* فرید خروش
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در ماه مه ۱۹۹۶ زمانى که همه نگاه ها به ظهور ناگهانى و غافلگیرکننده طالبان معطوف بود، به دور از این هیاهو و جنجال ها یک فروند جت شخصى در فرودگاه شهر جلال آباد افغانستان به زمین نشست. از این هواپیما که به نظر مى رسید از راه دور و درازى به این گوشه دنیا آمده است، مردى پیاده شده که ۳ همسر و ۱۳ فرزندش را نیز به همراه داشت و به وضوح خسته و ناامید به نظر مى رسید. در آن روز با اینکه این مرد مایوس در دنیا چندان شناخته شده نبود، اما خاندان سلطنتى عربستان سعودى به ویژه شاهزاده نایف وزیر کشور و شاهزاده ترکى الفیصل رئیس سازمان استخبارات عربستان به خوبى او را مى شناختند و نمى توانستند از این یاس و درماندگى اش خوشحال نباشند. زیرا همین چند ماه پیش بود که این مرد در یک دیدار رسمى با لحن بسیار زننده و توهین آمیز شاهزاده نایف را نوکر آمریکا و خائن به اسلام خوانده بود. این مرد مایوس که تازگى ها به معناى واقعى در این دنیاى پهناور بى وطن نیز شده بود، کسى نبود جز رئیس بزرگ «عرب _ افغان» ها اسامه بن لادن که همراه خانواده اش و تعدادى از جنگجویان عرب _ افغان پس از اخراج از سودان با یک هواپیماى اجاره اى از آنجا به جلال آباد پرواز کرده بود.

حدود دو سال قبل از این رویداد بن لادن پس از اینکه از کشمکش ها و درگیرى هاى داخلى گروه هاى جهادى افغانستان سرخورده شد به کشورش بازگشت. در عربستان از این اشراف زاده مجاهد که جهاد با کفار در کوه هاى افغانستان را به زندگى اشرافى ترجیح داده و باعث اداى دین و ایفاى تعهد خاندان سلطنتى سعودى به جهاد مسلمانان شده بود، مانند یک قهرمان استقبال به عمل آمد. در آن روزگار دلیلى وجود نداشت که خاندان آل سعود از اسامه چنین شاهانه استقبال نکند. هر چند که او اصالتاً یک شاهزاده سعودى نبود، اما با ارتباط بسیار نزدیک و عمیقى که با این خاندان داشت به اندازه یک شاهزاده واقعى داراى مقام و منزلت بود.

در پیشینه زندگى اسامه از کودکى تا زمانى که تحصیلاتش را در رشته مدیریت تجارى در مقطع فوق لیسانس در دانشگاه عبدالعزیز به اتمام رساند و حتى پس از آنکه چندین سال را در بین مجاهدین افغان به سر برد، هیچ نکته نگران کننده اى وجود نداشت که باعث هراس خاندان سلطنتى شود. قبل از اینکه بن لادن عازم جبهه هاى جهاد افغانستان شود، ژنرال حمید گل رئیس سابق ISI (سازمان اطلاعاتى پاکستان) بارها از ترکى الفیصل رئیس سازمان استخبارات عربستان درخواست کرده بود که یک فرد از خاندان سلطنتى را به فرماندهى اعرابى بگمارد که در افغانستان با ارتش شوروى مى جنگیدند تا تعهد خانواده سلطنتى به جهاد مسلمانان محرز شود. بنابراین هنگامى که بن لادن براى این کار اعلام آمادگى کرد، خانواده سلطنتى با خوشحالى آن را پذیرفتند. از همان زمان ها بود که بن لادن، ژنرال حمید گل و شاهزاده ترکى الفیصل بنا به دلایل مشترک به صورت دوستان و متحدان بسیار نزدیک در آمدند.

اما خاندان سلطنتى سعودى بسیار دیر، یعنى زمانى به تغییر و تحول عمیق روانى و عقیدتى اسامه پى بردند که آمریکا در جنگ اول خلیج فارس به عراق حمله کرد. در آن زمان اسامه در عربستان به سر مى برد و بلافاصله پس از این رویداد به جمع آورى و سازماندهى عرب _ افغان ها به منظور جهاد با آمریکا در عراق شروع کرد و به موازات آن خاندان سعودى را به دلیل همراهى اش با آمریکا مورد انتقادهاى تندى قرار داد. ولى زمانى که به دعوت شاه فهد ۵۴ هزار سرباز آمریکایى در عربستان مستقر شدند، بن لادن کاملاً بهت زده شد. از همان زمان هم او و هم خاندان سلطنتی به این نکته پی بردند که دیگر هیچ مولفه وجود ندارد که اهداف آنها به یک سمت و سو به چرخش درآورد. بنابراین فشارها و محدودیت ها بر بن لادن براى وادار کردن او به ترک عربستان آغاز و او به زودى مجبور شد با تعدادى از پیروانش به سومالى و سپس سودان برود، جایى که براى او و دیگر عرب _ افغان ها نوید مبارزه و جهاد بر ضدآمریکا را مى داد. سرانجام در سال ۱۹۹۴ آخرین رشته هاى پیونددهنده او و خاندان سلطنتى سعودى تحت فشارهاى آمریکا قطع شد و حکومت عربستان در اقدامى بى سابقه تابعیت عربستانى وى را لغو کرد و در واقع با این اقدام هر چند که وى در سراسر این کره خاکى بى وطن و بى سرزمین شد، اما اولین سنگ بناى جهان وطنى شدن اسامه و فراملیتى شدن سازمان القاعده نیز نهاده شد. مدتى بعد وى از سودان نیز اخراج و رهسپار افغانستان شد.

اینک حدود هشت سال از تاریخى مى گذرد که این شاهزاده طغیانگر و بى وطن با یاس و ناامیدى به جلال آباد افغانستان پناه آورد. اما اسامه هیچ وقت این روز و این تحقیر و درماندگى را از خاطر نبرد و هشت سال منتظر روزى نشست که انتقامش را از خاندان سلطنتى سعودى که از نظر او فاسد و سرسپرده آمریکا است بگیرد. اگر او زودتر از اینها به سراغ خاندان سلطنتى سعودى نرفت به این دلیل بود که هم توانش ضعیف بود و هم به کارهاى مهم دیگرى مانند سازماندهى القاعده مطابق با شرایط پس از دوران جنگ سرد و تبدیل آن به یک سازمان فراملیتى، کمک به طالبان براى تسخیر افغانستان، آغاز مبارزه عملى با آمریکا در قالب بمب گذارى سفارتخانه هاى این کشور در آفریقا، حمله انتحارى به ناو جنگى آمریکا در یمن، برنامه ریزى و اجراى حمله ۱۱ سپتامبر، انتقال کانون داغ مبارزه و جهاد بر ضد آمریکا به عراق و... مصروف بود. اما بالاخره اینک به نظر مى رسد بن لادن جنگى را که از مدت ها پیش قابل انتظار بود، بر ضد خاندان سلطنتى سعودى آغاز کرده است.

در آغاز این جنگ القاعده بسیار طوفانى ظاهر شد و نه تنها سراسر شبه جزیره امن عربستان را براى آمریکایى ها و غربى ها ناامن کرده، بلکه آنقدر توانایى در خود مى بیند که در همان ابتدا با حمله به مراکز امنیتى عربستان، سازمان استخبارات این کشور را مستقیماً به مبارزه دعوت کرده است. سلسله حوادث روزهاى اخیر در عربستان که با اقدامات القاعده در قالب بمب گذارى، حمله به اتباع غربى و گروگانگیرى آمریکایى ها به اجرا درآمد، خواب خاندان سلطنتى سعودى را به سختى آشفته کرده است. در حقیقت در حال حاضر حوزه نفوذ و فعالیت هاى بن لادن در سراسر دنیا گسترش یافته است و القاعده آنقدر توانایى دارد که تنها با راه انداختن یک رشته انفجارهاى مرگبار، متحد استراتژیک و ارزشمند آمریکا «خوسه ماریا آسنار» را از اریکه قدرت در اسپانیا به زیر بکشد و کشورش را مجبور کند با بیرون کشیدن نیروهاى نظامى اش از عراق، آمریکا را در سخت ترین شرایط تنها بگذارد. القاعده مى تواند نتایج انتخابات در بسیارى از کشورها را به نحو دلخواهش رقم بزند و حتى قدرت جورج بوش و تونى بلر را دچار چالش و تزلزل کند.

آنچه که مستقیماً به عربستان مربوط مى شود القاعده مى تواند با ایجاد ناامنى و حمله به منابع و شاهراه هاى نفتى این کشور از یک سو افزایش قیمت جهانى نفت را به ضرر آمریکا و کشورهاى غربى رقم بزند و از سوى دیگر مهمترین و در واقع تنها منبع درآمد خاندان سعودى را با مخاطره و رکود مواجه سازد. زمامداران عربستان در این جنگ با دشمنى درگیرند که نمى توانند آن را ببیند و در واقع همان طور که به تازگى یک بنیاد مطالعات استراتژیک در انگلستان اعلام کرده است، القاعده در همه جا هست و در هیچ جا نیست و حملات آمریکا بر ضد این سازمان به تضعیف آن منجر نشده است، بلکه تنها تاکتیک ها و روش هاى مبارزاتى آن را پیچیده تر و قوى تر کرده است. طورى که اینک القاعده در بیش از ۶۰ کشور دنیا به صورت مریى و نامریى حضور فعال دارد. علاوه بر این خاندان سعودى به این امر نیز آگاهند که در این مبارزه هر چه بیشتر به کمک هاى آمریکا تکیه کند، به همان اندازه در ابعاد داخلى نتیجه معکوس به بار خواهد آورد.

استراتژیست مشهور آمریکایى «ساموئل هانتینگتون» در مورد القاعده و سازمان هاى تندرو اسلامى معتقد است «این سازمان ها هر چند که از مهارت هاى مبارزاتى بالایى برخوردار است، اما براى هژمونى برتر آمریکا از این ناحیه چندان خطرآفرین نیستند. آنچه که این سازمان ها را براى غرب خطرآفرین کرده است، نوعى احساس قدرت و اعتماد به نفس ناشى از کامیابى هاى گذشته شان علیه ارتش شوروى و حادثه ۱۱ سپتامبر و تمایل و باور عمیق شان به پیروزى هاى آینده است.» در واقع همین باور و اعتقاد به پیروزى است که القاعده، آمریکا را در سراسر دنیا و به ویژه در عراق، افغانستان و عربستان به مبارزه و رویارویى مستقیم مى طلبد و این همان چیزى است که زمامداران سعودى به شدت از آن هراس دارند.

آیا خاندان سلطنتى سعودى در بیرون راندن بن لادن از عربستان و لغو حق شهروندى وى، امرى که نفوذ، اعتبار و کنترل سعودى ها را بر او و همکارانش از بین برد، دچار یک محاسبه اشتباه و خطاى استراتژیک شد؟ و یا این خاندان اینک کفاره گناهانى را مى پردازد که با گسیل صدها میلیون دلار و صدها عرب افراطى به سراسر دنیاى اسلام از کشمیر گرفته تا پاکستان، افغانستان، چچن و کشورهاى آسیاى مرکزى به منظور گسترش آئین وهابیت و همچنین هدایت و انتقال نارضایتى هاى داخلى به خارج از عربستان باعث بى ثباتى هاى فراگیر و تضادها و کشتارهاى خونین فرقه اى در این مناطق شد؟

در جواب این پرسشها بسیارى از تحلیلگران معتقدند در آن شرایط سعودى ها کار دیگرى غیر از این نمى توانستند انجام دهند. برخى دیگر از این تحلیلگران بر این باورند که زمامداران عربستان در محاسبات شان دچار اشتباه شده و تلقى شان این بود که با لغو حق شهروندى و بیرون راندن اسامه از عربستان، در شرایطى که در دیگر جاهاى دنیا و از جمله در افغانستان زمینه مساعدى براى فعالیت او وجود نداشت، به زودى به فراموشى سپرده مى شود. اما واقعیت هر چه باشد، آنچه که روشن است اینک موج ها برگشته و بن لادن جنگ و رویارویى را با خاندان سعودى در قلب شبه جزیره کشانده است و مصمم است علاوه بر جهاد بر ضدکفار، کمى به امور کشور خودش هم بپردازد. جایى که او بیش از هر جاى دیگرى با نقاط ضعفش آشنا است و در بین مردم عادى و حتى در درون خاندان سلطنتى سعودى طرفدار دارد. ممکن است نتیجه نهایى این رویارویى به این زودى ها مشخص نشود، اما تردیدى نیست که اسامه در کشور خودش و در گرفتن انتقام از خاندان سعودى به هیچ چیز کمتر از سرنگونى این خاندان و روى کار آمدن یک حکومت اسلامى ضد غربى و آمریکایى در عربستان رضایت نخواهد داد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یادآوری: این نوشته در شماره پنجشنبه ۲۸/۳/۱۳۸۳ در روزنامه «شرق» نشر شده است.
سایت روزنامه شرق:
  http://www.sharghnewspaper.com/830328/asia.htm


(به مناسبت۱۴ ژوئن، زادروز اسطوره بزرگ قرن بیستم «ارنستو چه گوارا دلاسرنا»)

* شهرام فرهنگی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«یک بار دیگر دنده هاى رزى نانت _ اسب دن کیشوت _ را بر پاشنه هایم احساس مى کنم و سپر به دست راه مى افتم. من اعتقاد دارم نبرد تنها راه کسانى است که براى آزادى خود مى جنگند، من به پیمان خود عمل مى کنم. بعدها ممکن است بسیارى از آدم ها مرا یک ماجراجو خطاب کنند. این دروغ نیست، من یک ماجراجو هستم اما از نوعى دیگر. از آنهایى که براى اثبات ایمانشان زندگى را به بازى مى گیرند. ممکن است زندگى من در این مسیر به پایان برسد، من دنبال مرگ نمى گردم اما احتمال رویارویى با آن وجود دارد. پس شاید این آخرین خداحافظى من باشد. حالا یک تمایل شدید که من آن را با شور و شوق یک هنرمند صیقل داده ام، پاهاى لرزان و ریه هاى خسته ام را استوار نگه مى دارد. من مى روم. گه گاه این فرمانده کوچک قرن بیستم را یاد کنید و از پسر یاغى خود بوسه اى را بپذیرید.»

آخرین نامه ارنستو چه گوارا به پدر و مادرش، پیش از خروج از کوبا که بعدها منجر به کشته شدنش در بولیوى شد.

نمى خواهم چهره اش را به دستمالى فرو پوشند تا به مرگى که در اوست خو کند. برو ایگناسیو! به هیا بانگ شورانگیز حسرت مخور! بخسب! پرواز کن! بیارام! دریا نیز مى میرد. مثل ایگناسیو _ دوست گاوباز فدریکو گارسیا لورکا، شاعر اسپانیایى _ که ساعت ۵ آخر روز عمرش براى لورکا جاودانه شد، ارنستو چه گوارا هم تا ابد در ذهن هوادارانش اسطوره باقى مى ماند.۷۶ سال از روزى که اسطوره در بوئنوس آیرس متولد شد و هنوز ارنستو گوارا بود، نه چه گوارا و ۳۷ سال از روزى که در سانتاکروز با شلیک گلوله اى به قلب اش جان باخت، گذشته اما او هنوز زنده است!  

 چه گوارا در کودکی

امروز سالروز تولد اسطوره آمریکاى لاتین است، مردى که انگار براى نماد بودن خلق شده بود. تعریف اسطوره مشخص است: شخصیت هایى که توانایى انجام کارهاى مافوق طبیعى را دارند، اغلب متعلق به افسانه ها هستند. «چه» اما یک افسانه زنده بود. یک اسطوره.خیلى ها «چه» را بدون آنکه بشناسند، دوست دارند. این یک ویژگى بزرگ است که همه انسان ها از آن برخوردار نیستند. چهره سینمایى ارنستو چه گوارا نسل امروز را به خود جلب مى کند _ این جذابیت خیلى زود باعث مى شود تا مردم به خواندن آثار ۱ و ۲ کتاب هایى که در موردش چاپ شد، فیلم ها و... بپردازند. این چنین است که عشق به «چه»، سینه به سینه و نسل به نسل منتقل مى شود. «ژان پل سارتر» نویسنده و فیلسوف بزرگ فرانسه در تحسین شخصیت برجسته ارنستو چه گوارا، نوشت:«مى دانى که من چقدر چه گوارا را تحسین مى کردم. در حقیقت اعتقاد دارم این مرد نه تنها یک روشنفکر، بلکه به عنوان یک رزمنده و یک انسان و به عنوان نظریه پردازى که مى توانست با کمک نظریه هایى که از تجربیات شخصى اش در بند کسب کرده بود منطق انقلاب را پیش ببرد. او کامل ترین انسان دوران ما بود.»

زندگى انقلابى «چه» پیش از تولدش آغاز شد. آن زمانى که «ارنستو گوارا لینچ» و «سلیا دولاسرنا» - پدر و مادر چه _ با هم آشنا شدند. پدر چه گوارا، ایرلندى بود و مادرش اسپانیایى. این خانواده از طبقه متوسط جامعه با گرایش هاى شدید چپ و تمایلات آزادیخواهانه بودند.

خانواده گوارا ستایشگر «خوزه مارتى» و هوادار جمهوریخواهان در دوره جنگ هاى داخلى اسپانیا بودند. ارنستو گوارا دولاسرنا - نام کامل چه _ در چهاردهم ژوئن ۱۹۲۸ در آرژانتین متولد شد.

ارنستو چه گوارا در دوران کودکى هم یک بچه خاص بود. ارنستو یک بار محض شوخى مى خواست از طبقه سوم خانه که با خانه مقابلش ۹۰ سانت فاصله داشت بپرد. او در آن دوران مدام در کتابخانه بزرگ پدرش پرسه مى زد. بسیارى از همسایه ها از اینکه ارنستو در چهارده سالگى آثار فروید را با اشتیاق مى خواند، متعجب بودند.چه در دوره دبیرستان با آلبرتو گرانادوس _ همان شخصى که چه همراه با او سفر به دور آمریکاى لاتین را آغاز کرد _ آشنا شد. آلبرتو گرانادوس که هنوز زنده است و آخرین بار در روز افتتاحیه فیلم سینمایى «یادداشت هاى موتورسیکلت» در برزیل هم حضور داشت، مى گوید:«او دوره دبیرستان را پشت سر مى گذاشت و من دانشجو بودم که با یکدیگر آشنا شدیم. او از مسافرت هایى که با هم به اطراف شهر داشتیم لذت مى برد. در این سفرها مطالب بسیارى آموخت که بعدها در مسافرت دور قاره اى ما به وسیله موتورسیکلت مورد استفاده قرار گرفتند. سال ها بعد چه از آن آموخته ها وقتى که چریک شد، استفاده کرد. ما تمام این چیزها را بدون اطلاع از وقایع آینده آموختیم.» پس از پایان دوره دبیرستان، ارنستو طبق قوانین آرژانتین در ۱۸ سالگى براى خدمت وظیفه ارتش نام نویسى کرد اما پزشک ارتش پس از معاینه اعلام کرد که به علت ابتلا به بیمارى آسم از خدمت سربازى معاف است. به این ترتیب ارنستو وارد دانشکده پزشکى شد و به تحصیلاتش ادامه داد. او در دوران دانشجویى همچنان شیفته سفر و کشف نقاط اطراف بود. ارنستو به هم دوره هایش در دانشگاه مى گفت: «در حالى که شما براى ۳ امتحان درس مى خوانید، من نقشه مسافرت به استان هاى مختلف را مى کشم و در مسیر مثل شما مطالعه مى کنم.»

بالاخره در دسامبر ۱۹۵۱ مهمترین سفر ارنستو آغاز شد. او همراه با آلبرتو گرانادوس رهسپار سفرى طولانى به وسیله موتورسیکلت به دور آمریکاى لاتین شد. آنها قصد داشتند از تمام کرانه دریاى آرام دیدن کنند.

آلبرتو گرانادوس مى گوید: «اگر موتورسیکلت خراب نمى شد، این مسافرت نمى توانست با ارزش و شایسته باشد. موتورسیکلت قراضه ما سالم نماند. کمى بعد از رسیدن به سایناگوى شیلى در حالى که هنوز یک هشتم از برنامه سفرمان را انجام نداده بودیم، موتور از حرکت بازایستاد و ما ناچار شدیم آن را در چادرى بپیچیم، در جایى دور از جاده بگذاریم و به راهمان ادامه بدهیم. این تغییر برنامه به ما فرصت داد تا مردم را بشناسیم. مجبور بودیم براى به دست آوردن پول کارهاى مختلفى انجام بدهیم. به عنوان راننده کامیون، حمال، پاسبان، دکتر و ظرفشو کار کردیم. در حالى که یک سنت در جیب هایمان نداشتیم به دروازه هاى معدن «برادن کمپانى» در «چوکویى کاماتا» رسیدیم. یقیناً «برادن» و یارانش در اوایل سال ۱۹۵۲ هرگز به خواب هم نمى دیدند نگهبانى که در جایگاه نگهبانى اش در حالى که پاهایش در یک جفت پوتین ارتشى قرار دارد، به خواب رفته، کسى نیست جز مردى که بعدها امپریالیسم آمریکاى شمالى را زیر پوتین هایش به لرزه مى اندازد، سرگرد ارنستو چه گوارا. ارنستو در این سفر دیدگاهى سیاسى پیدا کرد و به آرژانتین بازگشت. او در بوئنوس آیرس به تحصیلاتش در رشته پزشکى ادامه داد اما هرگز نتوانست بى عدالتى هایى را که در سفر به دور آمریکاى لاتین دیده بود به فراموشى بسپارد.

