(گپ و گفتی با شاعر جوان افغانستان زهرا حسین زاده)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*ابتدا از خودتان بگویید.
*زندگی ام خلاصه روزهای تبسم و مخته های شبانه است. تنفسی اجباری در هوای خاکستری غربت و به هر حال «روزگارم بد نیست. تکه نانی دارم، خرده هوشی، سر سوزن ذوقی.»
*چطور شد که به شعر روی آوردید و چند وقت است که شعر می گویید؟
*همیشه بر این باورم که انسانها همه شاعر بدنیا می آیند و شاعری بعد پنهان ماست که بعضی ها آن را می یابند و قدر می نهند و بعضی ها نه. خدا کند دلیل روی آوردن این آدم خاکی هم کشف این بعد پنهان بوده باشد. و اما در مورد اینکه چند وقت است شعر می گویم، شاید از نخستین ثانیه هایی که راه رفتن را آموختم و پیشه هر روزم آب بازی لب چشمه آبادی شد که ترک بستن دستها و صورتم را به همراه داشت و تال های پدر که «دخترم! آب بازی ممنوع!». از سال 78 به بعد رابطه من و شعر جدی تر شد؛ آنقدر که معتادش شده ام. آشنایی ام با غزل یک حادثه بود که بشدت دگرگونم ساخت و مرا دلبسته ی این قالب لطیف کرد.
*برخورد و واکنش خانواده تان نسبت به این موضوع چگونه بوده است؟
*آنقدر خوب بوده است که نیم بیشتر شاعری ام را مدیون آنهایم، به ویژه پدرم که همیشه یادش می رود که یک مرد افغانی است و باید متعصب باشد و…
*از این که شاعر هستید چه احساسی دارید؟
*احساس نهال کوچک بیدی که دستان گرم یک باغبان شوریده با برف و باد و باران پیوندش زده است.
*آیا شما تعریف خاصی از شعر دارید؟ و اگر چنین است، با چه معیار قبولش دارید؟
*خوش ندارم «شعر» در دایره تعاریف محدود بماند. بگذاریم هر کس تعریف دلخواهش را از شعر داشته باشد. پس معیار مشخصی هم نمی توان برایش در نظر گرفت، آن هم معیارهای مقبول نقادان. یاد مان باشد شعر باید از دل برآید تا لاجرم بر دل نشیند.
*اکثر شاعران و همینطور مردم، عنصری به نام عشق را جانمایه اصلی شعر می دانند. شما چه جایگاهی برای عشق در شعر قائل هستید؟
*عشق؟! راستش «حریم عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است/ کسی آن آستان بوسد که جان در آستین دارد». به قول سهراب «عشق/ صدای فاصله هاست/ صدای فاصله هایی که/ غرق ابهامند».
اما نقش عشق در شعر شاعر:
«طفیل هستی عشقند آدمی و پری/ ارداتی بنما تا سعادتی ببری/ بکوش خواجه و از عشق بی نصیب مباش/ که بنده را نخرد کس به عیب بی هنری».
*آیا شاعر می تواند سیاست مدار باشد و سیاست مدار شاعر؟
*با تعریفی که امروزه از «سیاست» و «سیاستمدار» می شود، گمان می کنم زیباتر این است که نه یک سیاستمدار شاعر باشد و نه یک شاعر سیاستمدار. ماجرای مردان قاتلی که از یکسو دستور مرگ آدم ها را صادر می کردند و از سوی دیگر با لطافت هر چه تمام از حقوق بشر در شعرهایشان دم می زدند و همین طور شاعرانی که هرگز نتوانستند لقمه نانی از خیرات سر سیاستمداری بر سفره شان بگذارند، مبین این ادعاست. این حرف از یک شاعر است که می گوید: «جای مردان سیاست درخت بکارید تا هوا تازه شود.»
*به نظر شما برای شاعر شدن آیا لازم است که شاعر گوشه انزوا اختیار کند؟ اصولاً شاعری با فعالیتهای اجتماعی منافات ندارد؟
*پناه بردن به گوشه انزوا را به مفهومی که تارکان دنیا بدان معتقدند، نمی پسندم و نه تنها لزومی ندارد که مسخره هم خواهد بود. تحولات و فعالیتهای اجتماعی می تواند درد یک شاعر باشد و سوژه ای واقعی برای شعرش، نه اینکه با شاعری اش منافات داشته باشد. البته خلوت کردن شاعر با خودش حدیث دیگریست.
*اگر شاعر گوشه گیر باشد، پس مسؤولیت اجتماعی اش چه می شود؟
*در این صورت روشن است که بین مسئولیت اجتماعی و گوشه گیری، مسؤولیت قربانی خواهد شد.
*اصولاً در طول تاریخ، شاعران در نظام اجتماعی چه نقشی را توانسته اند بازی کنند؟
*بررسی نظامهای اجتماعی درطول تاریخ، بارها ما را با شاعرانی آشنا کرده است که چون باروت بوده اند و مانند خاری بر چشم حاکمان زمانه فرو رفته اند؛ شاعرانی که تأثیرشان بر آنچه درجامعه شان رخ داده است عمیق و سرنوشت ساز بوده است.
*پیر و مریدی (مراد و مرید) فرهنگ خاص شاعران گذشته است. آیا در بین شاعران امروزی هم این فرهنگ وجود دارد؟ اگر ندارد چرا؟
*بدبختانه جهان آنقدر متمدن شده است که کم بتوان نشانه هایی از رابطه های اسطوره ای در آن جست آن هم از نوع ارتباط شمس ها و مولاناها. امروزه ما مجبوریم به حسرت خوردن به خاطر مرادهایی که نیست، گاهی ادای مریدان خوب را درآوریم.
*چه تعریفی از «رندی» دارید؟ اصولا چیزی به نام رندی در وجود شاعران امروز وجود دارد؟
*«رندی» با معنایی که گذشتگان قبولش داشتند و به آن مفتخر بودند، وجود ندارد. سرنوشت غم انگیز این واژه چون واژه های عارف و … است که فقط باید آنها را در دایره المعارف های قدیمی عرفانی یافت؛ چیزی که امروزه با خودنمایی ها و جسارت های پوچ اشتباه گرفته می شود.
«ما عاشق و رند و مست و عالم سوزیم/ با ما منشین اگر نه بدنام شوی»/ «ما نه رندان ریائیم و حریفان نفاق/ آنکه او عالِم سرّ است بدینحال گواست»
*قافله شعر امروز ما به کدام سمت و سو در حرکت است و شما تا چه حد به آینده آن خوشبین هستید؟
*این کاروان به جاده ای مه آلود رسیده است که با جرقه های گاه گاهش ما را به سرزمین روشنایی شعر امیدوار می کند، جرقه هایی که کافی نیست.
تعیین میزان خوش بینی برایم دشوار است. در عرصه شعر وارد فضاهای تازه تری شده ایم و طراوتی در بعضی ابعاد احساس می شود، اما اغلب شاعران ما دارند از طرف دیگر بام می افتند.
*رو آوردن به غزلسرایی خاصیت شاعران جوان امروز است. رسالت اجتماعی با غزلسرایی برآورده می شود؟ آیا شما برای شاعران رسالت اجتماعی قائل هستید؟
*رسالت اجتماعی! رسالت شاعران امروز ما! موضوعات مهمی به نظر می رسند اما کمی پرطمطراق هستند. خلاصه شدن شاعر در هر قالبی، مساوی است با محبوس شدن اندیشه او، حالا می خواهد غزل باشد، مثنوی باشد یا شعر سپید. ما باید قالب را وسیله ای برای فریاد کردن چیزهایی بدانیم که شما تحت عنوان رسالت شاعر از آن یاد می کنید. پس طبیعی است شاعر نمی تواند با محدود کردن خودش، حرف بزند. البته باید معنای رسالت هم روشن شود. چه بسا هر کس رسالت را همان چیزی می داند که در دایره ذهن خودش می گنجد و همین طور در قالبی که برای خود برمی گزیند.
*چه تعریفی از شعر مبتذل دارید؟ ابتذال در کلمات یعنی چه؟
*باید صفت «مبتذل» را از شعر جدا کنیم. اگر چیزی «شعر» است پس «مبتذل» نیست و اگر «مبتذل» است «شعر» نیست. با این سخن لزومی به کنکاش پیرامون ابتذال کلمات نمی بینم. شاعران واقعی می دانند کلمه ها تا چه اندازه مقدس اند. «مرا به حرکت حقیر کرم در خلاءِ گوشتی چکار».
*شعر نو چه جایگاهی درشعر معاصر دارد، اصلاً شاعر نوپرداز داریم؟
*شعر سپید هنوز ناشناخته و مظلوم است و کمتر کسی حاضر است همان احترامی را برای شعر سپید قائل شود که برای شعر کلاسیک قائل است و این می تواند لطمه بزرگی به جریان شعر معاصر ما باشد. دلایل زیادی است که باید مورد بررسی و بحث قرار گیرد تا شاید این سایه سنگینی که بر شعر سپید ما افتاده است کنار برود. اغلب جوانان ما از سپید شروع می کنند اما به ندرت موفق عمل می کنند.
*شعر کدام شاعران را بیشتر می پسندید؟
*شعر را در هر قالبی که باشد و از هر کسی که باشد دوست دارم به شرط آنکه «شعر» باشد، می خواهد از مولانا و حافظ و سهراب باشد یا شاعری از آن سر دنیا. آثار شاعران معاصر خودمان را هم از هر که به دستم برسد با اشتیاق می خوانم، حتی شعرهای ضعیف را. به بعضی از شاعران خودمان هم به شدت ارادت دارم و در بعضی موارد حتی الگوی من بوده اند.
*آیا مجموعه شعری هم در دست چاپ دارید؟ یک شاعر چه وقت اثرش را چاپ و بدست خوانندگان برساند بهتر است؟
*فکر می کنم سخن گفتن از مجموعه های چاپ نشده ام بی فایده است وقتی ناشران و نهادهای فرهنگی فقط قول همکاری می دهند ولی از چاپ خبری نیست. با آنکه «ما ز یاران چشم یاری داشتیم» ولی «خود غلط بود آنچه می پنداشتیم». به عقیده من، بهترین زمان چاپ آثار برای یک شاعر وقتی است که خود او به خودش و شعرهایش ایمان داشته باشد.
* … و گپ آخر
*«ملالی نیست/ جز گم شدن گاه به گاه خیالی دور/ که مردم به آن شادمانی بی سبب گویند…»
------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------