(به مناسبت۱۴ ژوئن، زادروز اسطوره بزرگ قرن بیستم «ارنستو چه گوارا دلاسرنا»)

* شهرام فرهنگی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«یک بار دیگر دنده هاى رزى نانت _ اسب دن کیشوت _ را بر پاشنه هایم احساس مى کنم و سپر به دست راه مى افتم. من اعتقاد دارم نبرد تنها راه کسانى است که براى آزادى خود مى جنگند، من به پیمان خود عمل مى کنم. بعدها ممکن است بسیارى از آدم ها مرا یک ماجراجو خطاب کنند. این دروغ نیست، من یک ماجراجو هستم اما از نوعى دیگر. از آنهایى که براى اثبات ایمانشان زندگى را به بازى مى گیرند. ممکن است زندگى من در این مسیر به پایان برسد، من دنبال مرگ نمى گردم اما احتمال رویارویى با آن وجود دارد. پس شاید این آخرین خداحافظى من باشد. حالا یک تمایل شدید که من آن را با شور و شوق یک هنرمند صیقل داده ام، پاهاى لرزان و ریه هاى خسته ام را استوار نگه مى دارد. من مى روم. گه گاه این فرمانده کوچک قرن بیستم را یاد کنید و از پسر یاغى خود بوسه اى را بپذیرید.»

آخرین نامه ارنستو چه گوارا به پدر و مادرش، پیش از خروج از کوبا که بعدها منجر به کشته شدنش در بولیوى شد.

نمى خواهم چهره اش را به دستمالى فرو پوشند تا به مرگى که در اوست خو کند. برو ایگناسیو! به هیا بانگ شورانگیز حسرت مخور! بخسب! پرواز کن! بیارام! دریا نیز مى میرد. مثل ایگناسیو _ دوست گاوباز فدریکو گارسیا لورکا، شاعر اسپانیایى _ که ساعت ۵ آخر روز عمرش براى لورکا جاودانه شد، ارنستو چه گوارا هم تا ابد در ذهن هوادارانش اسطوره باقى مى ماند.۷۶ سال از روزى که اسطوره در بوئنوس آیرس متولد شد و هنوز ارنستو گوارا بود، نه چه گوارا و ۳۷ سال از روزى که در سانتاکروز با شلیک گلوله اى به قلب اش جان باخت، گذشته اما او هنوز زنده است!  

 چه گوارا در کودکی

امروز سالروز تولد اسطوره آمریکاى لاتین است، مردى که انگار براى نماد بودن خلق شده بود. تعریف اسطوره مشخص است: شخصیت هایى که توانایى انجام کارهاى مافوق طبیعى را دارند، اغلب متعلق به افسانه ها هستند. «چه» اما یک افسانه زنده بود. یک اسطوره.خیلى ها «چه» را بدون آنکه بشناسند، دوست دارند. این یک ویژگى بزرگ است که همه انسان ها از آن برخوردار نیستند. چهره سینمایى ارنستو چه گوارا نسل امروز را به خود جلب مى کند _ این جذابیت خیلى زود باعث مى شود تا مردم به خواندن آثار ۱ و ۲ کتاب هایى که در موردش چاپ شد، فیلم ها و... بپردازند. این چنین است که عشق به «چه»، سینه به سینه و نسل به نسل منتقل مى شود. «ژان پل سارتر» نویسنده و فیلسوف بزرگ فرانسه در تحسین شخصیت برجسته ارنستو چه گوارا، نوشت:«مى دانى که من چقدر چه گوارا را تحسین مى کردم. در حقیقت اعتقاد دارم این مرد نه تنها یک روشنفکر، بلکه به عنوان یک رزمنده و یک انسان و به عنوان نظریه پردازى که مى توانست با کمک نظریه هایى که از تجربیات شخصى اش در بند کسب کرده بود منطق انقلاب را پیش ببرد. او کامل ترین انسان دوران ما بود.»

زندگى انقلابى «چه» پیش از تولدش آغاز شد. آن زمانى که «ارنستو گوارا لینچ» و «سلیا دولاسرنا» - پدر و مادر چه _ با هم آشنا شدند. پدر چه گوارا، ایرلندى بود و مادرش اسپانیایى. این خانواده از طبقه متوسط جامعه با گرایش هاى شدید چپ و تمایلات آزادیخواهانه بودند.

خانواده گوارا ستایشگر «خوزه مارتى» و هوادار جمهوریخواهان در دوره جنگ هاى داخلى اسپانیا بودند. ارنستو گوارا دولاسرنا - نام کامل چه _ در چهاردهم ژوئن ۱۹۲۸ در آرژانتین متولد شد.

ارنستو چه گوارا در دوران کودکى هم یک بچه خاص بود. ارنستو یک بار محض شوخى مى خواست از طبقه سوم خانه که با خانه مقابلش ۹۰ سانت فاصله داشت بپرد. او در آن دوران مدام در کتابخانه بزرگ پدرش پرسه مى زد. بسیارى از همسایه ها از اینکه ارنستو در چهارده سالگى آثار فروید را با اشتیاق مى خواند، متعجب بودند.چه در دوره دبیرستان با آلبرتو گرانادوس _ همان شخصى که چه همراه با او سفر به دور آمریکاى لاتین را آغاز کرد _ آشنا شد. آلبرتو گرانادوس که هنوز زنده است و آخرین بار در روز افتتاحیه فیلم سینمایى «یادداشت هاى موتورسیکلت» در برزیل هم حضور داشت، مى گوید:«او دوره دبیرستان را پشت سر مى گذاشت و من دانشجو بودم که با یکدیگر آشنا شدیم. او از مسافرت هایى که با هم به اطراف شهر داشتیم لذت مى برد. در این سفرها مطالب بسیارى آموخت که بعدها در مسافرت دور قاره اى ما به وسیله موتورسیکلت مورد استفاده قرار گرفتند. سال ها بعد چه از آن آموخته ها وقتى که چریک شد، استفاده کرد. ما تمام این چیزها را بدون اطلاع از وقایع آینده آموختیم.» پس از پایان دوره دبیرستان، ارنستو طبق قوانین آرژانتین در ۱۸ سالگى براى خدمت وظیفه ارتش نام نویسى کرد اما پزشک ارتش پس از معاینه اعلام کرد که به علت ابتلا به بیمارى آسم از خدمت سربازى معاف است. به این ترتیب ارنستو وارد دانشکده پزشکى شد و به تحصیلاتش ادامه داد. او در دوران دانشجویى همچنان شیفته سفر و کشف نقاط اطراف بود. ارنستو به هم دوره هایش در دانشگاه مى گفت: «در حالى که شما براى ۳ امتحان درس مى خوانید، من نقشه مسافرت به استان هاى مختلف را مى کشم و در مسیر مثل شما مطالعه مى کنم.»

بالاخره در دسامبر ۱۹۵۱ مهمترین سفر ارنستو آغاز شد. او همراه با آلبرتو گرانادوس رهسپار سفرى طولانى به وسیله موتورسیکلت به دور آمریکاى لاتین شد. آنها قصد داشتند از تمام کرانه دریاى آرام دیدن کنند.

آلبرتو گرانادوس مى گوید: «اگر موتورسیکلت خراب نمى شد، این مسافرت نمى توانست با ارزش و شایسته باشد. موتورسیکلت قراضه ما سالم نماند. کمى بعد از رسیدن به سایناگوى شیلى در حالى که هنوز یک هشتم از برنامه سفرمان را انجام نداده بودیم، موتور از حرکت بازایستاد و ما ناچار شدیم آن را در چادرى بپیچیم، در جایى دور از جاده بگذاریم و به راهمان ادامه بدهیم. این تغییر برنامه به ما فرصت داد تا مردم را بشناسیم. مجبور بودیم براى به دست آوردن پول کارهاى مختلفى انجام بدهیم. به عنوان راننده کامیون، حمال، پاسبان، دکتر و ظرفشو کار کردیم. در حالى که یک سنت در جیب هایمان نداشتیم به دروازه هاى معدن «برادن کمپانى» در «چوکویى کاماتا» رسیدیم. یقیناً «برادن» و یارانش در اوایل سال ۱۹۵۲ هرگز به خواب هم نمى دیدند نگهبانى که در جایگاه نگهبانى اش در حالى که پاهایش در یک جفت پوتین ارتشى قرار دارد، به خواب رفته، کسى نیست جز مردى که بعدها امپریالیسم آمریکاى شمالى را زیر پوتین هایش به لرزه مى اندازد، سرگرد ارنستو چه گوارا. ارنستو در این سفر دیدگاهى سیاسى پیدا کرد و به آرژانتین بازگشت. او در بوئنوس آیرس به تحصیلاتش در رشته پزشکى ادامه داد اما هرگز نتوانست بى عدالتى هایى را که در سفر به دور آمریکاى لاتین دیده بود به فراموشى بسپارد.

«در سفر از نزدیک با فقر، گرسنگى و بیمارى آشنا شدم. فهمیدم به علت نداشتن وسیله نمى توانم کودکان مریض را معالجه کنم و تنزل سطح کار را مشاهده کردم. من دریافتم که چیز دیگرى هم به اهمیت یک محقق مشهور یا یک پزشک بزرگ بودن وجود دارد و آن کمک به مردم فقیر بود.» ارنستو بعد از پایان تحصیلاتش به سفر ادامه داد و براى ملاقات گرانادوس راهى گوآتمالا شد، این آغازى بر افسانه ال چه بود. مردم آرژانتین کلمه «چه» را براى فاصله گذارى مکالماتشان به کار مى برند. اهالى آمریکاى مرکزى هر کس را که اهل آرژانتین بود، به این نام مى شناختند. حالا دیگر ارنستو گوارا، ارنستو چه گوارا بود. «براى من «چه» مهمترین بخش زندگى ام است. برایم خیلى معنى دارد. هر چیز که قبل از آن بوده، یعنى نام خانوادگى و نام تعمیدى من، همه کوچک، شخصى و بى مقدارند.»

چه گوارا مدتى در گوآتمالا ماند، آنجا با چند عضو گروه هاى چپگرا آشنا شد، نام فیدل کاسترو را شنید، در مکزیک با رائول کاسترو _ برادر فیدل _ ملاقات کرد و او چه را به فیدل کاسترو رساند. آشنایى آنها درست در زمانى صورت گرفت که فیدل نیروهایش را براى حمله به کوبا آماده مى کرد. در ماه نوامبر ۱۹۵۶ یک قایق کوچک به نام «گرنما» با سى و سه نفر سرنشین به سوى کوبا حرکت کرد. هدف آنها خارج ساختن کوبا از دست نظام دیکتاتورى «فولچنسیو باتیستا» بود. این انقلاب در نهایت به سال ۱۹۵۹ پیروز شد و فیدل کاسترو و افرادش در کوبا به قدرت رسیدند. «چه» بابت فداکارى هایش در انقلاب کوبا به عنوان یک کوبایى عالى رتبه معرفى شد و بعدها چند پست مهم دولتى به دست آورد. اما «ال چه» با انقلاب کوبا به پایان راهش نرسید. او باید ادامه مى داد. عاقبت در سال ۱۹۶۵ نامه اى براى فیدل کاسترو نوشت و خداحافظى کرد:«سایر ملل جهان به کوشش هاى ناچیز ما نیازمندند.

من مى توانم کارهایى را که تو به دلیل گرفتارى در کوبا قادر به انجامشان نیستى، انجام دهم. من از تمام مسئولیت هایم در کوبا صرف نظر نمى کنم و مى روم اما شما را هرگز از یاد نمى برم. حتى اگر آخرین ساعت عمر من زیر آسمان کشور دیگرى پیش آید، آخرین افکار من در مورد مردم کوبا و به خصوص تو است.» پس از خروج ال چه از کوبا شایعات فراوانى دهان به دهان پیچید. هر بار خبر مى آوردند که او در یکى از نبردهایش جان باخته. این روزهاى پرهیجان براى خانواده چه که در کوبا ماندگار شده بودند گذشت تا روز هشتم اکتبر ۱۹۶۷.در ناحیه سانتاکروز بولیوى گروهى از گارد ویژه این کشور با واحدى از چریک ها که محاصره شده بودند، درگیر شد. در پایان این جنگ نابرابر گارد ویژه دولت بولیوى، رهبر زخمى چریک ها را دستگیر کرد. او را به دهکده اى به نام «هیگواراس» بردند و در مدرسه کوچکى زندانى کردند. تلاش براى بیرون کشیدن اسرار نظامى از او در بازجویى بى حاصل بود. بعدازظهر همان روز او را با شلیک تیرى به قلبش کشتند. جسدش به پایه هاى هلى کوپتر بسته و به شهر «والدگراند» برده شد. در این شهر مردم، روزنامه نگاران و عکاسان با حقیقت تکان دهنده اى مواجه شدند. چریک بولیویایى که به نام «رامون» شناخته شده بود، در حقیقت همان «ارنستو چه گوارا» بود.

