آنها دیروز با ملاعمر آمدند، امروز با داکترها

(مصاحبه نویسنده و پژوهشگر افغانستان داکتر سید عسکر موسوی با نسل امروز)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


*در حال حاضر مشغول چه فعالیتهایی هستید؟
o پس از انتشار کتاب «هزاره های افغانستان» بحث هزاره شناسی در اروپا و آمریکا بخصوص در اروپا بسیار گسترده شده و در دانشگاه ها به عنوان یک موضوع مهم و جدید مطرح گردیده است. نویسندگان زیادی وارد این مبحث شده و آن را به یک موضوع کلان تبدیل نموده اند. فعلا در همین راستا چندین تز دکتری در مورد هزاره ها و هزاره شناسی در حال انجام است. مثلا مایکل سمپل کتاب «اقتصاد هزاره ها» را نوشته است و...
قرار است یک روس به نام «کورگون» که در این زمینه تحقیقات زیادی انجام داده است و در حد تیمورخانف شناخته می شود، کتابی در مورد هزاره های آسیای مرکزی بنویسد که وی نظریات جدیدی هم در مورد منشاء هزاره ها مطرح نموده است. مثلاً این که «هزاره» از «خزره» گرفته شده است. خزره قومی بوده که در حوالی دریای خزر زندگی می کرده است که به تدریج با تبدیل معمول حرف «خ» به «هـ» به صورت هزاره در آمده است که با کلمه «هزاره» رایج در زبان فارسی متفاوت است. در مجموع در روسیه در این زمینه بسیار کار شده است.
آقای شاه ولی شفایی هم قرار است در مورد هزاره های کویته پاکستان بنویسد. همچنین آقای آصف بیات قرار است در مورد هزاره های ایران بنویسد. اینها معتقدند هزاره ها از گذشته های بسیار دور در این سرزمین ها ساکن بوده اند. امروزه حدود شش میلیون هزاره با نام «خاوری» در ایران سکونت دارد.
من هم در راستای این دغدغه و در ادامه کار قبلی- ام که در واقع تکمیل آن است، تصمیم دارم که یک مجموعه جدیدی را گردآوری نمایم که کتاب مفصلی خواهد شد با عنوان «هزاره ها؛ فرهنگ، جامعه و مردم» که شامل آثار نویسندگان مختلف از کشورهای مختلف خواهد بود. متأسفانه جریان طالبان از من وقت زیادی گرفت و تنها در ابتدای سال گذشته بود که توانستم به کارهای اصلی ام برگردم و روی موضوع هزاره ها، از جمله مسایل و مشکلات درونی این جامعه کار کنم. موضوعاتی مثل «هزاره گرایی» و «سیدگرایی» و تقابل آنها و اینکه چرا چنین مشکلاتی در بین سایر اقوام افغانستان و یا در ایران موجود نیست. چرا که در مورد هزاره گرایی افراطی معتقدم که بعد از پشت سر گذاشتن دو موج در گذشته، دوباره بازخواهد گشت.
* به مسأله سید و هزاره اشاره کردید. چرا این مسأله فقط در بین هزاره ها مطرح شده است؟ شما ریشه آن را در چه می دانید؟
o اصولاً جامعه سرکوب شده و جامعه ای که نتواند انرژی خود را به بیرون بروز دهد، مجبور می شود از درون دست به خود خوری بزند. مثلاً موجی که به ساحل می خورد، اگر ساحل شنی و نرم باشد، موج آرام می شود. ولی اگر ساحل سنگی باشد برخورد شدید صورت می گیرد. جامعه هزاره یک جامعه بسیار بسیار بسته است و هیچ ارتباطی با بیرون نداشته است. مثلا در مورد ارتباط با سایر اقوام بسیار بسته عمل می کند و یا اینکه در میان خود شان هم محدودیت هایی مانند «جاغوری» و «قل خویشی» و... دارد که یکی از علتهای وجود اینگونه مسایل انزوای یکصدساله این جامعه می باشد. منظورم این است که این مسایل نتیجه جامعه ای است که در آن عقده وجود دارد و دلیل این عقده مندی هم همین سرکوب ها بوده است. انزوا و جهلِ بی اندازه که در سطح کل افغانستان وجود دارد عامل بزرگ دیگری است و همینطور فقدان ارتباط با خارج و ضرباتی که این جامعه متحمل شده است.