«در سفر از نزدیک با فقر، گرسنگى و بیمارى آشنا شدم. فهمیدم به علت نداشتن وسیله نمى توانم کودکان مریض را معالجه کنم و تنزل سطح کار را مشاهده کردم. من دریافتم که چیز دیگرى هم به اهمیت یک محقق مشهور یا یک پزشک بزرگ بودن وجود دارد و آن کمک به مردم فقیر بود.» ارنستو بعد از پایان تحصیلاتش به سفر ادامه داد و براى ملاقات گرانادوس راهى گوآتمالا شد، این آغازى بر افسانه ال چه بود. مردم آرژانتین کلمه «چه» را براى فاصله گذارى مکالماتشان به کار مى برند. اهالى آمریکاى مرکزى هر کس را که اهل آرژانتین بود، به این نام مى شناختند. حالا دیگر ارنستو گوارا، ارنستو چه گوارا بود. «براى من «چه» مهمترین بخش زندگى ام است. برایم خیلى معنى دارد. هر چیز که قبل از آن بوده، یعنى نام خانوادگى و نام تعمیدى من، همه کوچک، شخصى و بى مقدارند.»

چه گوارا مدتى در گوآتمالا ماند، آنجا با چند عضو گروه هاى چپگرا آشنا شد، نام فیدل کاسترو را شنید، در مکزیک با رائول کاسترو _ برادر فیدل _ ملاقات کرد و او چه را به فیدل کاسترو رساند. آشنایى آنها درست در زمانى صورت گرفت که فیدل نیروهایش را براى حمله به کوبا آماده مى کرد. در ماه نوامبر ۱۹۵۶ یک قایق کوچک به نام «گرنما» با سى و سه نفر سرنشین به سوى کوبا حرکت کرد. هدف آنها خارج ساختن کوبا از دست نظام دیکتاتورى «فولچنسیو باتیستا» بود. این انقلاب در نهایت به سال ۱۹۵۹ پیروز شد و فیدل کاسترو و افرادش در کوبا به قدرت رسیدند. «چه» بابت فداکارى هایش در انقلاب کوبا به عنوان یک کوبایى عالى رتبه معرفى شد و بعدها چند پست مهم دولتى به دست آورد. اما «ال چه» با انقلاب کوبا به پایان راهش نرسید. او باید ادامه مى داد. عاقبت در سال ۱۹۶۵ نامه اى براى فیدل کاسترو نوشت و خداحافظى کرد:«سایر ملل جهان به کوشش هاى ناچیز ما نیازمندند.

من مى توانم کارهایى را که تو به دلیل گرفتارى در کوبا قادر به انجامشان نیستى، انجام دهم. من از تمام مسئولیت هایم در کوبا صرف نظر نمى کنم و مى روم اما شما را هرگز از یاد نمى برم. حتى اگر آخرین ساعت عمر من زیر آسمان کشور دیگرى پیش آید، آخرین افکار من در مورد مردم کوبا و به خصوص تو است.» پس از خروج ال چه از کوبا شایعات فراوانى دهان به دهان پیچید. هر بار خبر مى آوردند که او در یکى از نبردهایش جان باخته. این روزهاى پرهیجان براى خانواده چه که در کوبا ماندگار شده بودند گذشت تا روز هشتم اکتبر ۱۹۶۷.در ناحیه سانتاکروز بولیوى گروهى از گارد ویژه این کشور با واحدى از چریک ها که محاصره شده بودند، درگیر شد. در پایان این جنگ نابرابر گارد ویژه دولت بولیوى، رهبر زخمى چریک ها را دستگیر کرد. او را به دهکده اى به نام «هیگواراس» بردند و در مدرسه کوچکى زندانى کردند. تلاش براى بیرون کشیدن اسرار نظامى از او در بازجویى بى حاصل بود. بعدازظهر همان روز او را با شلیک تیرى به قلبش کشتند. جسدش به پایه هاى هلى کوپتر بسته و به شهر «والدگراند» برده شد. در این شهر مردم، روزنامه نگاران و عکاسان با حقیقت تکان دهنده اى مواجه شدند. چریک بولیویایى که به نام «رامون» شناخته شده بود، در حقیقت همان «ارنستو چه گوارا» بود.

 عکس مشهور چه گوارا

چه هنوز زنده است

«مرگ هر جا ممکن است ما را غافلگیر کند. به او خوشامد بگوییم. با این فکر که فریاد نبرد ما ممکن است به گوش شنونده خاص خود رسیده و دست دیگرى ممکن است تفنگ ما را خوب تر استفاده کرده و مردان دیگرى آهنگ عزاى تدفین ما را با موسیقى مقطع مسلسل و فریاد نبردهاى تازه جنگ و پیروزى بخوانند.» وحشت از رواج افسانه «ال چه» در جوامع دیگر درست از لحظه مرگ او آغاز شد. مسئولان دولت بولیوى که دست نشانده آمریکا بودند، حتى از جسد «چه» هم وحشت داشتند. وقتى که برادر چه براى تشخیص هویت جسد به بولیوى سفر کرد، به او گفتند جسد سوزانده شده و خاکسترش بر باد رفته. اما تلاش براى از بین بردن محبوبیت ال چه بى حاصل بود. تفکرات «چه»، رفتار منحصر به فردش، چهره انقلابى اش و مرگ شجاعانه اش در بولیوى، باعث شد ال چه تبدیل به اسطوره اى جهانى و نماد اعتراض شود. جالب است که امروز مردم جهان درست مطابق خواسته چه عمل مى کنند. ارنستو همیشه مى گفت: «ما باید انسان تازه اى خلق کنیم که نه از قرن نوزدهم به جا مانده باشد و نه محصولى از قرن فاسد و پست خودمان باشد.

این انسان قرن بیست و یکم است که ما باید بسازیم.» ... و حالا ۳۷ سال پس از مرگ ارنستو چه گوارا، تصویر او را در هر تجمعى مى بینیم. در آفریقا، آسیا، اروپا و حتى آمریکایى که تلاش مى کرد مردمش از چهره چه و تفکراتش متنفر باشند، چه حالا نه تنها متعلق به کوبا، نه تنها متعلق به آمریکاى لاتین، که اسطوره اى جهانى است. این بود که مسئولان کشور بولیوى عاقبت در سال ۱۹۹۶، نزدیک به ۳۰ سال پس از مرگ چه، اعتراف کردند که جسد او در فرودگاه پنهان شده و حاضرند آن را به خانواده اش تحویل دهند.

اسطوره وقتى که قدم در مسیر منتهى به مرگ مى گذاشت، براى والدینش نوشت که تنها گاهى او را به یاد بیاورند. امروز در قرن بیست و یکم انسان هایى زندگى مى کنند که چه را لحظه به لحظه، زنده در کنار خود مى بینند، مردمانى که «چه» نمى فهمد آنها به چه زبانى مى گویند:«چه هنوز زنده است.» این چنین است که یک شاعر با شنیدن افسانه ال چه به وجد مى آید و مى نویسد: پرندگان نیمه شب بال هاى خود را تکان مى دهند / بر شیشه برفى یک اتومبیل مى نویسم: «چه هنوز زنده است.»

کارنامه

چه تنها ۱۶ سال داشت که مطالعه آثار کارل مارکس، فردریش انگلس و لنین را آغاز کرد. او در این سن یک واژه نامه فلسفى تدوین و طى سال هاى تحصیلى در دانشگاه نوشته هاى دیگرى از قبیل «آنتى دورینگ» انگلس و «امپریالیسم بالاترین مرحله سرمایه دارى» و «دولت و انقلاب» لنین را مطالعه کرد. چه در سفرهاى خود به آمریکاى لاتین و مناطق کارائیب تا سال ۱۹۵۹ علاوه بر استفاده از دانش پزشکى خود، تاریخ و فرهنگ این کشورها را هم مطالعه کرد. او علاقه خاصى به باستان شناسى و فرهنگ هاى بومى و پیشرفته ترین نظریات مربوط به علوم اجتماعى داشت. دانسته هاى چه از واقعیت هاى قاره آمریکا، رهنمون او در فهم و تعمیق مطالعات مارکسیستى اش شد.

چه گوارا اهل آرژانتین بود و در اواسط دهه ۱۹۵۰ در مکزیک به جنبش ۲۶ جولاى که توسط فیدل کاسترو رهبرى مى شد، به عنوان کادر ارتش شورشى پیوست. به هنگام پیروزى قیام علیه دیکتاتورى «باتیستا» دست نشانده آمریکا در کوبا در سال ۱۹۵۹، چه سى ساله بود و پس از پیروزى در همان سال وزیر صنایع، رئیس بانک ملى کوبا و مسئول انستیتوى ملى براى اصلاحات ارضى شد.در آوریل ۱۹۶۵، چه گوارا کوبا را براى کمک به ایجاد رهبرى مبارزات انقلابى در کشورهاى دیگر ترک کرد. براى بیش از ۶ ماه در کنگو (زئیر) طرفداران نخست وزیر مقتول، پاتریس لومومبا، در مبارزه علیه رژیم ارتجاعى دست نشانده امپریالیسم آمریکا و بلژیک را کمک رساند و در سال ۱۹۶۶ به بولیوى رفت. در آنجا او یک شاخه چریکى را که سعى داشت مبارزه انقلابى علیه دیکتاتورى نظامى را سازماندهى کند، رهبرى کرد، مبارزه اى که در حال رشد و جهت گیرى اعتلاى انقلابى در آرژانتین، شیلى و اروگوئه بود. در اکتبر ۱۹۶۷، او توسط نیروهاى نظامى بولیوى که دولت آمریکا سازماندهى کرده بود، زخمى و دستگیر شد و سپس به قتل رسید. این مرگ باعث شد او تبدیل به اسطوره اى جهانى شود. در حال حاضر پسر و دختر چه هم حضورى فعال در عرصه سیاست و سنت هاى چپگرایانه جهان دارند.


























جسد چه گوارا پس از اینکه توسط ارتش بولیوی دستگیر و کشته شد
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
منبع: روزنامه «شرق».

* فرید خروش 
______________________________
در یازدهم سپتامبر ۲۰۰۱ پس لرزه های ریزش سهمگین برج هاى مرکز تجارت جهانى در نیویورک هزاران کیلومتر دورتر و در گوشه دیگر دنیا، ساختار بنیاد دیگرى را نیز دچار ریزش کرد که براى ساختنش سرمایه، زمان و دقت زیادى صرف شده بود. طراح و پایه گذار نخستین این بناى پیچیده ژنرال ضیاءالحق رئیس جمهور اسبق پاکستان بود و پس از وى بى نظیر بوتو و نواز شریف نخست وزیران پیشین پاکستان هر کدام در تکمیل آن سهم عمده داشتند. اما بدون تردید زبده ترین و در عین حال بدشانس ترین معماران و طراحان این بنا ISI (سازمان اطلاعات و استخبارات پاکستان) و ژنرال نصرالله بابر وزیر امور داخله قبلى پاکستان بوده است. در زمانى که به نظر مى رسید با هنرمندى و توانایى فوق العاده ISI و ژنرال بابر انتظار طولانى زمامداران پاکستان براى بهره بردارى از این سرمایه گذارى به پایان رسیده است، به یک باره طوفان حادثه ۱۱ سپتامبر سراسر این ساختار را درنوردید. این ساختار از هم پاشیده سیاست خارجى پاکستان در قبال افغانستان بوده که از جایگاه بسیار ویژه اى در سیاست خارجى این کشور برخوردار است.

هر چند که در حال حاضر به دلیل همراهى پاکستان با آمریکا در جنگ افغانستان و مبارزه با تروریسم، این کشور به یکى از متحدان راهبردى آمریکا تبدیل شده و از این رهگذر علاوه بر لغو تحریم هاى اقتصادى و تسلیحاتى و بخشش بدهى هایش، میلیون ها دلار پاداش و کمک نقدى نیز از آمریکا دریافت کرده است. اما واقعیت این است که هم ژنرال پرویز مشرف و هم افسران بلندپایه ISI به خوبى مى دانند که آمریکا با لشکرکشى به افغانستان یک لقمه آماده بلعیدن را از گلویشان بیرون کشیده که هرگز با پاداش ها و امتیازات فوق قابل جبران نخواهد بود.

از سوى دیگر در ابعاد داخلى این همراهى و همکارى اجبارى پاکستان با آمریکا خشم و انزجار بسیارى از مردم این کشور به ویژه گروه هاى مسلمان افراطى را به نحو بى سابقه اى برانگیخته است. به همین خاطر است که ژنرال مشرف و ISI در خفا نمى توانند از فرستادن لعن و نفرین به جورج بوش، این متحد زورگو که «یا باید با او بود یا علیه او» خوددارى کنند.

شاید در حدود نیم قرنى که از عمر کشور پاکستان مى گذرد براى استراتژیست ها و تعیین کنندگان خط مشى سیاست خارجى این کشور پس از هند، افغانستان دومین کشورى باشد که از اهمیت و جایگاه ویژه اى برخوردار است. عوامل متعددى وجود دارد که باعث توجه ویژه زمامداران پاکستان به همسایه شمالى اش شده است. در این بین سه عامل کلان و عمده ذیل که از پس زمینه هاى تاریخى دو کشور و حتی رقابت و دشمنی پاکستان با هند متاثر است، در مداخلات و دست اندازى هاى گسترده پاکستان در افغانستان نقش بنیادى داشته است.

۱- تحکیم موقعیت سوق الجیشى

پاکستان کشورى است داراى عرض جغرافیایى کم و طول جغرافیایى زیاد، با سرزمین هاى پست و هموار و فاقد فضا و ارتفاعات کافى که همه این ویژگى ها توان یک جنگ طولانى را با هند از این کشور سلب مى کند. به رغم اینکه در حال حاضر با مجهز شدن پاکستان و هندوستان به موشک هاى دوربرد بسیارى از معادلات استراتژیک نظامى دو طرف دچار دگرگونى و تحول شده است، بسیارى از کارشناسان نظامى و مسائل راهبردى در پاکستان هنوز استدلال مى کنند که روى کار آمدن یک دولت طرفدار پاکستان در کابل، موقعیت سوق الجیشى پاکستان را در برابر دشمن دیرینه اش هند به مقدار زیادى تحکیم مى بخشد. بر مبناى این دیدگاه چنانچه پاکستان درگیر یک جنگ طولانى با هند شود، کوه ها و دره ها و گذرگاه هاى طبیعى و صعب العبور افغانستان مى تواند فضاى کافى براى تدارک، تجهیز و مانور در اختیار ارتش پاکستان قرار دهد.

اما از نظر برخى از تحلیلگران ایده «تحکیم موقعیت سوق الجیشى» تصورى کاملاً غلط و نادرست بوده است. زیرا این واقعیت اساسى را نادیده مى گیرد که ثبات سیاسى داخلى، توسعه و رشد اقتصادى و گسترش رابطه دوستانه با همسایگان امنیت ملى را بیشتر تضمین مى کند تا تحکیم موقعیت سوق الجیشى در کوه هاى افغانستان. اقبال احمد پژوهشگر پاکستانى در این خصوص معتقد است: «از زمان ژنرال ضیاءالحق به این سو دستیابى به موقعیت سوق الجیشى، نخستین هدف سیاست خارجى پاکستان در قبال افغانستان بوده است. از نظر نظامى این ایده بى معنا است. مگر در موردى که ارتش شکست خورده اى براى پناه بردن نیاز به مکان امنى داشته باشد. نتیجه چنین سیاستى آن بوده است که پاکستان در دام خطرناک تصورات غلط، برداشت هاى موهوم، سیاست هاى شکست خورده، وضعیت هاى انعطاف ناپذیر و خشونت هاى فرقه اى و مذهبى گرفتار شود.»

صرف نظر از این دو دیدگاه متفاوت، حداقل در یک مورد برآیند مفید موقعیت استراتژیک افغانستان براى همسایه جنوبى اش به اثبات رسیده است. در اوج جنگ سرد که نفوذ و پیشرفت کمونیسم براى بسیارى از کشورها از جمله پاکستان نگران کننده شده بود، افغانستان به مثابه یک دیوار حائل به صورت موثر مانع رسیدن این خطر به مرزهاى پاکستان شد. طى سال هاى تجاوز ارتش شوروى در افغانستان ضیاءالحق با استفاده از کمک هاى عظیم مالى و تسلیحاتى آمریکا و کشورهاى عربى به گروه هاى جهادى افغانستان، به بهترین وجه از موقعیت سوق الجیشى افغانستان در برابر کمونیسم، بهره جست. همین موفقیت در هدایت و کنترل گروه هاى جهادى بود که زمامداران پاکستان را براى روى کار آوردن یک دولت طرفدار این کشور در کابل بیشتر مصمم ساخت و بعدها زمانى که دولت دکتر نجیب الله سقوط کرد، پاکستان جداً درصدد برآمد که گروه هاى جهادى دست پرورده خودش را در افغانستان روى کار آورد. به همین خاطر وقتى گلبدین حکمتیار در این زمینه توفیقى به دست نیاورد، پاکستان تردیدى در رها کردن وى و ساخته و پرداختن یک نیروى جدید به خود راه نداد. و چنین شد که ناگهان و کاملاً غافلگیرکننده یک نیروى مخرب و ویرانگر جدید به نام طالبان در افغانستان ظهور کرد.

۲- دستیابى به بازار اقتصادى و منابع نفتى آسیاى میانه

تا جایى که به پاکستان مربوط مى شود، فروپاشى اتحاد جماهیر شوروى و استقلال جمهورى هاى آسیاى مرکزى در بهترین زمان ممکن اتفاق افتاد. در آن زمان آمریکا و غرب افغانستان را به فراموشى سپرده بود و این کشور در گرداب جنگ هاى داخلى با آینده نامعلوم دست و پا مى زد. پاکستان علاوه بر اینکه در روى کار آوردن یک دولت دست نشانده در کابل ناموفق بود، ناگهان تمام امتیازات و درآمدهایى را که از رهگذر دلالى و واسطه گرى و انتقال کمک هاى آمریکا و اعراب به مجاهدین کسب مى کرد، از دست داده بود. در چنین شرایطى اعلام استقلال کشورهاى محصور در خشکى آسیاى میانه نویددهنده یک بازار بالقوه و عظیم تجارتى بود که پاکستان و افغانستان مى توانستند مسیر ترانزیتى انتقال کالاى مورد نیاز به این بازار باشند. امرى که مى توانست یک کمک بزرگ به اقتصاد بحران زده پاکستان باشد. در آن زمان پاکستان به منظور یکسره شدن هر چه زودتر قضیه افغانستان و باز شدن این مسیر ترانزیتى کار دیگرى نمى توانست انجام دهد جز اینکه توسط گروه هاى جهادى دست پرورده اش به شدت موشک باران کابل بیفزاید.

اما حدود دو سال بعد هنگامى که طالبان بعد از تسلط بر قندهار، هرات را نیز فتح کردند، پاکستانى ها آنقدر طاقت شان را از کف داده بودند که بدون اینکه منتظر حل شدن نهایى قضیه افغانستان بمانند، بلافاصله یک هیأت کارشناسى متشکل از تعدادى از مسئولان هوانوردى، مخابرات، راه آهن، رادیو و بانک ملى پاکستان با حرکت در طول جاده کویته، قندهار، هرات و ترکمنستان به مطالعه و بررسى طرح هاى آتى شان پرداختند و سپس تحت نظارت و هدایت خاص ژنرال نصرالله بابر یک کاروان بزرگ کامیون هاى پاکستانى که کالاى تجارتى حمل مى کردند، از مسیر یاد شده به مقصد ترکمنستان به حرکت درآمد. هر چند که وضعیت ناپایدار افغانستان در آن زمان مانع از این شد که این خط مواصلاتى تداوم پیدا کند، اما این امر به خوبى اشتیاق و نیاز پاکستان را به نمایش گذارد دایر بر اینکه افغانستان مى تواند یک معبر مهم تجارتى از مبدأ پاکستان به آسیاى مرکزى باشد.

اما در همین زمان ها، یعنى در شرایطى که طالبان با کمک همه جانبه ISI پس از تصرف هرات سرگرم فراهم کردن مقدمات تسلطش بر تمام افغانستان بود، «کارلوس بالگرونى» با یک پیشنهاد وسوسه کننده زمامداران پاکستان را به وجد آورد. بالگرونى، این آرژانتینى ایتالیایى الاصل که مدیریت کمپانى نفتى «بریداس» را به عهده داشت و چند ماه مى شد که کار و تجارتش را در آمریکاى لاتین رها کرده و با هواپیماى شخصى اش مدام بین عشق آباد، افغانستان و اسلام آباد در رفت و آمد بود تا طرحش را براى احداث یک خط لوله انتقال گاز و نفت ترکمنستان از مسیر افغانستان به پاکستان و از آنجا به دیگر بازارهاى بین المللى عملیاتى کند. بر مبناى این طرح، کمپانى بریداس قصد داشت براى انتقال گاز حوزه هاى «یاشلار» و «دولت آباد» ترکمنستان خط لوله اى به طول ۱۳۱۰ کیلومتر از مسیر افغانستان تا حوزه «سوى» در ایالت بلوچستان پاکستان احداث کند. این طرح مورد استقبال پاکستان و ترکمنستان قرار گرفت و بى نظیر بوتو نخست وزیر پاکستان و صفر مرادنیازف رئیس جمهور ترکمنستان در ۱۶ مارس ۱۹۹۵ یادداشت تفاهمى امضا کردند که به بریداس اجازه مى داد بررسى هاى مقدماتى اش را براى عملى کردن این طرح تکمیل کند. پس از امضاى این قرارداد آصف زردارى شوهر و از اعضاى دولت بى نظیر بوتو اعلام کرد: «این خط لوله دروازه آسیاى مرکزى را به روى پاکستان خواهد گشود و اتفاقات بزرگى در پى خواهد داشت.» البته او بلافاصله اضافه کرد که «در چنین شرایطى تنها تسلط طالبان بر مسیر خط لوله احداث آن را میسر مى سازد.» به زودى بالگرونى موفق شد در این خصوص با دیگر طرف هاى درگیر در مناقشات افغانستان از جمله ربانى و دوستم نیز به توافق برسد و هنگامى که بالاخره کمپانى نفتى «یونوکال» آمریکایى و «دلتا»ى عربستان سعودى نیز وارد این ماجرا شدند، پاکستان موفقیت این طرح را تضمین شده احساس کرد.

گاز ۳۷درصد از مصارف انرژى پاکستان را تشکیل مى دهد و بزرگ ترین حوزه گاز داخلى این کشور در ناحیه «سوى» ایالت بلوچستان در حال تمام شدن است. ۲۲تریلیون فوت مکعب ذخایر گاز با مصرف ۷/۰ تریلیون فوت مکعب در سال مواجه است و این کشور سالانه ۷/۰تریلیون فوت مکعب دیگر افزایش تقاضا دارد. به این ترتیب پاکستان تا سال ۲۰۱۰ با کسرى سالانه ۸/۰ تریلیون فوت مکعب گاز مواجه خواهد بود. از سوى دیگر پاکستان در سال ۱۹۹۶ معادل ۲ میلیارد دلار واردات نفتى داشت که ۲۰درصد کل واردات این کشور را تشکیل مى داد. تولید داخلى نفت از ۷۰هزار بشکه در روز در اوایل دهه ۱۹۹۰ به ۵۸هزار بشکه در سال ۱۹۹۷ کاهش یافته است. علاوه بر اینها تلاش هاى قبلى پاکستان براى به دست آوردن فرآورده هاى نفتى قابل اطمینان و ارزان و طرح احداث خط لوله انتقال گاز از ایران و قطر نیز ناموفق بوده است. بنابراین همان طور که آصف زردارى نیز گفته است، عملى شدن طرح احداث خط لوله انتقال نفت و گاز از آسیاى میانه به پاکستان مى تواند اتفاقات عظیمى را براى این کشور در پى داشته باشد. براى پاکستان زمانى ارزش این طرح چند برابر مى شود که بدانیم هند نیز نیاز شدید به واردات گاز دارد و در صورت عملى شدن این طرح یکى از مشتریان اصلى گاز آسیاى میانه خواهد بود و با توجه به اینکه این خط لوله از حوزه هاى گاز پاکستان منشعب خواهد شد، این کشور مى تواند در مواقع حساس گلوى رقیب دیرینه اش را از این طریق بفشارد.

۳- خط مرزی دیورند

در سپتامبر ۱۹۹۶ پس از تسخیر کابل توسط گروه طالبان هنگامى که آنان دکتر نجیب الله رئیس جمهور پیشین افغانستان را اعدام کرده و سپس جسدش را در ملاءعام از یک تیر چراغ برق در کابل آویزان کردند، بى درنگ شایعه عجیبی بین مردم افغانستان به ویژه ناسیونالیست هاى پشتون و قبایل پشتون دو طرف مرز مشترک افغانستان و پاکستان گسترش یافت. بر مبناى این شایعه، نجیب الله در واقع به دست افسران ISI به قتل رسید نه طالبان. به این صورت که در شب تسخیر کابل توسط طالبان چند نفر افسر ISI وارد دفتر نمایندگى سازمان ملل که نجیب الله از حدود دو سال به این سو در آن پناه گرفته بود شده و متن یک معاهده را که نشان مى داد گویا در زمان ریاست جمهورى دکتر نجیب الله به صورت سرى بین افغانستان و پاکستان بسته شده و مطابق آن خط مرزى «دیورند» از جانب دولت افغانستان به رسمیت شناخته شده است، در اختیار وى قرار دادند و وقتى که از امضاى آن خوددارى کرد، توسط این افسران شکنجه شد و سپس به قتل رسید. به احتمال قریب به یقین و همانطور که بعدها هم مشخص شد این شایعه واقعیت نداشت، اما از یک دید دیگر این امر به خوبى نشان دهنده پس زمینه هاى ذهنى و نحوه دید مردم افغانستان نسبت به سیاست ها و عملکرد پاکستان در قبال کشورشان و مهمتر از این، معضل تاریخى و کهنه مرزى بین دو کشور است که از حدود یک قرن به این سو همواره بر حافظه تاریخى آنان سنگینى کرده است.

در سال ۱۹۸۳ میلادى که پاکستان هنوز قسمتى از خاک هند و مستعمره انگلستان بود، در پى ضعف داخلى و سیاست هاى استعمارى انگلیس طى معاهده اى که بعدها به «معاهده دیورند» معروف شد، خط مرزى فعلى بین افغانستان و هند بریتانیا توسط یک هیأت افغانى و یک هیات کارشناس انگلستان به سرپرستى «دیورند» تعیین گردید. این معاهده که شاید خفت بارترین معاهده تاریخ افغانستان باشد، در زمان حاکمیت یکى از مستبدترین و جبارترین پادشاهان افغانستان (امیر عبدالرحمن خان) بسته شد و مطابق آن قسمت هاى وسیعى از خاک افغانستان شامل پشاور، ژوب، بادنى، چترال، وزیرستان، پاره چنار و... از افغانستان جدا و به هند بریتانیا ضمیمه گردید. هر چند که در آن زمان به دلیل ضعف داخلى افغانستان و استبداد عبدالرحمن خان اعتراض و مقاومت مسلحانه قبایل پشتون دو طرف مرز نسبت به این قرارداد به نتیجه اى نرسید، ولى پس از آن تاریخ این خط مرزى توسط هیچ یک از حکومت هاى بر سر کار آمده در افغانستان به رسمیت شناخته نشد و به تناسب شدت و ضعف این حکومت ها همواره ادعاى تعلق داشتن قسمت هایى از ایالت سرحد و ایالت بلوچستان پاکستان که عمدتاً پشتون نشین هستند به افغانستان مطرح شده است. این ادعا طى سال هاى حکومت سردار محمد داود (۱۹۷۸ _ ۱۹۷۳) تحت عنوان «ایجاد پشتونستان بزرگ» به اوج خود رسید، تا جایى که در چند مورد باعث برخوردهاى مرزى بین ارتش هاى دو کشور و قطع رابطه دیپلماتیک گردید. به موازات این تنش ها در همین زمان ها بود که براى اولین بار هر کشور به تقویت گروه هاى مخالف یکدیگر پرداختند. در واقع در دهه هاى اخیر خط دیورند بنیادى ترین عاملى بوده که بر چگونگى روابط دو کشور سایه افکنده است.

تا جایى که به پاکستان مربوط مى شود، تنها طرح ادعاى ارضى از طرف دولت هاى روى کار آمده در افغانستان چندان براى این کشور نگران کننده نیست. چرا که پاکستان از همان ابتداى تولدش چه به لحاظ اقلیمی و موقعیت جغرافیایی از جمله راه داشتن به آبهای آزاد و چه به لحاظ نیروی انسانی ماهر و توان نظامی در مقایسه با افغانستان در موقعیت برترى قرار داشته است. آنچه که تاکنون مایه نگرانى زمامداران پاکستان بوده قبایل پشتون ساکن در دو طرف نوار مرزى دو کشور است. این قبایل به رغم اینکه به لحاظ سیاسى و حقوقى اتباع پاکستان محسوب مى شوند، پیوندهاى قومى و قبیله اى خود را با هم مسلکان شان در این سوى مرز کاملاً حفظ کرده اند و بعد از گذشت حدود یک قرن جدایى هنوز نوستالژى اتحاد و پیوستن دوباره به افغانستان را از خاطر نبرده اند. سیاست هاى تبعیض آمیز زمامداران اکثراً غیرپشتون پاکستان نسبت به میزان مشارکت پشتون تبارها در ساختار سیاسى حکومت و فقر اقتصادى که در مناطق پشتون نشین وجود دارد، عوامل اصلى حفظ و تداوم پیوندهاى یاد شده است. شور و شوق و اشتراک بى سابقه و فعال پشتون هاى پاکستانى در جهاد علیه ارتش شوروى در افغانستان و بعدها کمک و همکارى با گروه طالبان تنها در قالب همین حفظ پیوندها قابل تفسیر و تحلیل است. آنها در تمام این سال ها در افغانستان چنان مى جنگیدند که گویا سرزمین خودشان- و نه یک کشور دوست و همسایه- مورد تجاوز قرار گرفته است.

***
اینک حدود سه دهه از پایه گذارى سیاست خارجى تهاجمى پاکستان در قبال همسایه شمالى اش مى گذرد. طى این مدت سرمایه گذارى هاى کلان و تلاش هاى عظیمى صورت گرفت و پاکستان در زمان طالبان تا آستانه بلعیدن افغانستان پیش رفت. اما با وقوع رویداد ۱۱ سپتامبر همه چیز دگرگون شد و اینک پاکستان دریافته است که باید همه چیز را از صفر آغاز کند.

سه عامل بنیادى که از آنها به عنوان محرک اصلى دخالت و دست اندازى پاکستان در افغانستان یاد شد، هرکدام یا دچار تحول و دگرگونى شده و یا به سمت و سویى غیر از سمت و سوى منافع پاکستان به چرخش درآمده است. به این ترتیب که دیگر استراتژیست هاى نظامى پاکستان به کوه ها و دره ها و گذرگاه هاى صعب العبور افغانستان به چشم یک پناهگاه استراتژیک نمى نگرند. چرا که رقیب دیرینه اش هند به موشک هاى دوربردى مجهز شده است که مى تواند کلاهک هاى اتمى حمل کند.

به رغم گذشت یک دهه از فروپاشى شوروى دروازه کشورهاى آسیاى میانه همچنان بر روى پاکستان بسته مانده است. مسیر ترانزیتى که قرار بود کالاهاى تجارتى را از پاکستان به افغانستان و از آنجا به کشورهاى آسیاى میانه انتقال دهد، امروزه تبدیل به معبر مناسبى براى مافیاى قاچاق کالا و مواد مخدر شده است. قاچاق کالا از پاکستان به افغانستان به صورت غیر قابل کنترل درآمده است، امرى که براى صنایع داخلى پاکستان و درآمدهاى مالیاتى اش زیان هاى هنگفتى وارد کرده است. همچنین آینده خط لوله انتقال گاز و نفت آسیاى مرکزى تا زمان به ثبات رسیدن افغانستان همچنان داراى چشم انداز مبهم براى پاکستان باقى مانده است.

خط دیورند به عنوان یک عامل بالقوه مناقشه بین دو کشور همچنان لاینحل است. حساسیت این موضوع به حدى است که حتى طالبان در اوج قدرت و نزدیکى شان به پاکستان نتوانست آن را به رسمیت بشناسد. علاوه بر این به نظر مى رسد در مورد طالبان و قبایل پشتون دو طرف مرز قضایا براى پاکستان به شکل معکوس درآمده است. یعنى طالبانى که قرار بود افغانستان را براى پاکستان فتح کند، اینک به عامل اصلى دردسر براى این کشور تبدیل شده است. قبایل پشتون پاکستان نه تنها دیگر پتانسیل مخالفت شان را با دولت مرکزى پاکستان در افغانستان مصرف نمى کنند بلکه با پناه دادن به طالبان و القاعده چالش هاى جدیدى را براى زمامداران این کشور خلق کرده اند. «الیور روا» کارشناس برجسته فرانسوى در مسائل افغانستان در سال ۱۹۹۷ پیش بینى کرده بود: «پاکستان احتمالاً براى چنین مسائلى بهاى سنگینى خواهد پرداخت. با پیروزى طالبان مرز بین پاکستان و افغانستان عملاً برداشته شده است. قبایل پشتون در هر دو طرف مرز به سمت بنیادگرایى سوق یافته و بیش از پیش درگیر قاچاق مواد مخدر شده اند. آنها در حال دستیابى به نوعى خودمختارى هستند و هم اکنون امارت هاى قبیله اى کوچک و بنیادگرا در خاک پاکستان در حال ظهورند.» این پیش بینى الیور روا اینک به صورت عینى مصداق پیدا کرده است. در واقع در یک رویکرد کاملاً برعکس، ارتش پاکستان در درون خاک خودش در مناطقى مانند وزیرستان علیه کسانى در حال جنگ است که تا دو سال پیش از کمک هاى فوق العاده و هنگفت ISI برخوردار بودند. جنگى که تاکنون موفقیتى درپى نداشته و سران طالبان و القاعده همچنان از مهمان نوازى مردم این مناطق بهره مند هستند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یادآوری: این نوشته در شماره های پی هم دوشنبه ۱۸/۳/۸۳ و سه شنبه ۱۹/۳/۸۳ روزنامه «شرق» در ایران به چاپ رسیده است.
سایت روزنامه شرق:
http://sharghnewspaper.com