر مشغول فعالیت هستم: 1- در مورد حدیث شناسی و تفسیر قرآن کریم 2- در باره تاریخ و فرهنگ ملی افغانستان 3- پژوهشی راجع به ریشه یابی کلمات فارسی.