مدرنیته و بنیادگرایی
* محمدعلی واعظی
مواجهه غرب و مدرنیته با ذهن و زندگی مسلمانان، به ظهور سه رویکرد متفاوت نسبت به آن در جهان اسلام منجر شده است که به پیدایش سه گفتمان در درون میراث سنتی اسلامی انجامیده است.
1- گفتمان سنتگرایی تجدد ستیز
2- گفتمان تجددگرا
3- گفتمان منتقدِ اصلاح طلب
هر گفتمانی، مبانی، اصول و نمایندگانی در لایه های مختلف جوامع مسلمان دارد و مبتنی بر تلقی خاصی از دیانت میباشد. آنچه سبب افتراق و جدایی سه گفتمان میگردد، همین مبانی و اصول به اضافه نحوه موضعگیری نمایندگان هریک، نسبت به مفاهیم بنیادین مدرنیته چون خرد ابزاری، فردگرایی، آزادی، دموکراسی، سکولاریزم، حقوق بشر و… است. بحث حاضر به رویکرد سنتگرایی تجدد ستیز میپردازد که چندی است ذهن و ضمیر کثیری از اصحاب اندیشه و کثیری از انسان ها را به خودش مشغول داشته و مخصوصاً در عرصه عمل، بعد از جنگ سرد با فروپاشی اتحاد شوروی و رکود جنبش چپ، دنیای مدرن و اردوگاه سرمایهداری لیبرال را به چالش جدی کشانده است.
اگر جریان تجددخواه از موضع شیفتگی و شیدایی نسبت به غرب «تمامیت مدرنیته را به عنوان تنها وسیله برای بازسازی انگاره های اسلامی میپذیرند» یا منتقدین اصلاحطلب «تلاش دارند عناصری از مدرنیته را برگزینند که مفید و سازنده و سازگار با عناصر پویای سنت میشناسند»، بنیادگرایان سنت محور با اتخاذ موضعی سراسر نفرتانگیز نسبت به غرب، «در رویارویی با مدرنیته تمایل دارند انگارههای مدرن و نهادهای مدرن را به چالشی ریشهای گیرند».
بنیادگرایی که نامی با مسما برای سنتگرایی تجددستیز است، در جهان تکقطبی پس از جنگ سرد که نظریهپردازان غرب، امیدوارانه از «پایان تاریخ» به سود لیبرالیسم سخن میگویند، شدیدترین واکنش خصمانه و آشتیناپذیر از درون سنت، به انگارههای مدرن است. در تلاش جهت ریشهیابی و کشف زمینههای فکری و معرفتی گفتمان بنیادگرا، عواملی چون عملکرد استعمار گذشته در قبال دنیای اسلام، رشد و بسط لیبرالیسم و سرمایهداری افسارگسیخته به صورت جهانیشدن، آسیبدیدگی تفکر سنتزده اسلامی از هجوم انگارههای مدرن، ضعف عالمان مسلمان در پاسخدهی به روند شتابان موج تجددگرایی در ذهن و زندگی مسلمانان و نیز عدم اقبال دینداران به میراث فکری و فرهنگی اسلامی که در دنیای متحول امروز، ظاهراً کارایی خود را از دست داده است باید جستجو کرد.
امروزه حافظة جمعی مسلمانان نسبت به غرب بدبین است؛ بدبینی که مانع از اتخاذ هرگونه رویکرد آشتی جویانه یا منتقدانه به مدرنیته میشود و اجازه ورود، گفتگو و حل و هضم انگارهها و مبانی مدرن به درون گفتمان سنت ناممکن میسازد. هجوم ارزشهای لیبرالی و ناهمخوانیاش با میراث سنتی اسلامی، ضمیر دینداران را متورم ساخته است؛ تورمی ناشی از تحقیر که وقتی سرباز میکند و منفجر میشود، به صورت جنبشی گذشتهگرا و ضد مدرن به نام بنیادگرایی ظهور مینماید.
بنیادگرایی، معضل و چالش ریشهای جهان مسلمان است که ذهن و زندگی دینداران را تهدید میکند؛ همانطور که لیبرالیسم معضل است. مواضعی افراطی و تفریطی نسبت به آن دو که مبتنی بر احساسات و هیجانات باشد، گره از مشکلی نمیگشاید. شاید برای بیدانشها و کمدانشها، واژگان بنیادگرایی، سنت و دینداری، ارتجاع و عقبماندگی و خشونت را تداعی کند یا مدرن و لیبرال نماد پیشرفت و روشنگری باشد، لکن از نظر عالمان بصیر و اندیشهورزان نکتهسنج که مجال اندیشیدن و انتخاب را از دست ندادهاند، بنیادگرایی به منزله بیماری است؛ بیماریی که درمانش در گرو آگاهی صحیح از مبادی، اصول و لوازم آن است.
برای ما مسلمانان که سنت دینی ارزندهترین میراث ماست و هویت و شخصیتمان در چارچوب این میراث شکل گرفته و سنت در تار و پود جانمان حضور دارد و از سوی دیگر زیر تأثیر انگارههای مدرن هستیم، در صورت دارا بودن دغدغه توأم دینداری و توسعه، برگرفتن یکی از این دو و وانهادن دیگری نه ممکن است و نه مطلوب. سنت، عنصر بنیادی و واقعیت اساسی زندگی است. غرب و مدرنیته هم حادثه واقعهای است که «سرنوشت ما و سرنوشت همة بشریت نیز به نحوی در نسبت با آن رقم میخورد. مهم این است که قومی بتواند از این نسبت و تأثری که از این واقعیت دارد درک و فهم درست و خردمندانه داشته باشد». «پرهیز از هرگونه سطحینگری در مواجهه با غرب و تلاش برای شناخت عمیق، خردمندانه و غیر مقلدانه از آن، مهمترین مرحلهای است که برای رسیدن به آگاهی نسبتاً جامع از زمان و مقتضیات آن و در نتیجه به دست آوردن قدرت انتخاب، باید طی شود».1
مفهوم «حکومت اسلامی» از بنیادیترین مباحث بنیادگران در آثار مکتوب و غیر مکتوب نمایندگان این جریان است. در اندیشه سیاسی آنان، حکومت دینی، واژه کلیدی است و تأکید مدافعان بنیادگرایی در حوزه نظری و عملی، بر اجرای قوانین شریعت، بخش بزرگی از چالشهای شریعتگرایان سنتمحور را با عرفیگرایان (Secular) تشکیل میدهد که خواستار تفکیک حوزه فردی دین با سیاستند. تلقی شریعتگرایان از حکومت دینی، در چارچوب گزارههای پیشامدرن شکل میگیرد و از بازسازی و احیای سنت در درون گفتمان مدرن عاجزند. مفهوم حکومت دینی مبتنی بر شریعت، که منتج از قرائت خاصی از اسلام یعنی قرائت شریعتگرای فقهمحور است، در تقابل آشکار با مبانی و لوازم قطعی دموکراسی همچون اعتقاد به اختیار و آزادی و قدرت انتخاب آدمی، اعتقاد به منشأ زمینی قدرت، حقوق ذاتی بشر، توزیع قدرت در سطوح مختلف جامعه، پلورالیسم حداقل در عرصه سیاست و… قرار میگیرد. بدیهی است که «از جبرگرایی و اعتقاد به حق انحصاری قدرت و حکومت برای افراد ویژه که از طریق مذهب یا حزب یا سیاست یا… و از اعتقاد به تمایز ذاتی آدمیان و ابتنای حقوق انسانی بر آن تمایزها و… دموکراسی حاصل نمیشود»2 و این نکتهای است که منادیان حکومت دینی از آن غافلند.
اهتمام شریعتگرایان مسلمان در جهت استقرار نظام حکومتی مبتنی بر قوانین شریعت، در واقع پاسخ این پرسش قدیمی است که «چه کسی باید حکومت کند؟» این پرسش معطوف به تفکر ماقبل مدرنیته است و ریشه در سنت فلسفی حکمای یونان و اندیشمندان مسلمان دارد. تأکید افلاطون مبنی بر حکومت کردن «فیلسوف- شاهان» و ادعای ارسطو که حکومت «طبقه متوسط» را بهترین حکومتها میدانست، در حقیقت تلاش برای پاسخ دادن به پرسش «چه کسی حکومت کند» است. در عصر مدرن با گسترش دموکراسی و حقوق بشر، «چه کسی» به «چگونه» بدل میشود و این سؤال بنیادی طرح میشود که «چگونه باید حکومت کرد؟»
در گفتار سنتی- تاریخی اسلامی، صاحبنظران مسلمان و به ویژه فقها، از همان عصر آغازین اسلام بعد از رحلت پیامبر(ص) همواره درگیر این سؤال بودند که چه کسی یا کسانی در غیاب پیامبر عهدهدار مدیریت جامعه اسلامی شوند. عمدهترین جواب به پرسش فوق که شدیداً متأثر از جریان شریعتگرا بوده و امروزه هم هست این بوده که مسلمان آشنا به شریعت باید بر سرنوشت جامعه اسلامی حاکم باشد. از دیدگاه بنیادگرایان امروزی، حکومت جز شأن فقها از آنِ کس دیگری نمیتواند باشد. تأکید و اصرار بر جایگاه و شأن ویژه فقها در حیات مسلمانان و بخصوص در امر حکومت، بازتاب تفسیر منحصر به فرد بنیادگرایان از اسلام است، تفسیری که پلورالیزم معرفتی و سیاسی را برنمیتابد، به شدت شریعتگرا، فقهمحور، آدابی و مناسکی است، اخلاق جایگاه ثانوی دارد، برای فقه کمال حداکثری قائل است، متافیزیک جامع دارد، میان متن و تفسیر متن تفکیک قائل نیست، به وجود واسطه ها میان انسان و خالق سخت اعتقاد دارد، قرائتهای دیگر از دین را برنمیتابد و معتقد به قرائت رسمی از دین است. این نوع دینورزیِ «نصگرا» و «نقلگرا» نیازمند کسانی است که به سرچشمههای حقیقت دسترسی دارند، پیام نهایی متن را درک کرده اند، به حقیقت مطلق رسیده اند و اکنـــون بایـد گزارههــای دینی را برای مؤمنانی که از دسترسی مستقیم به حقایق محرومند برسانند و بیان کنند. این دقیقاً تفسیری است که امروزه جریانهای بنیادگرا مثل سلفیها و القاعده از دین ارائه میکنند. قرائت رسمی فقهی از اسلام، در همه ادوار تاریخی قرائت غالب بوده و نصگرایی فقیهان حنبلی و اخباری و جریان عقلسوز اشعری، بر گستره تفکر دینی سیطره داشته است. این غالبیت «اهل ظاهر» عرصه را بر اصحاب خرد بخصوص شیعیان و معتزلیان عقلگرا تنگ نموده، جوامع اسلامی را با پشتوانه استبداد سیاسی کهن شرقی، هرچه بیشتر به سوی انسداد و رکود فکری و اجتماعی سوق داده است.
مبانی قرائت رسمی از دین را چنین میتوان برشمرد:
1- اعتقاد به در اختیارداشتن انحصاری حقیقت در نزد خود و برای دیگران بهرهای از حقیقت قائل نبودن.
2- عدم تفکیک میان دین و معرفت دینی یا متن و تفسیر متن و اینکه «معانی متون دینی مستقیماً در کلمات و جملات به ذهن میآید و این متون یک فهم و یک تفسیر بیشتر ندارد.3
3- «تکمنبعی بودن معرفت انسان و قراردادن همه معرفتهای دیگر در سایه معرفت دینی»4 و در نتیجه بی توجهی به یافتههای انسانی و در تضاد دیدن آنها با دادههای وحیانی.
4- عدم تفکیک لایهها و سطوح مختلف دین مثل احکام و اخلاق و تجربه دینی و نهایتاً دین را به شریعت تنزل دادن.
5- بیمهری به خرد انسانی به عنوان یکی از منابع کشف حقایق دینی.
6- فراتاریخی- اجتماعی دانستن زبان و غفلت از این که ساختار همه زبانها و از جمله زبان عربی یک ساختار تاریخی- اجتماعی است و هیچ زبانی توانایی بیان همه معرفتهای ممکن و متصور… برای همه عصرها را ندارد».5
بنیادگراهای متشرع با ارائه قرائتی رسمی از دیانت، در تلاش ناموفقشان برای اسلامیزه کردن حکومت در جوامع مسلمان از چند نکته غفلت ورزیده اند:
الف- متحول بودن معرفت دینی.
ب- متحول بودن جوامع انسانی.
ج- زمانمند و مکانمند بودن فقه، بخصوص فقه اجتماعی. زاویه نگاه بنیادگراها به حکومت دینی، صرفاً فقهی و شریعتی است که در پناه تفسیری ثابت و رسمی از اسلام به دست میآید و احکام حکومتیاش فرازمانی و فرامکانی است. چنین نگرش صرفاً فقهی به حکومت و سیاست و هویت مدرن برای آن قائلنشدن و مشروعیت و خاستگاه دولت را در آسمانها جستن، سختکیشان سختکوش طرفدار حکومت اسلامی را در تقابل آشکار با نظامهای سکولاری که معتقد به مشروعیت زمینی قدرت است قرار میدهد.
بنیادگرایان تجددستیز در تلاش برای استقرار حکومت مذهبی ظاهراً ناکام ماندهاند، اما این ناکامی را نباید شکست قطعی به حساب آورد. آنها در قالب مؤسسات خیریه و احزاب سیاسی قدرتمند، همچنان حضور دارند و در سالهای اخیر، در مبارزات انتخاباتی پارلمانی برخی کشورهای اسلامی مثل پاکستان، پیروزیهای چشمگیر کسب کردهاند. در افغانستان هم نشان داده شده که به رغم حضور تکنوکراتهای سکولار در ساختار قدرت، اهرمها اصلی قدرت همچنان در دست جنگسالاران بنیادگرا است. قلع و قمع طالبان و القاعده به معنای پایان بنیادگرایی مذهبی در افغانستان نیست. استقرار حکومتی سکولار در افغانستان مانع از این نمیشود که بنیادگرایی به صورت جنبشی اجتماعی در حیات سیاسی و فرهنگی این کشور تأثیرگذار نباشد. همانطور که اگر بنیادگرایی مذهبی در سطح کل دنیای اسلام، به قدرت سیاسی هم دست نیابد، حضور چشمگیر و تأثیرگذار آن در تحولات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی جامعه انکارناپذیر است. شاید بتوان گفت رفتار و عملکرد نیروها و رژیمهای سکولار، خود در روند رشد بنیادگرایی مؤثر می باشد.
2- یوسفی اشکوری، حسن/ خرد در ضیافت دین/ قصیده 1379/ ص 35
3و4و5- مجتهد شبستری، محمد/ نقدی بر قرائت رسمی از دین/ طرح نو/ صص 37و 38