از «قوماندان سالاری» تا «والی سالاری» (سرمقاله)
پس از گذشت دو سال از عمر دولت حامد کرزی، اینک به نظر می رسد طالبان و القاعده از شوک اولیه شکست در مقابل نیروهای آمریکا خارج شده اند و در حال سازماندهی مجدد خود مطابق با شرایط جدید هستند. در حال حاضر نیروها و قرارگاه آمریکایی ها بطور متوط سه بار در هفته مورد حمله مسلحانه طالبان و القاعده قرار می گیرند و آشکار است که آنان اکنون راه های جدید و پیچیده ای را برای مبازه با آمریکایی ها پیدا کرده اند.
در مقابل، آنطور که در ابتدا انتظار می رفت برنامه های دولت مطابق زمانبندی های از پیش تعیین شده پیش نرفته است و این امر تا حدودی باعث بی اعتمادی مردم نسبت به کارآمدی دولت شده است. امنیت لازم به غیر از کابل در دیگر نقاط کشور بوجود نیامده است، برنامه های بازسازی هنوز آغاز نشده است، وضع اقتصادی و معیشتی مردم بهبود نیافته و سرانجام مردم نمیدانند آینده چه خواهد شد.
واقعیت این است که طی نزدیک به دو سال گذشته، عمده انرژی حامد کرزی اجباراً به جای تمرکز به امر بازسازی و بهبود وضع زندگی مردم، صرف این شده است که چگونه جنگسالاران و قوماندان های مختلف حاضر در پایتخت را به تمکین از قانون و مقررات وادار نماید. تفنگسالارانی که اکنون در حد ظاهر هم که شده ردای مدنیت بر تن کرده اند و کابینه را هم در اختیار دارند.
اما به همان نسبت که کرزی موفق شده است تعدادی از تفنگسالاران بزرگ را در پایتخت نگهدارد، به همان نسبت اکنون تعدادی قوماندان و جنگسالار دیگری در چهار گوشه کشور رشد کرده اند که بسیار فربه تر از نمونه های پیشین هستند. این دسته جدید که هر کدام گوشه ای از کشور را سهم آبا و اجدادی خود می پندارند، عنوان والی بودن شان را از دولت مرکزی دریافت کرده اند ولی به هیچ عنوان خود را در قبال دولت مرکزی مسؤول نمی دانند و هرکدام مستقل از دولت به لشکرکشی نظامی علیه مخالفین شان و اخذ عوارض گمرکی و مصرف آن به امور شخصی و محلی اقدام می کنند. بنابراین با وجود چنین شرایطی بسیار طبیعی است که تثبیت اقتدار حکومت مرکزی با مشکل مواجه گردد و از آن طرف، طالبان و القاعده همچنان به حیات شان ادامه دهند. در واقع یکی از عوامل اصلی به تأخیر افتادن برنامه های از پیش مشخص شده دولت در امر بازسازی عدم تمکین و همکاری این والیان بوده است.
اقدام هفته پیش حامد کرزی در برکناری والی پکتیا و اتمام حجت با دیگر والیان سرکش مانند اسماعیل خان، گل آقا شیرزی و … گامی مهمی است در راستای ایجاد یکپارچگی در کشور. اما به نظر می رسد صرفاً اتمام حجت و دادن اخطار کافی نباشد، چرا که طی یک سال و چند ماه گذشته اینگونه اخطارها بارها تکرار شده و دیده شده که چندان نتیجه بخش نبوده است. این والی ها قدرت مالی و نظامی شان مرهون کشورهای دیگری هستند که هرکدام از یکی از این قوماندانان حمایت می کنند و با تمویل آنان از یک سو قصد تداوم بی ثباتی در افغانستان را دارند و از سویی دیگر از این طریق با اعمال فشار بر حکومت مرکزی در پی بدست آوردن منافع خود هستند. کشورهایی که به تسلیح و تمویل والیان یادشده ادامه می دهند همگی دولت افغانستان را به رسمیت شناخته اند، بنابراین حامد کرزی اگر می خواهد این افراد را به فرمانبرداری از دولت مرکزی وادار کند، باید از طریق مجاری دیپلماتیک به این کشورها رسماً اخطار دهد تا از تمویل آنان خودداری نمایند. تنها در چنین صورتی می توانیم امیدوار باشیم این قوماندانان قدرتمند به اقتدار دولت مرکزی تمکین نمایندn
اگر نیروهای غیبی دخالت نکند
(گفتگو با احمد بهزاد فعال سیاسی، روزنامه نگار و خبرنگار رادیو آزادی)
مصاحبه از: محمد تقی امینی
اشاره: چندی پیش در روز افتتاح نمایندگی کمسیون مستقل حقوق بشر افغانستان در هرات، هنگامی که احمد بهزاد روزنامه نگار، فعال سیاسی و خبرنگار رادیو آزادی در حال تهیه گزارش این مراسم بود، به دستور اسماعیل خان والی هرات، توسط قوماندان امنیتی این ولایت مورد لت و کوب قرار گرفت. گفته می شود اسماعیل خان از گزارشهای بهزاد در خصوص مسایل مرتبط با حقوق بشر و آزادیهای مدنی ناخرسند است. احمد بهزاد به تازگی سفری به ایران داشت و از فرصت بهره جسته دورنمای آینده سیاسی افغانستان را با وی به گفتگو نشستیم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
n از مهمترین تحولاتی که در آینده نزدیک افغانها منتظر آن است انتخابات سراسری سال 2004 می باشد. با توجه به این موضوع، صف بندیها را در صحنه سیاسی امروز افغانستان چگونه می بینید و روند کنونی به کدام سو پیش می رود؟
lدر فضای فعلی افغانستان شاهد دو طرز تفکر هستیم و نیروهای فعال در عرصه سیاسی و اجتماعی به دو دسته عمده تقسیم می شوند. تفکر دموکراسی خواهی و تفکر جنگسالاری و خشونت طلبی. نیروهای دموکراسی خواه بیشتر افراد تحصیکرده هستند که عده کثیری از آنان از کشورهای دیگر به کشور بازگشته اند. این دسته افراد روشن اندیش هستند و با یک داعیه نو عرض اندام کرده اند که هدف شان کسب قدرت و پیاده کردن اندیشه های شان از این طریق در کشور است. در مجموع این دسته را می توان تکنوکراتها نامید.
دسته دوم تیپ نظامی گرا است. این دسته عمر شان را با نظامی گری و جنگ سپری کرده اند و در جبهات گوناگون جنگیده اند. گروهی که در ادبیات مطبوعاتی - بخصوص مطبوعات جهان خارج- از آنها تحت عنوان «جنگسالاران» یاد می شود. همانطو که گفتم این دسته در واقع سردمداران دوران منفور جنگ و حشونت هستند و در شرایطی که افغانستان به سمت ثبات و دموکراسی حرکت می کند، این طایفه سرکش مشعلداران و پرچمداران تفکر جنگی در کشور هستند. اینها کسانی هستند که در بی ثباتی و آنارشیسم منافع بیشتری می بینند تا در ثبات و امنیت. در یک کلام، اینان نان و آب خود را به سادگی بر مردم ترجیح می دهند.
اما اینکه در این تقابل آینده از آن کیست، نتیجه اش روشن است. چرا که با حضور محکم نیروهای بین المللی و پاگرفتن دولت عبوری، فضای کلی کشور به سمت برقراری صلح و امنیت و ثبات سراسری و در نتیجه پیاده شدن ارزشهای دموکراتیک پیش می رود. اگر شرایط به همین منوال پیش برود و نیروهای غیبی(!) دخالت نکند و قواعد بازی را به هم نزند، اوضاع به نفع طرفداران دموکراسی و صلح طلبان و امنیت خواهان تغییر خواهد کرد. نشانه هایی از این تحول هم اکنون به چشم می خورد. این دسته هم اکنون از کمیت قابل توجهی برخوردارند. یعنی به علاوه تعدادی زیادی از روشنفکران و تحصیلکردگانی که از خارج بازگشته اند، نیروهای روشنفکر داخل نیز با آنان همراه شده اند. طیفی وسیعی از نیروهای جهادی که درک واقعبینانه ای از شرایط فعلی کشور دارند و سرخورده دوران خشونت هستند، نیز با این دسته هم نوایی می کنند و از همه مهمتر افکار عمومی افغانستان و مردم خسته از جنگ و تجاوزات گذشته که به شدت تشنه آرامش و امنیت هستند، تفکر این دسته را بیشتر می پسندند و می خواهند.
n پس در مجموع شما به آینده افغانستان خوشبین هستید؟
lبله همینطور است. شما ببینید که افغانستان امروز با افغانستان 10 سال پیش اصلا قابل مقایسه نیست. افغانستان دیروز یک افغانستان فراموش شده بود که دنیا آن را از یاد برده بود. اما امروز در کنار آن برگهای برنده ای که من ذکر کردم، ما اراده جهانی را هم پشت سر نیروهای صلح طلب و دموکراسی خواه داریم. برمبنای این دلایل است که می توان گفت آینده از آن طرفداران صلح و امنیت و دموکراسی است.
n امروزه در مطبوعات واژه جنگسالار (Warlord) بسیار مصطلح شده است و شما هم از آن استفاده کردید. اگر بخواهید در یک جمله این واژه را تعریف کنید، چه تعریفی از آن ارائه می دهید؟
l جنگسالار کسی است که در زمان صلح با تفکر زمان جنگ و خشونت زندگی می کند.
nشما گفتید که در افغانستان اوضاع به نفع طرفداران دموکراسی و امنیت و صلح رو به تحول است. با توجه به اینکه دوره کنونی یک دوره گذار است، به نظر شما روند عملی این انتقال و گذار به گونه ای که از هرگونه خشونت و تکرار تجربیات تلخ گذشته جلوگیری شود چیست؟ توجه داشته باشیم که هم اکنون جنگسالاران از قدرت زیادی برخوردارند و اگر بخواهند این قدرت را از آنها بگیرند، احتمالا از هیچ خشونتی فروگذار نمی کنند.
l آنچه که من در پاسخ سؤال قبلی شما گفتم تنها برداشت کلی و خوشبینانه ای از دورنمای افغانستان است و این خوشبینی دلیل نمی شود که این راه را خالی از مشکلات بدانیم. به برداشت من، این دگرگونی و گذار معبر بسیار دشواری اشت. نگاهی به آرایش صفوف موجود در کشور این مطلب را به خوبی روشن می کند. همانطور که گفتم نیروهای فعال در کشور به دو دسته تقسیم می شوند: در یک طرف، طرفداران دموکراسی و در طرف دیگر، جنگسالاران. دسته دوم به شدت منفعت طلب و چوکی خواه است. در حال حاضر هم بخش بزرگی از قدرت نظامی و سیاسی در دست آنان است. اینها منافع خود را در تداوم فضای خشونت سالهای جنگ می بینند. در کنار ایشان، بقایای گروه طالبان و القاعده هم مزید بر علت می شود. با وجود چنین جوّی، یک حرکت معقول و واقعبینانه لازم است که عاری از خشونت باشد. به نظر من هرگونه توسل جستن به خشونت برای عبور از این مرحله گذار، قطعاً به نفع جنگسالاران تمام خواهد شد. ما می بینیم که امروز کسانی هستند که در دولت شریکند و پستهای بالای دولتی را هم در اختیار دارند و در شعار هم خود را طرفدار دموکراسی و مساوات جلوه می دهند، اما در عمل به گونه ای رفتار می کنند که فضا به سمت خشونت پیش برود. در سخنرانی های داغ و آتشین، خود را به عنوان میراث دار و نگهبان ارزشهای دوره جهاد معرفی می کنند و با این وسیله از دوره جهاد که در ذهن مردم به نوعی دارای تقدس و احترام است، به نفع خود سوء استفاده می کنند و خیلی خوش شان نمی آید که نیروهای دموکراسی خواه وارد این بازی شوند و سعی می کنند آنها را وادار به خشونت کنند. من فکر می کنم بزرگترین خِردورزی نیروهای صلح طلب و طرفدار دموکراسی پرهیز از این بازی شیطانی است. طیف روشنفکران و صلح طلبان باید تلاش کنند رفتار و عمل مدنی را در بین مردم نهادینه کنند.
nمنظورتان از رفتار و اعمال مدنی چیست؟
l وارد کردن مردم به صحنه. مردم افغانستان دیگر می خواهند با خشونت وداع کنند، زیرا هیچ دستاوردی برای شان نداشته است. در چنین شرایطی وظیفه بسیار مهم به دوش مدعیان دموکراسی و مساوات است و آن آگاهی بخشی به مردم است. در حال حاضر ناآگاهی در افغانستان بیداد می کند. بنابراین مردم را بایدآموزش داد تا با منافع خود آگاه شوند. برای برخورداری از قدرت بی انتهای مردم باید به آنان آگاهی بخشید. این تنها راه رسیدن به یک جامعه دموکرات و مردم سالار است.
n راه به صحنه کشاندن مردم چیست؟
در درازمدت یک نظام آموزشی کارآمد و زنده. اما در حال حاضر فعال کردن نهادهای مدنی که در رأس آن مطبوعات آزاد است.
n به روشنگری اشاره کردید. یکی از راه های نهادینه کردن روشنگری در جامعه ایجاد نهادهای مدنی در بین مردم است و در رأس این نهادها، مطبوعات مستقل و آزاد است. به نظر شما این نهادها تا چه حد در افغانستان کنونی رشد داشته و شما آینده را چگونه ارزیابی می کنید؟
l مدت کوتاهی است که ما در افغانستان شاهد دولتی هستیم که دارای مقبولیت و پشتوانه جهانی است و خود را به یک سری ارزشهای دموکراسی و آزادیهای مدنی وفادار می داند. با در نظرداشت چنین شرایطی، ما در این مدت اندک دستاوردهای کمی نداشته ایم. امروز در کابل شاهد یک خیزش مطبوعات مستقل هستیم که شاید بتوانیم بگوییم در تاریخ افغانستان بی سابقه است. اما چیزی که نگران کننده است محدود ماندن حوزه فعالیت این مطبوعات در پایتخت است و متأسفانه در دیگر ولایات بسیار کمتر شاهد چنین چیزی بوده ایم که علت آن هم وجود جنگسالارها در گوشه و کنار ولایات است. یکی دیگر از علل محدود ماندن مطبوعات، عدم توجه مجامع کمک کننده به مطبوعات مستقل در ولایات است و من این موضوع را با این مجامع مطرح کرده ام که شما نباید به توهم کمونیستها دچار شوید. زیرا آنها فکر می کردند کابل یعنی تمام افغانستان و درست نقطه شکست کمونیستها هم در همینجا بود. و واقعیت این است که ما بیشتر از کابل باید روی ولایات کار کنیم، زیرا ولایات نسبت به مرکز عقب مانده ترند. به عنوان مثال در شهری ماند هرات که یکی از مراکز عمده فرهنگی افغانستان به شمار می رود، ما یکی دو جریده مستقل بیشتر نداریم که آنها اگرچه تلاش کردند در جاهایی که نمی توانند راست بگویند، حداقل دروغ نگویند و هویت روشنگری خود را حفظ نمایند؛ ولی بسیار آهسته و محتاط حرکت می کنند.
به هر صورت من فکر می کنم که آزادی مطبوعات در افغانستان یک پدیده جدید است و غیر از دهه دموکراسی در چهل سال قبل، در دیگر مقاطع تاریخی این کشور چیزی به نام مطبوعات مستقل نداشته ایم.
در کنار مطبوعات مستقل، دیگر نهادهای مدنی نیز پا می گیرند. یکی از این نهاد ها کمسیون مستقل حقوق بشر افغانستان است. اگر چه روی عملکرد این کمسیون و بیشتر روی مواضع اعضای آن انتقاداتی وجود دارد، اما نفس ایجاد چنین مرکزی در افغانستان و بعد تأسیس شعب آن در ولایات، خودش نوعی تمرین دموکراسی و مطرح کردن حقوق و آزادیهای مدنی در جامعه است. شما ببینید وقتی دفتری از این کمسیون در شهری ایجاد می شود و این امر از سوی یک جنگسالار پذیرفته می شود (البته تحت شرایط و فشارهایی) و آن والی یا قوماندان پر نفوذ می آید و در افتتاحیه دفتر سخنرانی می کند، خودش یک موفقیت است. زیرا این جنگسالار یا والی دانسته یا ندانسته وارد بازی دموکراسی شده است و فردا هم مجبور است به قواعد این بازی تن دهد. و اما اینکه نتیجه این بازی چه خواهد بود، برمی گردد به طرفهای بازی و شرایط جهانی. اما نقش نیروهای دموکراسی خواه بر این نتیجه بسیار مؤثر است که چگونه از امکانات موجود بتوانند استفاده کنند.
یکی دیگر از امتیازات امروز افغانستان برای پاگرفتن نهادهای مدنی و رسانه های مستقل از حکومت، تصویب یکسری قوانین مترقی و بی سابقه در کشور است. امروز شما می توانید براساس این قوانین رادیو و تلویزیون خصوصی راه بیندازید. اگرچه باید بگویم در مقابل این تصمیم بزرگ دولت انتقالی مقاومتهای زیادی از جانب بنیادگرایان و جنگسالاران صورت گرفته است، مانند صدور فتواهایی مبنی بر تحریم تلویزیونهای کِبلی. اما به هرحال این نیز یک میدان دیگری است که نیاز به مقاومت در مقابل بنیادگرایان دارد.
تقاضای جامعه امروز افغانستان برای دست یافتن به اطلاعات و محصولات فرهنگی شانس توفیق پاگرفتن این ابزارهای تعیین کننده را افزایش داده است. برخلاف تبلیغاتی که می شود که گویا مردم افغانستان، خصوصاً اهالی مناطق دورافتاده علاقه ای به این قبیل رسانه ها ندارند، ما در همین مدت کوتاه پس از تصویب این قوانین شاهد راه اندازی چند ایستگاه رادیویی مستقل و حتی چند شبکه تلویزیونی کِبلی در کابل و ولسوالیهای دور افتاده بوده ایم که به رغم فشارهای جنگسالاران تعدادی از این مراکز هنوز فعالند.
اما تا زمانی که افغانها خودشان بتوانند بنگاههای قوی اطلاع رسانی بوجود آورند، رادیوهای خارجی و بنگاههای سخن پراکنی بین المللی تا حدود زیادی خلاء اطلاع رسانی شفاف و به موقع را پر کرده اند. امروزه در کابل دستگاههای رادیویی FM نصب شده اند تا مردم بتوانند راحت و در طول 24 ساعت از آخرین تحولات سیاسی جهان و کشور خود مطلع شوند.
n گفته می شود جنگسالاران با رادیوهای خارجی مخالف هستند و استدلال شان هم این است که این رادیو ها اگر هم به اطلاع رسانی امور افغانستان می پردازند بیشتر به خاطر منافع خود شان است.
l در باره اینکه جنگسالاران مخالف رادیوهای خارجی اند، یک چیزی بسیار طبیعی است. اما نه به خاطر خارجی بودن این رادیوها، چرا که این جنگسالاران با موجودیت مطبوعات مستقل افغانی هم مخالف اند و بر علیه رادیو و تلویزیونهای خصوصی افغانها نیز فتوا می دهند. جنگسالاران و بنیادگرایان با اطلاع رسانی شفاف و آزاد مخالفند، حال چه خارجی باشد چه داخلی. متأسفانه سالهای جنگ و خشونت برای ما یک ارمغان داشت که عبارت بود از مطبوعات حزبی که سراسر مدح هم قطاران و دشنام مخالفان بود. جنگسالاران با این فضای سیاه و سفید عادت کرده اند و حتی دیگر به مطبوعات حزب خود هم قناعت ندارند و می خواهند این مداحی های رایج و این و ناسزاگویی های حزبی و گروهی را به سطح رسانه های ملی بکشانند. شما ببینید در ولایات هر گروه که تسلط یافته، رادیو و تلویزیون محلی به شکل انحصاری و مطلق در اختیار اوست و فقط اوست که حق دارد حرف بزند و هرچه می خواهد بگوید و به هرکسی که نمی پسندد دشنام دهد و اما وظیفه دیگران فقط گوش کردن است. بنابراین معلوم است که رادیوهای خارجی این قاعده را نقض می کنند. و جرم این رسانه ها البته در نزد جنگسالاران این است که صدای مخالف آنها را نیز منعکس می سازد. برای کسانی که به کمتر از خدایی قناعت ندارند، جز القاب بندگی که از نظر آنان شایسته همگان است، گزافه فروشی نمی کنند. و اینجاست که این رادیوها خشم اینان را برمی انگیزد. من می توانم به مثالی اشاره کنم که ابتدا برای کسانی که نشنیده باشند غیر قابل باور است. مدتی قبل در اوج زد وخوردهای خونین ولسوالی شیندند خبرنگار رادیو بی بی سی از عساکر اسماعیل خان والی هرات و مخالفینش به عنوان دو نیروی متخاصم یاد کرده بود. در حرفه خبرنگاری این یک موضوع ساده و بدیهی است که وقتی دو طرف با هم بجنگند، دو نیروی متخاصم هستند. اما برای کسانی که خود را حق مطلق می پندارند و توقع دارند دیگران نیز آنان را در چنین کسوتی به رسمیت بشناسند، غیر قابل تحمل است. چنانچه والی محترم هرات آقای اسماعیل خان در یک سخنرانی عمومی، خبرنگار مذکور را خائن ملی می خواند که چرا من و مخالف من را- که به قول ایشان یک دزد است- در یک ردیف مطرح کرده ای؟!
به هرحال، جنگسالاران و بنیادگرایان امروزه از مخالفین رادیوهای خارجی محسوب می شوند. چون به زعم آنها این رسانه ها موازنه را به ضررشان تغییر می دهند. شما باید به این نکته هم دقت کنید که نقش رادیوهای خارجی برای افغانستان در این دو سال گذشته محدود نمی شود بلکه در دوره جهاد ضد شوروی این رادیوها همین نقش را داشتند. ولی جالب است که در آن زمان از جانب بنیادگرایان هیچگونه مخالفت و دشمنیی با رادیوهای خارجی مطرح نمی شد، زیرا در آن مقطع همین رسانه ها بودند که جنگسالاران فعلی توانستند با استفاده از آنها نام و آوازه کسب کنند و بر رقیب قدرتمند شان فایق آیند.
اما در رابطه با اهداف رادیوهای خارجی این یک واقعیت است که هر کشور خارجی که برای افغانستان هزینه می کند و رادیوی پشتو و دری راه می اندازد، در فکر جستجوی پایگاهی در کشور ماست و قطعاً منافعی را تعقیب می نمایند. این مقوله عمومیت دارد و از آمریکا و انگلیس بگیرید تا روسیه و ایران هیچکدام دل شان برای مردم افغانستان نسوخته است. اما در این رابطه ما چه دل مان بخواهد و چه نخواهد، در عصر ارتباطات، امواج صوتی و تصویری مرز نمی شناسد. در اینجا این نقش خود ماست که برجسته می شود که نباید در برابر این امواج انفعالی برخورد کنیم و از مواضع سست و بی پایه دیگران در اطرف خود پند بگیریم که چگونه شعری سروده اند که امروز در قافیه اش مانده اند. باید با این پدیده فعالانه برخورد کرد و راهی نیست جز وارد شدن در بازار عرضه و تقاضا و در این بازار باید با زیرکی به فکر سود بیشتر بود.
وقتی خارجی ها مصرف می کنند تا منافع شان را بدست آورند ما هم بکوشیم از فرصتها استفاده کنیم و منافع ملی خود را تأمین کنیم. امروز برای آمریکا سرکوبی بنیادگرایی و تروریزم مهم است و در عوض، استقرار دموکراسی در افغانستان در راستای منافع آمریکا است. و آیا منافع ملی ما چیزی غیر از این می گوید؟ پس باید از این همسویی در منافع کمال سود را ببریم و این را هم در نظر داشته باشیم که دنیا همیشه از دموکراسی دفاع نکرده است و این شانس تاریخی مردم افغانستان است که منافع دنیا با منافعش در این مقطع تاریخی چنین گره خورده است. البته این هم خیلی مهم است که در این بین منافع آمریکا و افغانستان تا چه زمانی تداوم داشته باشد. برای اینکه ما در دنیای امروز حکومتهای دیکتاوری زیادی را می شناسیم که از حمایت آمریکا برخوردارند. من فکر می کنم روشنفکران افغانستان باید راه هایی را جستجو کنند تا زمان این همسویی در منافع طولانی شود. در این خصوص یکی از راه های مؤثر حداکثر استفاده از همین وسایل ارتباطی است که غرب برای افغانستان به ارمغان آورده است. باید با استفاده از این ابزار در افکار عمومی غرب نفوذ کرد و برایشان تبیین کرد که تا دموکراسی در افغانستان استقرار نیابد هر لحظه باید در انتظار ظهور یک ملا عمر و بن لادن باشند. با استفاده از نیروی افکار عمومی غرب نباید گذاشت سیاستمداران غربی با زد وبند با حلقات اقتدارگرا منافع مردم افغانستان را به قیمت بدست آوردن منافع خودش معامله کند. باید به انسان غربی هر لحظه یادآور شد که ویرانی تو ریشه در پریشانی من دارد.
n اشاره کردید که مطبوعات آزاد و رسانه های مستقل یکی از ابزارهای مهم نیروهای ترقیخواه است. در مقابل، جنگسالاران چه ابزاری برای تداوم حیات سیاسی شان در اختیار دارند؟
جنگسالاران و یا بهتر بگویم بنیادگرایان در افغانستان علاوه بر قدرت نظامی که هنوز در گوشه و کنار کشور در اختیار دارند، یک ابزار بسیار مهم دیگر را نیز در اختیار دارند و آن، استفاده ابزاری از اعتقادات عمیق مردم افغانستان به دین اسلام است. این ابزار در جامعه سنتیی مثل افغانستان کاربرد زیادی دارد.
شما ببینید در سخنرانیهای این تیپ، به جای پرداختن به راهکارهای اصلی جبران خسارتها و رسیدن به وفاق ملی، دائماً در قالب شعارهای مذهبی بر طبل جنگ کوبیده می شود. با یادآوری دوران جهاد، مذهب و جنگ به هم پیوند داده می شود و با مخاطب قرار دادن جامعه که به هر حال از این پیوند های خونین متحمل میراث های دردناکی شده اند و با اینکه در یک کشاکش درونی هم از تکرار فجایع آن دوران می هراسند و هم به خاطر قربانی هایی که در این راه داده اند خود را به آن وفا دار احساس می کنند، تلاش می شود که دوباره فضای جنگ در عهد صلح بازسازی شود.
محور این تلاشها اعتقادات مذهبی و ارزشهای جهاد ملت افغانستان شده است که دائماً روی آن مانور داده می شود. عده ای خاص با استفاده از این ابزارها به اهرمهای قدرت نامشروعی که هنوز جدا از دولت مرکزی افغانستان در اختیار دارند، سعی می کنند لعاب و مشروعیت مذهبی ببخشند. امروز کسانی که از مدارا می گویند و تلاش دارند برای مشکلات جامعه در همه ابعاد راه حل های علمی جستجو کنند، توسط بنیادگرایان و جنگسالاران با طرح دعاوی دینی مورد حمله قرار می گیرند.
به وفور گفته می شود اینها از غرب آمده اند تا ارزشهای جهاد ما را نابود کنند. در حالیکه بسیاری از روشنفکران افغان از غرب نیامده اند، یا از ایران آمده اند یا از پاکستان و یا در داخل افغانستان منزوی بوده اند و حالا مجالی برای ابراز نظر یافته اند و یا از همین احزاب جهادی سردرآورده اند و امروز چیز نوی متناسب با زمان می طلبند. و حتی همان بیچاره هایی که از مغرب زمین آمده اند، نه تنها مخالف جهاد نبودند بلکه سالها سخنگوی جهاد در جهان خارج بودند و همین بیچاره ها برای همین قدرتمندان جهادی گدایی کرده و اعانه جمع آوری کردند و حتی من در میان همین از غرب برگشتگان کسانی را می شناسم که برای اسطوره سازی و قهرمان پروری از همین جنگسالاران چه خون دلها که نخوردند و چه سنگها که بر سینه نزدند.
اما دعوا سر چیست؟ دعوا سر این است که جنگسالاران گمان برده اند که فصل شان تمام شده است و عده ای دیگر آمده اند تا قدرت را از آنان بربایند. این است که دست و پا میزنند و از هر وسیله ای برای بد نام کردن رقیب تازه از راه رسیده سود می جویند و بعضی از فضا سازیها و جنگهای زرگری هم سر همین موضوع است تا بگویند فصل ما هنوز تمام نشده است. در حالیکه من معتقدم فصل جنگ تمام شده است و هر کسی بخواهد در زمان صلح عربده جنگجویانه سر بدهد باید غزل خداحافظی را هم بخواند. اما این به آن معنا نیست که در عصر صلح جامعه نیازی به آنهایی که در زمان جنگ جنگیده اند نداشته باشد. جامعه افغانستان جنگش را کرده است و حتی معتقدم بیشتر از وجیبه دینی به جهاد مسلحانه پرداخته است. حالا زمان دیگر است با اقتضائات دیگر و کسانی که می خواهند در عصر صلح عهده دار نقش شوند باید اقتضائات این عصر را بپذیرند، با اصول و ارزشهای این عصر خو بگیرند و سپس بسم االله. در اینجا باید بگویم علیرغم باور عده ای که می گویند جامعه افغان از جنگسالاران حمایت می کند، من معتقدم که افغانها بنیادگرایان را در مقاطع گوناگون آزموده اند و با جرأت می توانم بگویم جامعه افغان از بنیادگرایان مأیوس شده است. این استقبالی که از نیروهای آمریکا و متحدینش در افغانستان شد، در تاریخ ملت افغانستان بی سابقه بوده است. در میان تمام فتوحات آمریکاییان این استقبال از آنان بی نظیر بود. و تمام این استقبال نه به خاطر علاقه افغانها به بیگانگان است. چرا که افغانها در تاریخ شان بیگاهنه ستیزی را اثبات کرده اند. و نه همه این استقبال به خاطر عملکرد خارجیان در این کشور است. بلکه فقط و فقط بیزاری مردم افغانستان از بنیادگرایان و جنگسالاران است. به هر حال مردم افغانستان همانگونه که از نقش سیاسی بنیادگرایان و جنگسالاران خسته شدهاند، از شعارهای شان نیز خسته شده اند. به عنوان مثال در انتخابات لویه جرگه که من به عنوان خبرنگار جریان این انتخابات سنتی را در ولایت هرات تعقیب می کردم با مسایلی برمی خوردم که واقعاً برایم جالب و آموزنده بود و حکایت از عمق اشتیاق مردم به صلح و نفرت از جنگ و حتی جنگهای مقدس داشت. در بعضی از حوزه های انتخاباتی مانند شهر هرات کسانی با ادعاهای بلندبالا و با شعارهای ارزشهای دینی و جهادی به صحنه آمدند که تمام ابزارهای تبلیغی محل نیز در اختیارشان بود و در مقابل عده ای فقط به معرفی خود اکتفا کردند. نتیجه غیر قابل باور و بود و پیروزی قاطع گروه دوم در مقابل صاحب منصبان و متنفذین را در بر داشت. و جالبتر اینکه در میان گروه اول کسانی با ژست های روشنفکرانه نیز وارد میدان شده بودند، اما همراهی آنان با حاکمیت محلی به ناکامی شان انجامید. مدتها برایم سؤال بود که براستی چرا گروه دوم پیروز شد؟ تنها پاسخی که یافتم این بود که این گروه در سخنان شان از شعارهای دینی مایه نگذاشتند و زیاد فخر دین و جهاد را نفروختند.
در رابطه با اینکه چرا عده ای تلاش دارند از مقدسات دینی اینقدر خرج کنند و برای مرعوب کردن حریف و از صحنه خارج کردن رقیب به انواع حیله ها به نام مذهب متوسل شوند باید یک موضوع مهم اشاره کنم. و آن دست داشتن حلقات خارجی در این ماجرا است. متأسفانه هنوز هم برخی حلقات ماجراجوی خارجی همردیفان ماجراجوی خود در داخل افغانستان را تمویل و پشتیبانی می کنند تا به خاطر آنچه که در کشورهای خودشان جواب رد شنیده اند، در افغانستان مریدانی بیابند. ما می بینیم که بعضی از فرستادگان این حلقات که زیر عناوین رد گم کن فعال هستند، برخی از قوماندانهای جهادی ما را به نحو تأسف باری اغفال می کنند که این شعارها را با حدت و شدت مطرح کنند و مقداری خشونت نیز چاشنی کنند، در قلمرو خود بگیر و ببند راه بیندازند، مخالفین را سرکوب کنند و شعار مرگ بر آمریکا بدهند، خواهان بازگشت به عصر جهاد و شهادت شوند و … حتماً در بین جامعه سنتی افغان چهره مقبول و محبوب می شوند و بعد هم می بینیم که با کمال تأسف بسیاری از آدمهای که می شد آز آنها در دوران صلح نیز استفاده شود، در اثر این اغفالها و خط دهی های اشتباه چنین نزد مردم بی قدر شوند. به عبارت دیگر، عده ای از جنگسالاران قربانی اهداف مرموز حلقات بنیادگرایی خارجی شده اندn
جنگ فرهنگی؛ تئوریزه شدن یک رویارویی جدید
* فرید خروش
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
برای مردمی که در روزهای پایانی سال 81 در مراسم گرامیداشت سالروز کشته شدن رهبر پیشین حزب وحدت، عبدالعلی مزاری در کابل گرد آمده بودند، غیر قابل انتظار بود که علاوه بر شرکت تمامی سران حزب جمعیت در این مراسم، مارشال فهیم به این مناسبت سخنرانی کند و از آرمانهای رهبر پیشین حزب وحدت به عنوان اهدافی منطبق با اهداف ملی یاد کند. مردم کابل شاید انکشاف چنین رویکرد جدیدی را حاصل همگرایی متزلزلی دانسته باشند که بعد از روی کار آمدن دولت موقت بین اقوام متخاصم بوجود آمده است. اما از حافظه بسیاری از آنان هنوز پاک نشده است که درست یازده سال پیش در پی رویایرویی نظامی سه ساله حزب و حدت و حزب جمعیت، تضادها و اصطکاک های قومی در حد انفجار رسید و زخمهای عمیق اجتماعی را در بطن جامعه افغانستان بر جای گذاشت که التیام آن اینک به یک معضل بزرگ ملی بدل شده است. در این رویارویی ویران کننده، بعد از احمدشاه مسعود، مارشال فهیم به عنوان رئیس استخبارات دولت ربانی نقش شماره دوم را به عهده داشت.
دوام آوردن ثبات نسبی به مدت یک ونیم سال و نزدیک شدن انتخابات سراسری سال 2004 بسیاری از معادلات و جهتگیریهای پیشین سیاسی و نظامی را دچار تغییر و تحول کرده است. این تحول در حوزه نظامی از تلاش احزاب برای فربه شدن نظامی به فربه شدن سیاسی، و در حوزه سیاسی از دسته بندیهای قبلی به شکل گیری ائتلافهای جدید قابل مشاهده است. قابل توجه ترین بخش این تغییرات پیدایش معیارها و ملاکهای جدیدی است که به عنوان زیرساخت ائتلافهای جدید عمل می کنند. اما برایند تمامی این تغییر و تحولات منجر به تضعیف مؤلفه هایی که منجر به اصطکاک های قومی می شوند، نشده است. در حقیقت جنگها همچنان ادامه دارد. تنها به فراخور شرایط جدید، این جنگها از حوزه نظامی به حوزه سیاسی و فرهنگی منتقل شده است.
در عصر حاضر، به لحاظ سیاسی، افغانها هیچوقت این شرایط برای شان فراهم نبوده است تا قواعد دموکراتیک بازی در بین شان نهادینه شود. بدلیل کمبود این ظرفیت، عرصه سیاسی بسیار لغزنده بوده است و این لغزندگی باعث می شده است قواعد بازی سیاسی به سه حالت تبارز پیدا کند. در حالت معمول، این قواعد همواره نقش تئوریزه کننده و مشروعیت بخش به نظامهای استبدادی و عموماً نالایق را داشته است. به محض اینکه حکومت قادر به حفظ این رابطه نبوده است، وضعیت آنارشیک و درگیری های فیزیکی و نظامی شکل معمول قواعد بازی سیاسی را شکل داده است. در حالت سوم این رویارویی ها از عرصه سیاست به نمادهای فرهنگی و اجتماعی اقوام کشیده شده است که در این صورت، آسیب های روانشناختی اجتماعی آن بسیار خطرناک تر و درازمدت تر از انواع دیگر درگیری های قومی بوده است.
طی یک سال گذشته فشار جامعه جهانی به رهبری آمریکا از یک طرف و فرسوده شدن توان زیرساختهای حیاتی کشور از دیگر طرف، به اجبار گروه های نظامی و سیاسی موجود را که هر کدام وابسته به یک قوم معین هستند، از فاز جنگهای نظامی به فاز جنگهای سیاسی هدایت کرده است. اما بنا به دلایل همان عدم نهادینه شدن قواعد صحیح بازی سیاسی، اینک جنگهای قومی در حال تغییر فضا و فروغلطیدن در حوزه فرهنگی است. آنچه که در این خصوص بیشتر دارای اهمیت است، دو موضوع زیر است:
اول، به موازات این تغییر فضا، ملاکها و معیارهای جدیدی در حال شکل گیری است که به عنوان مبانی و زیرساخت این رویارویی فرهنگی در حال تئوریزه شدن است. معیارهایی مانند مشترکات زبانی و تعلیق داشتن به یک حوزه فرهنگی خاص. اما در یک تحلیل نهایی، تعریف و مطرح شدن این معیارها به خودی خود چندان نگران کننده نیست. آنچه که نگران کننده است طرح و استفاده ابزاری آن در جهت منافع فردی و گروهی از جانب جنگسالاران است.
دوم، تئوری پردازان این جنگ فرهنگی جدید همانهایی هستند که با طرح تئوری «جهاد مقدس» به مدت ده سال بر ضد حکومت کمونیستی جنگیدند و سپس به مدت یک دهه دیگر با مبنا قراردادن منافع قومی، افغانستان را به ویرانه تبدیل کردند. به بیان دیگر بعد خطرآفرین موضوع این است که جنگسالاران- و نه کسان دیگر- بر چنین طبلی می کوبند.
پس از پیروزی مجاهدین، مسعود با استفاده از نیروی نظامی و به راه انداختن خونین ترین جنگها به مدت پنج سال تلاش کرد سدی را بشکند که حبیب الله بچه سقا نتوانسته بود از آن عبور کند. رؤیای جاگزین شدن سلطه یکجانبه پشتون ها با سلطه تاجیک ها زمانی تَرَک برداشت که یک گروه ستیزه جوی دیگر به نام طالبان در عرصه سیاسی افغانستا ظهور کرد و به دنبال آن دخالت جامعه جهانی به رهبری آمریکا، گروه های تفنگسالار را به اجبار از فاز جنگی به فاز سیاسی هدایت کرد. با در نظرداشت چنین شرایطی، اینک سران حزب جمعیت قویاً در تلاشند جنگها و تضادهای قومی را به عرصه فرهنگی گسترش دهند و بر همین مبنا طی یک و نیم سال گذشته این رؤیارویی جدید فرسایشی را بطور غیر رسمی و در قالب فاکتورهای «مشترکات زبانی» و «ملیت های محروم» مطرح کرده اند. بر مبنای این تئوری، تاجیک ها و هزاره ها به رغم تضادهای پیشین شان می توانند تحت عنوان «ملیت های فارسی زبان و ستم کشیده» با هم در مقابل پشتون ها متحد شوند. استدلال آنها این است که اگر پشتون ها به عنوان بزرگتری قوم افغانستان دو باره قدرتمند شوند، به آسانی می توانند بر سایر اقوام مسلط شوند. بنابراین تمایل تاکتیکی سران حزب جمعیت در جهت نزدیکی به حزب وحدت تنها در این چوکات قابل تحلیل و تفسیر است.
هنوز شواهدی وجود ندارد که سران حزب وحدت به این همکاری تاکتیکی تمایل نشان داده باشند. اما آنچه روشن است، چنانچه این تئوری بتواند مخاطبانی در بین هزاره ها و تاجیک ها بیابد، جنگ قومی که همه مدعی خاموش شدن آن است، نه تنها خاموش نخواهد شد، بلکه با نفوذ به لایه های درونی نمادهای فرهنگی و اجتماعی، روند کند نهادینه شدن وحدت ملی را به عنوان یک ضرورت حیاتی برای جامعه افغانستان دچار آشفتگی و آسیب دیدگی خواهد کرد.
اما تئوری «جنگ فرهنگی» به رغم برخوردار بودن از بستر اجتماعی مناسب در کوتاه مدت، در آینده میان مدت و بلند مدت با چالشهایی رو برو هست که معلول شرایط نوین افغانستان است. این چالشها با ارائه نقش مثبت شان در تقابل با شدت یافتن این جنگ، در سه دسته عمده مورد ارزیابی قرار می گیرد:
1- اگر ما مبارزه به حق و ملی مردم افغانستان را علیه تجاوز ارتش شوروی به کشورشان از «جهاد مقدس» احزاب ریز و درشت جهادی جدا بدانیم، در آن صورت می توانیم بگویی پوقانه این «جنگ مقدس» حتی پیش از آنکه رژیم دکتر نجیب الله سرنگون شود و پاسداران ارزشهای مقدس وحشیانه به جان هم بیفتند، ترکیده بود. در طول دوران جهاد مقدس، این گروه ها هرکدام در ساحه تحت کنترل خود به همان اندازه با نیروهای شوروی و حکومت کمونیستی دشمنی و درگیری داشتند که با گروه های رقیب خود؛ و از این رهگذر، نا امنی و تسلط فرهنگ تفنگ تمام زیرساخت های حیاتی مردم را به نابودی کشانده بود. با پیروزی مجاهدین و آغاز جنگهای نا مقدسِ گروهی و قومی که باز هم همین گروه ها بانی آن بودند، دیده شد که چگونه هر ازرش مقدسی با نامقدس ترین شیوه ها زیر پا گذاشته شد. پایه های این جنگهای ده ساله به همان اندازه که بر منافع قومی استوار بود، به همان اندازه بر منافع فردی و گروهی استوار بوده است.
امروزه هم کسانی که «جنگ فرهنگی» را تئوریزه می کنند، دقیقاً همانهایی هستند که تمام هستی مادی و معنوی مردم افغانستان را به تاراج داده اند و این ملت تا آن اندازه برای خلاصی از دست این گروه ها به تنگ آمده اند که آرزو می کنند «خدا هیچوقت سایه جِت های آمریکایی را از سر شان کم نکند!» هرچند در گرم کردن تنور این رویارویی سران حزب جمعیت نقش اصلی را به عهده دارند، اما کسانی دیگری از سایر گروه های قومی نیز هستند که چه در همین قالب و چه در قالبهای دیگر به این رویارویی معتقدند. به عقیده آنان، این آخرین ابزاری می تواند باشد که بقای سیاسی شان را در چوکات قدرت تضمین می کند. با چنین پیشینه ای، آیا مردم افغانستان باز هم یکبار دیگر به دستور جنگسالاران برای یک رویارویی جدید و فرساینده بسیج خواهند شد؟ تحولات دوساله اخیر افغانستان ثابت ساخته است که مردم افغانستان به گروه های جنگسالار دیگر به چشم جهادگرانی نمی نگرند که پاسدار ارزشهای آنان است. حتی اگر عده ای کمی هم باشد که به چنین رویارویی باور داشته باشند، دیگر افغانستان به هیچ عنوان توان و پتانسیل یک رویارویی جدید را ندارد.
2- تردیدی وجود ندارد که در میان پشتون ها طیفی وجود دارد که با نداشتن درک واقعی از شرایط امروز افغانستان و جهان، پایان یافتن سیطره یکجانبه پشتون ها را بر افغانستان و حق خواهی و سهمگیری دیگر اقوام را در ساختار قدرت برنمی تابند. طالبان به عنوان گروهی که در قرن 21 سیاست تصفیه نژادی را در افغانستان عملاً به اجرا درآورد، نمونه ای از بازتاب دیدگاه طیف یادشده می باشد. اما دیده شد که چگونه نه تنها سایر اقوام، بلکه جامعه جهانی نیز این امر را بر نتابید. بنابراین همانطور که عده زیادی از روشنفکران و عقلای پشتون دریافته اند، برقراری مجدد سلطه پشتون ها به شیوه گذشته به هیچ عنوان امکانپذیر نیست. اما اگر اندک احتمالی هم وجود داشته باشد که پشتون ها دوباره بر سایر اقوام مسلط شوند، تنها عامل و نیرویی که می تواند برای طیف تمامیت خواه آنان دستاویز قرار گیرد استفاده از تضادها و دشمنی های قومی است. طالبان به عنوان گروهی که از تضادهای قومی و مذهبی به پیمانه وسیع بهره جست، زمانی موفق شد 95 فی صد افغانستان را زیر سلطه در آورد که گروه های مجاهدین با دامن زدن به جنگهای قومی، چنین زمینه ای را برای آن فراهم آورده بودند.
3- در طول تاریخ افغانستان و تسلط یک جانبه پشتون ها هیچگاه این فرصت برای مردم افغانستان فراهم نبوده تا احزاب و دسته بندیهای سیاسی خارج از چارچوب قومی شکل بگیرند. تنها در حد یک دهه، یعنی دهه 60 که کمونیست ها بر افغانستان مسلط بودند، این قاعده یکجانبه تاریخی نادیده گرفته شد و به صورت نیم بند، احزاب سیاسی به صورت فراقومی شکل گرفت. به عنوان مثال، برای اولین بار سلطانعلی کشتمند از قوم هزاره در این دوره تا پست نخست وزیری افغانستان سعود کرد.
اما به رغم این مسایل، این به آن معنا نیست که افغانها نمی توانند به یک اجماع نظر ملی دست پیدا کنند. اینک بعد از دو دهه جنگ، در میان افغانها این باور قوت گرفته است که باید همدیگر را بپذیرند و بیاموزند که در کنار هم بصورت مسالمت آمیز زندگی کنند. اما برای اینکه این باور در سطوح بالای نهاد قدرت سیاسی نهادینه شود، به نیروهایی لازم است تا با باورمندی به مردم سالاری و جامعه مدنی این پروسه را تحقق ببخشد. روشن است که بنیادگرایان و طیف سنتی که در پهنای تاریخ افغانستان امتحان شان را پس داده اند، نمی توانند ایفاگر این نقش باشند. چرا که تعصب مذهبی و جزمیتی که این طیف به آن باورمند است، مبنای مناسبی برای شکل گیری اجماع ملی در افغانستانِ دارای اقلیتهای مختلف قومی و مذهبی نیست. تنها نیرویی که قادر است این پروسه را به انجام برساند، روشنفکران و تحصیلکردگان اقوام مختلف است که فراتر از پیوندهای تنگ نظرانه قومی و مذهبی می اندیشند.
در فضای نه چندان قابل اطمینان دو سال گذشته امیدواری هایی در زمینه همگرایی روشنفکران و تحصیلکردگان دیده می شود. این همگرایی غیررسمی و سازمان نیافته بوده است. اما این پتانسیل موجود است که این همگرایی به صورت سازمان یافته درآید و این تنها سدی می تواند باشد در مقابل جزم اندیشی و تعصب تفریق کننده بنیادگرایان و جنگسالاران در جهت شکل گیری وحدت ملی در افغانستانn