 عکس مشهور چه گوارا

چه هنوز زنده است

«مرگ هر جا ممکن است ما را غافلگیر کند. به او خوشامد بگوییم. با این فکر که فریاد نبرد ما ممکن است به گوش شنونده خاص خود رسیده و دست دیگرى ممکن است تفنگ ما را خوب تر استفاده کرده و مردان دیگرى آهنگ عزاى تدفین ما را با موسیقى مقطع مسلسل و فریاد نبردهاى تازه جنگ و پیروزى بخوانند.» وحشت از رواج افسانه «ال چه» در جوامع دیگر درست از لحظه مرگ او آغاز شد. مسئولان دولت بولیوى که دست نشانده آمریکا بودند، حتى از جسد «چه» هم وحشت داشتند. وقتى که برادر چه براى تشخیص هویت جسد به بولیوى سفر کرد، به او گفتند جسد سوزانده شده و خاکسترش بر باد رفته. اما تلاش براى از بین بردن محبوبیت ال چه بى حاصل بود. تفکرات «چه»، رفتار منحصر به فردش، چهره انقلابى اش و مرگ شجاعانه اش در بولیوى، باعث شد ال چه تبدیل به اسطوره اى جهانى و نماد اعتراض شود. جالب است که امروز مردم جهان درست مطابق خواسته چه عمل مى کنند. ارنستو همیشه مى گفت: «ما باید انسان تازه اى خلق کنیم که نه از قرن نوزدهم به جا مانده باشد و نه محصولى از قرن فاسد و پست خودمان باشد.

این انسان قرن بیست و یکم است که ما باید بسازیم.» ... و حالا ۳۷ سال پس از مرگ ارنستو چه گوارا، تصویر او را در هر تجمعى مى بینیم. در آفریقا، آسیا، اروپا و حتى آمریکایى که تلاش مى کرد مردمش از چهره چه و تفکراتش متنفر باشند، چه حالا نه تنها متعلق به کوبا، نه تنها متعلق به آمریکاى لاتین، که اسطوره اى جهانى است. این بود که مسئولان کشور بولیوى عاقبت در سال ۱۹۹۶، نزدیک به ۳۰ سال پس از مرگ چه، اعتراف کردند که جسد او در فرودگاه پنهان شده و حاضرند آن را به خانواده اش تحویل دهند.

اسطوره وقتى که قدم در مسیر منتهى به مرگ مى گذاشت، براى والدینش نوشت که تنها گاهى او را به یاد بیاورند. امروز در قرن بیست و یکم انسان هایى زندگى مى کنند که چه را لحظه به لحظه، زنده در کنار خود مى بینند، مردمانى که «چه» نمى فهمد آنها به چه زبانى مى گویند:«چه هنوز زنده است.» این چنین است که یک شاعر با شنیدن افسانه ال چه به وجد مى آید و مى نویسد: پرندگان نیمه شب بال هاى خود را تکان مى دهند / بر شیشه برفى یک اتومبیل مى نویسم: «چه هنوز زنده است.»

کارنامه

چه تنها ۱۶ سال داشت که مطالعه آثار کارل مارکس، فردریش انگلس و لنین را آغاز کرد. او در این سن یک واژه نامه فلسفى تدوین و طى سال هاى تحصیلى در دانشگاه نوشته هاى دیگرى از قبیل «آنتى دورینگ» انگلس و «امپریالیسم بالاترین مرحله سرمایه دارى» و «دولت و انقلاب» لنین را مطالعه کرد. چه در سفرهاى خود به آمریکاى لاتین و مناطق کارائیب تا سال ۱۹۵۹ علاوه بر استفاده از دانش پزشکى خود، تاریخ و فرهنگ این کشورها را هم مطالعه کرد. او علاقه خاصى به باستان شناسى و فرهنگ هاى بومى و پیشرفته ترین نظریات مربوط به علوم اجتماعى داشت. دانسته هاى چه از واقعیت هاى قاره آمریکا، رهنمون او در فهم و تعمیق مطالعات مارکسیستى اش شد.

چه گوارا اهل آرژانتین بود و در اواسط دهه ۱۹۵۰ در مکزیک به جنبش ۲۶ جولاى که توسط فیدل کاسترو رهبرى مى شد، به عنوان کادر ارتش شورشى پیوست. به هنگام پیروزى قیام علیه دیکتاتورى «باتیستا» دست نشانده آمریکا در کوبا در سال ۱۹۵۹، چه سى ساله بود و پس از پیروزى در همان سال وزیر صنایع، رئیس بانک ملى کوبا و مسئول انستیتوى ملى براى اصلاحات ارضى شد.در آوریل ۱۹۶۵، چه گوارا کوبا را براى کمک به ایجاد رهبرى مبارزات انقلابى در کشورهاى دیگر ترک کرد. براى بیش از ۶ ماه در کنگو (زئیر) طرفداران نخست وزیر مقتول، پاتریس لومومبا، در مبارزه علیه رژیم ارتجاعى دست نشانده امپریالیسم آمریکا و بلژیک را کمک رساند و در سال ۱۹۶۶ به بولیوى رفت. در آنجا او یک شاخه چریکى را که سعى داشت مبارزه انقلابى علیه دیکتاتورى نظامى را سازماندهى کند، رهبرى کرد، مبارزه اى که در حال رشد و جهت گیرى اعتلاى انقلابى در آرژانتین، شیلى و اروگوئه بود. در اکتبر ۱۹۶۷، او توسط نیروهاى نظامى بولیوى که دولت آمریکا سازماندهى کرده بود، زخمى و دستگیر شد و سپس به قتل رسید. این مرگ باعث شد او تبدیل به اسطوره اى جهانى شود. در حال حاضر پسر و دختر چه هم حضورى فعال در عرصه سیاست و سنت هاى چپگرایانه جهان دارند.


























جسد چه گوارا پس از اینکه توسط ارتش بولیوی دستگیر و کشته شد
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
منبع: روزنامه «شرق».

نظرات 7 + ارسال نظر
باران دوشنبه 25 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 10:01 ب.ظ http://shamlo.blogsky.com

ارزش دو بار خوندن رو داشت ...

جویا سه‌شنبه 26 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 02:41 ق.ظ

چه گوارا همیشه زنده است!

بیژن جزنی سه‌شنبه 2 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 03:57 ق.ظ http://www.cherik-e-enghelabi.persianblog.com

با درود
چه بزرگترین مبارز قرن است!
جاویدان راهش
زنده باد کمونیسم!

تیمور سه‌شنبه 2 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 11:07 ب.ظ

آقای خروش عزیز سلام مطالب جالبت را خواندم خوشحالم که دوباره مینویسی.
چه گوارا قهرمان فراموش نا شدنی بشریت است که مردانه وقهرمانانه در مقابل بی عدالتی ها مبارزه کرد وتسلیم هیچ گونه برتری طلبی ها و زور گویی های گوناگون نشد.
ولی نکته یی را که می خواستم یاد آوری کنم یاد آوری از (چه گوارای)قهرمان افغانستان شهید مزاری بزرگ که مثل چه گوارا برای برقراری عدالت مبارزه کرد وتسلیم هیچ برتری طلب وزورگویی نشد وعدالت را فدای مقام برستی های شخصی اش نکرد وتا آخر برای بدست آوردن برابری وعدالت مبارزه کرد یادش گرامی وروحش آمرزیده باد.

... جمعه 5 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 12:35 ق.ظ

ای کمونیست ملعون ماهیتت را نشان دادی مرگ بر کمونیسم

ظاهر سه‌شنبه 24 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 06:57 ب.ظ

دهان آدم باید خیلی کلان و پاره باشد تا یک جنایتکار احمق مثل مزاری را به شخصیت بزرگی چون چه گوارا مقایسه کند.

فرزاد چهارشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 05:57 ب.ظ

آقا خیلی ممنون دمتم گرم خیلی وقت بود دنبال یه بیوگرافی آقا امام چه بودم دستت درد نکنه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد