مواجهات سکولاریزم در جوامع اسلامی
*نهرو رمیس
اشاره:
در شماره گذشته به چندگونگی رابطه فقه و سکولاریزم اشاره نمودیم. در نظر داریم در این نوبت برای تکمیل بحث گذشته به چگونگی مواجهه سکولاریزم در جوامع اسلامی با مقوله سنت و مذهب اشاره نماییم تا در این رهگذر بتوانیم به نحوه نگرش و تعامل روشنفکران مسلمان به مقوله سکولاریزم پی ببریم. آنچه در این مقاله مورد نظر است نه جدال فلسفی و ذهنی در مورد بنیادهای اندیشه سکولار و تقابل یا تعامل آن با آموزههای اسلام یا مذاهب مختلف اسلامی، بلکه توجه به عملکرد، پیامد و نتایج اندیشه سکولار در پراکسیس اجتماعی جوامع سنتی و مسلمان است. با این پیشفرض که قصد ما نه پیگیری روایتهای روشنفکران از چگونگی ورود و سازگاری یا عدم سازگاری اندیشه سکولار با اسلام است و نه قصد آن را داریم که نشان دهیم آیا سکولاریزم مشکل جامعه مسیحی است نه اسلامی؟!
ما در این نوشتار با روند سکولاریزاسیون(عرفیشدن) در جوامع اسلامی سر وکار داریم و علاقه داریم پیگیری این موضوع را مورد بحث و مداقه قرار دهیم، زیرا برای فهم گذشته و آینده و حال مفیدتر خواهد بود. چه نفعی دارد که نشان دهیم سکولاریزم مشکل جامعه مسیحی است نه اسلامی(درحالیکه واقعیت امر چنین نیست). چه لزومی دارد نشان دهیم سکولاریزم فقط در وجهی از وجوه خود نتیجة تناقضات و استبداد ارباب کلیسا است؛ نه در تمام وجوه خود. عقیده نگارنده این است که سکولاریزم نتیجه رنسانس و مدرنیزاسیون جوامع است و شاید ارتباط تام و مستقیمی با مذهب به آن گونه که از آن یاد میشود نداشته باشد. و باز هم چرا باید تلاش کنیم که نشان دهیم مخالفت اسلام با علم و دانش و پیشرفت/ عقلانیت(که از عناصر اصلی مدرنیته است) کمتر از مسیحیت است(که از زاویه واقعیت اجتماعی و تاریخی که میتوان با تحلیل گفتمان، آن را بررسی و نشان داد در مییابیم که اینطور نبوده و عقلانیت و علمانیت مسلمانان در پرتو قرائت رسمی دین در جوامع اسلامی برای چیزی حدود هزار سال تعطیل بودهاست).
بسیار ساده است که این واقعیت را نشان دهیم که سکولاریزم جریان رو به رشدی است که در جوامع اسلامی کم کم به قویترین جریان فکری مبدل شده و خواهد شد. حتی مدرنیستهای مسلمان نیز در نهایت تحلیل خود به این امر اذعان دارند که دفاع جانانة آنها تحت عنوان روشنفکری دینی در مسیر خود به تقلیل و کمینهشدن واژههای مذهبی در جریانات عمومی منجر خواهد شد.
سکولاریزم(مکتب عرفیسازی) پشت درهای جوامع اسلامی نایستاده است که روشنفکران دینی به عنوان ارزیابان مسایل فکری جامعه به تعامل یا تقابل آنان با آموزههای مذهبی و دینی شکل و معنا ببخشند. سکولاریزاسیون (عرفیسازی) در منتهای درجه تفکرات هر آن کسی که داعیه روشنفکری در جامعه اسلامی را دارد، نفوذ کرده است و دفاع او از مذهب رسمی بیشتر به یک جوک و مبارزه فرع با اصل میماند. گویا فرزندی در صدد باشد که به دیگران بقبولاند که فرزند پدرش نیست و منکر وجود او شود یا بخواهد از او کناره بگیرد.
چنانچه در مباحث گذشته اشاره شد تقلیل واژههای قدسی به عرفی برای فهمیدن و حل مسایل بشری جزیی از روند سکولارشدن جوامع است و این تعریف مگر غیر از این است که وقتی امر طبابت و قضاوت و… از روحانی که هم پزشک، هم قاضی، هم… و غیره بوده هم اکنون از او گرفته شده و به مردان زمینی داده شده است و با واقعیت اجتماعی هم سازگاری یافته است. امور معنوی که در دست عدهای معدود چه به عنوان ارباب کلیسا و کشیش و چه به عنوان روحانی و ملا بود، امروزه به متخصصین این زمینی داده شده است که ممکن است از عالم بالا هیچ ندانند، ولی در کار خود خبره هستند و واقعیتهای اجتماعی را به خوبی معنی میبخشند و…
این ها همه واقعیتهای غیرقابل انکار سکولارشدن جوامع اسلامی است. نمیتوان و نمیتوانم به جدال مدافعان سرسخت مذهب وسنت در جدال با روند سکولارشدن جوامع اسلامی اصالت دهم زیرا با عقلانیت سازگار نیست. ضرورت آن را چنانچه از دریچه واقعیت ببینیم جز مبارزة سخت بیرحم برای حفظ منافع قدرت حاکم نیست؛ گفتمانی که با عوض کردن پارادایم از سنتگرایی رادیکال و بنیادگرا به مدرنیستهای اسلامی مداراجو و اصلاح طلب و باالعکس تحت عنوان جدال روشنفکران دینی با سنتگراها در حال جابجایی و انجام است. برای من و شاید بسیاری دیگر بسیار سخت است هضم اینکه چرا بسیاری تحت عنوان روشنفکران دینی کمر همت بستهاند تا بین دین و مدرنیته یا مذهب و سکولاریزم پیوند معنادار و ماهوی بیابند یا نیابند. معلوم نیست این رسالت ماورایی را چه کسی به دوش آنها گذاشتهاست. اما در پرتو واقعیات اجتماعی فکر میکنم انسان چه مسلمان و چه غیر مسلمان، چه مذهبی و متعصب و سنتی و چه غیر آن چنانچه با واقعیات، اصالت و ضرورت مباحث و مفاهیم اساسی خود در حوزه عمل اجتماعی، اندیشه و اعتقادات به وسیله روشنفکران و دانایان مواجه شوند، چه بسا در پذیرش آن بسیار علاقمندتر از کسانی باشند که تلاش نامفهومشان در برقراری رابطه یا تضاد بین مذهب و سکولاریته یا مدرنیته و دین بسان مثالی است که گویا آب در هاون میکوبند. واقعیت دردناک آن است که اینان با شعار واقعیات اجتماعی به مبارزه علیه واقعیات اجتماعی پرداختهاند. این مردم مسلمان نیستند که با مدرنیته، سکولاریته و دستآوردهای آن مخالف هستند. واقعیت این است که کسانی در این مبارزه شرکت جستهاند یا تودهها را برانگیختهاند که منافع خود را در صورت برقراری این نظم جدید فکری و اجتماعی با خطر مواجه میبینند.
اما در حوزه اندیشه کسانی چون خالد محمد خالد، نصر حامد ابوزید، علی عبدالرزاق و دیگران به خوبی پرده از حجاب دروغین بودن ادعاهای واعظان دین و مذهب در تفسیر رسمی که تا کنون به تودهها عرضه میشده است، پرداختهاند.
و در حوزه معرفتشناسی باید گفت در رابطه فرد و مذهب در منظومه فکری سنتی، به مذهب اصالت داده میشود و به فرد ضرورت و ضرورت وجود فرد در پرتو و راستای اصالت مذهب تعریف میشود. در این منظومه چون عرفی سازی اصالت را به فرد میدهد و ضرورت را به مذهب، در تفکر سنتی در تعارض قرار میگیرد.
در منظومه فکری مدرن اصالت به فرد داده میشود و ضرورت به مذهب، چون اصالت برای گوهر وجود/ شخص است و ضرورت، مربوط به نقش/ کارکرد که با اینجا مذهب مورد نظر است.
و آنچه در جوامع اسلامی میگذرد، در سطح اجتماعی و واقعیت زندگی افراد تحت روند عرفیشدن(سکولاریزاسیون) شکل میگیرد و معنا مییابد و نه تنها انسان مسلمان را نمیآزارد، بلکه برای او مطلوب هم هست، اما از نظر فکری او هنوز به واسطه روشنفکران و نخبگان و محیط اجتماعی خود از منظومه فکری سنتیاش استفاده و تغذیه مینماید. اشاره این مقاله به این تعارض است.
(ادامه دارد)