مسأله هزاره گرایی و سید گرایی یک مطلب جامعه شناسانه و موضوع جالبی است. در جامعه هزاره جریان دموکراتیک نوین یا «شعله جاوید» در ایجاد این مسأله بسیار موفق بوده است. تئوریسین های مهم این جریان اکرم یاری و صادق یاری بودند که تحت تأثیر تفکر مائوئیستی توانستند با ایجاد یک فضای شبه روشنفکری در یک جامعه دهقانی شعارهای ملی گرایی را مطرح نمایند. آنها وقتی به سید و ملا برخوردند، در قالب تئوری مارکس از آنها به عنوان استعمار و استثمار کنندگان یاد نمودند. اولین مرتبه این موضوع توسط مائوئیستها مطرح گردید.
* فکر نمی کنید این مسأله ریشه های عمیقتری داشته باشد؟ مناسبات و امتیازات نابرابر و نادرست حاکم بر جامعه هزاره که به طور طبیعی در هنگام بازتر شدن این جامعه واکنشهایی از این نوع را در پی داشته است. مائوئیستها هم تا آن اندازه در بین مردم دارای پایگاه نبودند که بتوانند چنین نقش مؤثری ایفاکنند. این موضوع بیشتر به طبقات پایین یک جامعه دهقانی و فئودالی مربوط است که به دنبال برابری و عدالت می باشند. نظر تان در مورد نقش روحانیون (از هردو طرف) راجع به این موضوع چیست؟
o من هم فکر میکنم این مشکلات ریشه ای است ... ولی به هر حال معتقدم که این قضیه یک قضیه «الیتی» است و به «التیزم» بر می گردد. فرق من با هزاره ئیستها در این است که معتقدم رسیدن به دادخواهی های تاریخی در قالب یک دگرگونی ملی میسر است و نه در قالب خیزشهای قومی. ما نمی توانیم عدالت را جدا جدا و به صورت زون های منزوی شده بدست آوریم. مانند تجربه هایی که در سالهای اخیر بدست آورده ایم. جنگهای زرگری ما (در داخل جامعه هزاره) مثلاً در برابر پشتونیزم چیزی نیست، در حالیکه جامعه پشتون آسیب پذیرتر است، زیرا جهل در آن جامعه و حشتناکتر است و بعد از چندی یک ملا عمر در آن ظهور می کند. ما باید به سوی جامعه کلان ملی و دموکراسی واقعی حرکت کنیم که همه متأثر و متنعّم شوند. امروزه در اروپا ناسیونالیزم رو به افول است و از این دید ما در پشت دروازه های تاریخ قرار گرفته ایم.
* آیا این آمادگی وجود دارد که یک روشنفکر یا فردی در این زمینه نظری را مطرح کند و مورد پذیرش جامعه قرار گیرد؟ چه تضمینی وجود دارد؟
o هیچ تضمینی وجود ندارد و تضمین هم یک مسأله اعتباری است. لزوماً کار کلان ملی و تلاش در جهت نشر دموکراسی به این مفهوم نیست که دیگر کار ملی می کنیم و هزاره نباشیم، بلکه باید قومیتها را تقویت کرد ولی به شکل صحیح. روشنفکر هزاره باید دنبال روشنفکر سایر اقوام بگردد و یک حرکت بزرگ ملی را شروع کند. در مرحله فعلی فکر می کنم جامعه هزاره باید به تصویرسازی مثبت از خود بپردازد، مثلاً صدای داوود سرخوش در این حیطه قرار می گیرد که حتی یک هندی هم می تواند با سه تارش «سرزمین من» را بزند و یا شخصیتهای علمی چون محمد علی مدرّس افغانی یا براتعلی تاج و مانندآن را ارائه کند.
* اصولًا هزاره ها پیش از این نقشی در ساختار سیاسی افغانستان نداشتند.پس نمی تواند تصویر منفی سیاسی از آنان وجود داشته باشد که باید تبدیل به تصویر مثبت شود. در افغانستان باید اقوام حقوق همدیگر را به رسمیت بشناسند و از در انکار در نیایند تا مشکلات موجود رفع گردد.
o در افغانستان کسی به رسمیت شناخته نمی شود، پس باید خودشان تلاش کنند تا به رسمیت شناخته شوند. تا زمانی که «پشتونیزم» وجود دارد این حرفها بی فایده است. از اشتباهات تاجیکها و هزاره ها این بود که پشتونیزم را جدی نگرفتند. آنها دیروز با ملاها آمدند و امروز با دکترها آمده اند. و پیشنهاد می کنم مجموعه غیر پشتونها در برابر پشتونیزم متحد شوند.
* نظرتان راجع به جامعه هزاره و یا بطور کلی شیعیان و نقش شان در آینده سیاسی افغانستان چیست؟
o شخصاً فکر می کنم که داستانی به نام رهبری شیعه در افغانستان دروغ است مثل دموکراسی کرزی! جامعه تشیع تا زمانی که زبان و تفکر خودش را نیابد به جایی نمی رسد. مثلاً شیعه جبل عاملی که از گذشته دارای هویت مخصوص به خود بوده است و یا شیعه در ایران که در چهل سال گذشته کار کرد و از خودش فکر تولید کرد. مثلاً شریعتی وقتی تشیع درباری را نفی می کند، تشیع علوی را مطرح می کند. تا زمانی که یک جامعه فکر تولید نکند، موفق نمی شود. از لحاظ فکر و اندیشه، ما هنوز از بیرون دریافت کننده ایم. تا زمانی که جامعه شیعه و هزاره فکر تولید نکند به جایی نمی رسد.ما هنوز یک متفکر نداریم و أین یک فاجعه است، عده ای سروش را می خواند وگروهی دیگر شریعتی را که در عمل مشکل ایجاد می کند. مثلاً در غرب کابل عده ای مجمع اهل بیت درست کرده اند و آنطرف مدرسه خویی را، که گفتم اینها مشکل ایجاد می کنند. ما اول باید افغان باشیم، بعد شیعه. ما «افغانی شیعه» لازم داریم نه «شیعه افغانی». من خودم اولین شعر را در مورد امام خمینی گفتم و واقعاً به ایشان احترام می گذارم، اما قضیه افغانستان و رهبری سیاسی که به میان می آید، رهبر ما همان مثلا حفیظ الله امین است. ما برگردیم به خودمان و هویت خودمان را بسازیم. مشکل ما در افغانستان شیعه گری است. بلخی می گوید شیعه ای که سنی نیست، کافر است و برعکس.
زبان فارسی هم از بین رفته است و غلطهای فاحشی رواج یافته، حتی در تابلوها و عناوین و القاب. تا این حد فرهنگ سقوط کرده است و تا زمانی که سقوط فرهنگی موجود باشد مشکلات زیادی در پیش رو داریم.
* در سطح کلان، روند فعلی در افغانستان و ادامه آن را چگونه ارزیابی می کنید؟
oدر وضعیت فعلی، ما انتخاب دیگری نداریم و درکل خوب است. هرچند ایده آل نیست. انبوهی سرمایه های خارجی وارد کشور شده است که بسیار مفید است. ترکیب دولت از لحاظ قومی هم خوب است، حداقل در مقیاس یکصد سال گذشته، و برای اولین بار است که سرود ملی به زبان فارسی داریم.
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد