* فرید خروش 
______________________________
در یازدهم سپتامبر ۲۰۰۱ پس لرزه های ریزش سهمگین برج هاى مرکز تجارت جهانى در نیویورک هزاران کیلومتر دورتر و در گوشه دیگر دنیا، ساختار بنیاد دیگرى را نیز دچار ریزش کرد که براى ساختنش سرمایه، زمان و دقت زیادى صرف شده بود. طراح و پایه گذار نخستین این بناى پیچیده ژنرال ضیاءالحق رئیس جمهور اسبق پاکستان بود و پس از وى بى نظیر بوتو و نواز شریف نخست وزیران پیشین پاکستان هر کدام در تکمیل آن سهم عمده داشتند. اما بدون تردید زبده ترین و در عین حال بدشانس ترین معماران و طراحان این بنا ISI (سازمان اطلاعات و استخبارات پاکستان) و ژنرال نصرالله بابر وزیر امور داخله قبلى پاکستان بوده است. در زمانى که به نظر مى رسید با هنرمندى و توانایى فوق العاده ISI و ژنرال بابر انتظار طولانى زمامداران پاکستان براى بهره بردارى از این سرمایه گذارى به پایان رسیده است، به یک باره طوفان حادثه ۱۱ سپتامبر سراسر این ساختار را درنوردید. این ساختار از هم پاشیده سیاست خارجى پاکستان در قبال افغانستان بوده که از جایگاه بسیار ویژه اى در سیاست خارجى این کشور برخوردار است.

هر چند که در حال حاضر به دلیل همراهى پاکستان با آمریکا در جنگ افغانستان و مبارزه با تروریسم، این کشور به یکى از متحدان راهبردى آمریکا تبدیل شده و از این رهگذر علاوه بر لغو تحریم هاى اقتصادى و تسلیحاتى و بخشش بدهى هایش، میلیون ها دلار پاداش و کمک نقدى نیز از آمریکا دریافت کرده است. اما واقعیت این است که هم ژنرال پرویز مشرف و هم افسران بلندپایه ISI به خوبى مى دانند که آمریکا با لشکرکشى به افغانستان یک لقمه آماده بلعیدن را از گلویشان بیرون کشیده که هرگز با پاداش ها و امتیازات فوق قابل جبران نخواهد بود.

از سوى دیگر در ابعاد داخلى این همراهى و همکارى اجبارى پاکستان با آمریکا خشم و انزجار بسیارى از مردم این کشور به ویژه گروه هاى مسلمان افراطى را به نحو بى سابقه اى برانگیخته است. به همین خاطر است که ژنرال مشرف و ISI در خفا نمى توانند از فرستادن لعن و نفرین به جورج بوش، این متحد زورگو که «یا باید با او بود یا علیه او» خوددارى کنند.

شاید در حدود نیم قرنى که از عمر کشور پاکستان مى گذرد براى استراتژیست ها و تعیین کنندگان خط مشى سیاست خارجى این کشور پس از هند، افغانستان دومین کشورى باشد که از اهمیت و جایگاه ویژه اى برخوردار است. عوامل متعددى وجود دارد که باعث توجه ویژه زمامداران پاکستان به همسایه شمالى اش شده است. در این بین سه عامل کلان و عمده ذیل که از پس زمینه هاى تاریخى دو کشور و حتی رقابت و دشمنی پاکستان با هند متاثر است، در مداخلات و دست اندازى هاى گسترده پاکستان در افغانستان نقش بنیادى داشته است.

۱- تحکیم موقعیت سوق الجیشى

پاکستان کشورى است داراى عرض جغرافیایى کم و طول جغرافیایى زیاد، با سرزمین هاى پست و هموار و فاقد فضا و ارتفاعات کافى که همه این ویژگى ها توان یک جنگ طولانى را با هند از این کشور سلب مى کند. به رغم اینکه در حال حاضر با مجهز شدن پاکستان و هندوستان به موشک هاى دوربرد بسیارى از معادلات استراتژیک نظامى دو طرف دچار دگرگونى و تحول شده است، بسیارى از کارشناسان نظامى و مسائل راهبردى در پاکستان هنوز استدلال مى کنند که روى کار آمدن یک دولت طرفدار پاکستان در کابل، موقعیت سوق الجیشى پاکستان را در برابر دشمن دیرینه اش هند به مقدار زیادى تحکیم مى بخشد. بر مبناى این دیدگاه چنانچه پاکستان درگیر یک جنگ طولانى با هند شود، کوه ها و دره ها و گذرگاه هاى طبیعى و صعب العبور افغانستان مى تواند فضاى کافى براى تدارک، تجهیز و مانور در اختیار ارتش پاکستان قرار دهد.

اما از نظر برخى از تحلیلگران ایده «تحکیم موقعیت سوق الجیشى» تصورى کاملاً غلط و نادرست بوده است. زیرا این واقعیت اساسى را نادیده مى گیرد که ثبات سیاسى داخلى، توسعه و رشد اقتصادى و گسترش رابطه دوستانه با همسایگان امنیت ملى را بیشتر تضمین مى کند تا تحکیم موقعیت سوق الجیشى در کوه هاى افغانستان. اقبال احمد پژوهشگر پاکستانى در این خصوص معتقد است: «از زمان ژنرال ضیاءالحق به این سو دستیابى به موقعیت سوق الجیشى، نخستین هدف سیاست خارجى پاکستان در قبال افغانستان بوده است. از نظر نظامى این ایده بى معنا است. مگر در موردى که ارتش شکست خورده اى براى پناه بردن نیاز به مکان امنى داشته باشد. نتیجه چنین سیاستى آن بوده است که پاکستان در دام خطرناک تصورات غلط، برداشت هاى موهوم، سیاست هاى شکست خورده، وضعیت هاى انعطاف ناپذیر و خشونت هاى فرقه اى و مذهبى گرفتار شود.»

صرف نظر از این دو دیدگاه متفاوت، حداقل در یک مورد برآیند مفید موقعیت استراتژیک افغانستان براى همسایه جنوبى اش به اثبات رسیده است. در اوج جنگ سرد که نفوذ و پیشرفت کمونیسم براى بسیارى از کشورها از جمله پاکستان نگران کننده شده بود، افغانستان به مثابه یک دیوار حائل به صورت موثر مانع رسیدن این خطر به مرزهاى پاکستان شد. طى سال هاى تجاوز ارتش شوروى در افغانستان ضیاءالحق با استفاده از کمک هاى عظیم مالى و تسلیحاتى آمریکا و کشورهاى عربى به گروه هاى جهادى افغانستان، به بهترین وجه از موقعیت سوق الجیشى افغانستان در برابر کمونیسم، بهره جست. همین موفقیت در هدایت و کنترل گروه هاى جهادى بود که زمامداران پاکستان را براى روى کار آوردن یک دولت طرفدار این کشور در کابل بیشتر مصمم ساخت و بعدها زمانى که دولت دکتر نجیب الله سقوط کرد، پاکستان جداً درصدد برآمد که گروه هاى جهادى دست پرورده خودش را در افغانستان روى کار آورد. به همین خاطر وقتى گلبدین حکمتیار در این زمینه توفیقى به دست نیاورد، پاکستان تردیدى در رها کردن وى و ساخته و پرداختن یک نیروى جدید به خود راه نداد. و چنین شد که ناگهان و کاملاً غافلگیرکننده یک نیروى مخرب و ویرانگر جدید به نام طالبان در افغانستان ظهور کرد.

۲- دستیابى به بازار اقتصادى و منابع نفتى آسیاى میانه

تا جایى که به پاکستان مربوط مى شود، فروپاشى اتحاد جماهیر شوروى و استقلال جمهورى هاى آسیاى مرکزى در بهترین زمان ممکن اتفاق افتاد. در آن زمان آمریکا و غرب افغانستان را به فراموشى سپرده بود و این کشور در گرداب جنگ هاى داخلى با آینده نامعلوم دست و پا مى زد. پاکستان علاوه بر اینکه در روى کار آوردن یک دولت دست نشانده در کابل ناموفق بود، ناگهان تمام امتیازات و درآمدهایى را که از رهگذر دلالى و واسطه گرى و انتقال کمک هاى آمریکا و اعراب به مجاهدین کسب مى کرد، از دست داده بود. در چنین شرایطى اعلام استقلال کشورهاى محصور در خشکى آسیاى میانه نویددهنده یک بازار بالقوه و عظیم تجارتى بود که پاکستان و افغانستان مى توانستند مسیر ترانزیتى انتقال کالاى مورد نیاز به این بازار باشند. امرى که مى توانست یک کمک بزرگ به اقتصاد بحران زده پاکستان باشد. در آن زمان پاکستان به منظور یکسره شدن هر چه زودتر قضیه افغانستان و باز شدن این مسیر ترانزیتى کار دیگرى نمى توانست انجام دهد جز اینکه توسط گروه هاى جهادى دست پرورده اش به شدت موشک باران کابل بیفزاید.

اما حدود دو سال بعد هنگامى که طالبان بعد از تسلط بر قندهار، هرات را نیز فتح کردند، پاکستانى ها آنقدر طاقت شان را از کف داده بودند که بدون اینکه منتظر حل شدن نهایى قضیه افغانستان بمانند، بلافاصله یک هیأت کارشناسى متشکل از تعدادى از مسئولان هوانوردى، مخابرات، راه آهن، رادیو و بانک ملى پاکستان با حرکت در طول جاده کویته، قندهار، هرات و ترکمنستان به مطالعه و بررسى طرح هاى آتى شان پرداختند و سپس تحت نظارت و هدایت خاص ژنرال نصرالله بابر یک کاروان بزرگ کامیون هاى پاکستانى که کالاى تجارتى حمل مى کردند، از مسیر یاد شده به مقصد ترکمنستان به حرکت درآمد. هر چند که وضعیت ناپایدار افغانستان در آن زمان مانع از این شد که این خط مواصلاتى تداوم پیدا کند، اما این امر به خوبى اشتیاق و نیاز پاکستان را به نمایش گذارد دایر بر اینکه افغانستان مى تواند یک معبر مهم تجارتى از مبدأ پاکستان به آسیاى مرکزى باشد.

اما در همین زمان ها، یعنى در شرایطى که طالبان با کمک همه جانبه ISI پس از تصرف هرات سرگرم فراهم کردن مقدمات تسلطش بر تمام افغانستان بود، «کارلوس بالگرونى» با یک پیشنهاد وسوسه کننده زمامداران پاکستان را به وجد آورد. بالگرونى، این آرژانتینى ایتالیایى الاصل که مدیریت کمپانى نفتى «بریداس» را به عهده داشت و چند ماه مى شد که کار و تجارتش را در آمریکاى لاتین رها کرده و با هواپیماى شخصى اش مدام بین عشق آباد، افغانستان و اسلام آباد در رفت و آمد بود تا طرحش را براى احداث یک خط لوله انتقال گاز و نفت ترکمنستان از مسیر افغانستان به پاکستان و از آنجا به دیگر بازارهاى بین المللى عملیاتى کند. بر مبناى این طرح، کمپانى بریداس قصد داشت براى انتقال گاز حوزه هاى «یاشلار» و «دولت آباد» ترکمنستان خط لوله اى به طول ۱۳۱۰ کیلومتر از مسیر افغانستان تا حوزه «سوى» در ایالت بلوچستان پاکستان احداث کند. این طرح مورد استقبال پاکستان و ترکمنستان قرار گرفت و بى نظیر بوتو نخست وزیر پاکستان و صفر مرادنیازف رئیس جمهور ترکمنستان در ۱۶ مارس ۱۹۹۵ یادداشت تفاهمى امضا کردند که به بریداس اجازه مى داد بررسى هاى مقدماتى اش را براى عملى کردن این طرح تکمیل کند. پس از امضاى این قرارداد آصف زردارى شوهر و از اعضاى دولت بى نظیر بوتو اعلام کرد: «این خط لوله دروازه آسیاى مرکزى را به روى پاکستان خواهد گشود و اتفاقات بزرگى در پى خواهد داشت.» البته او بلافاصله اضافه کرد که «در چنین شرایطى تنها تسلط طالبان بر مسیر خط لوله احداث آن را میسر مى سازد.» به زودى بالگرونى موفق شد در این خصوص با دیگر طرف هاى درگیر در مناقشات افغانستان از جمله ربانى و دوستم نیز به توافق برسد و هنگامى که بالاخره کمپانى نفتى «یونوکال» آمریکایى و «دلتا»ى عربستان سعودى نیز وارد این ماجرا شدند، پاکستان موفقیت این طرح را تضمین شده احساس کرد.

گاز ۳۷درصد از مصارف انرژى پاکستان را تشکیل مى دهد و بزرگ ترین حوزه گاز داخلى این کشور در ناحیه «سوى» ایالت بلوچستان در حال تمام شدن است. ۲۲تریلیون فوت مکعب ذخایر گاز با مصرف ۷/۰ تریلیون فوت مکعب در سال مواجه است و این کشور سالانه ۷/۰تریلیون فوت مکعب دیگر افزایش تقاضا دارد. به این ترتیب پاکستان تا سال ۲۰۱۰ با کسرى سالانه ۸/۰ تریلیون فوت مکعب گاز مواجه خواهد بود. از سوى دیگر پاکستان در سال ۱۹۹۶ معادل ۲ میلیارد دلار واردات نفتى داشت که ۲۰درصد کل واردات این کشور را تشکیل مى داد. تولید داخلى نفت از ۷۰هزار بشکه در روز در اوایل دهه ۱۹۹۰ به ۵۸هزار بشکه در سال ۱۹۹۷ کاهش یافته است. علاوه بر اینها تلاش هاى قبلى پاکستان براى به دست آوردن فرآورده هاى نفتى قابل اطمینان و ارزان و طرح احداث خط لوله انتقال گاز از ایران و قطر نیز ناموفق بوده است. بنابراین همان طور که آصف زردارى نیز گفته است، عملى شدن طرح احداث خط لوله انتقال نفت و گاز از آسیاى میانه به پاکستان مى تواند اتفاقات عظیمى را براى این کشور در پى داشته باشد. براى پاکستان زمانى ارزش این طرح چند برابر مى شود که بدانیم هند نیز نیاز شدید به واردات گاز دارد و در صورت عملى شدن این طرح یکى از مشتریان اصلى گاز آسیاى میانه خواهد بود و با توجه به اینکه این خط لوله از حوزه هاى گاز پاکستان منشعب خواهد شد، این کشور مى تواند در مواقع حساس گلوى رقیب دیرینه اش را از این طریق بفشارد.

۳- خط مرزی دیورند

در سپتامبر ۱۹۹۶ پس از تسخیر کابل توسط گروه طالبان هنگامى که آنان دکتر نجیب الله رئیس جمهور پیشین افغانستان را اعدام کرده و سپس جسدش را در ملاءعام از یک تیر چراغ برق در کابل آویزان کردند، بى درنگ شایعه عجیبی بین مردم افغانستان به ویژه ناسیونالیست هاى پشتون و قبایل پشتون دو طرف مرز مشترک افغانستان و پاکستان گسترش یافت. بر مبناى این شایعه، نجیب الله در واقع به دست افسران ISI به قتل رسید نه طالبان. به این صورت که در شب تسخیر کابل توسط طالبان چند نفر افسر ISI وارد دفتر نمایندگى سازمان ملل که نجیب الله از حدود دو سال به این سو در آن پناه گرفته بود شده و متن یک معاهده را که نشان مى داد گویا در زمان ریاست جمهورى دکتر نجیب الله به صورت سرى بین افغانستان و پاکستان بسته شده و مطابق آن خط مرزى «دیورند» از جانب دولت افغانستان به رسمیت شناخته شده است، در اختیار وى قرار دادند و وقتى که از امضاى آن خوددارى کرد، توسط این افسران شکنجه شد و سپس به قتل رسید. به احتمال قریب به یقین و همانطور که بعدها هم مشخص شد این شایعه واقعیت نداشت، اما از یک دید دیگر این امر به خوبى نشان دهنده پس زمینه هاى ذهنى و نحوه دید مردم افغانستان نسبت به سیاست ها و عملکرد پاکستان در قبال کشورشان و مهمتر از این، معضل تاریخى و کهنه مرزى بین دو کشور است که از حدود یک قرن به این سو همواره بر حافظه تاریخى آنان سنگینى کرده است.

در سال ۱۹۸۳ میلادى که پاکستان هنوز قسمتى از خاک هند و مستعمره انگلستان بود، در پى ضعف داخلى و سیاست هاى استعمارى انگلیس طى معاهده اى که بعدها به «معاهده دیورند» معروف شد، خط مرزى فعلى بین افغانستان و هند بریتانیا توسط یک هیأت افغانى و یک هیات کارشناس انگلستان به سرپرستى «دیورند» تعیین گردید. این معاهده که شاید خفت بارترین معاهده تاریخ افغانستان باشد، در زمان حاکمیت یکى از مستبدترین و جبارترین پادشاهان افغانستان (امیر عبدالرحمن خان) بسته شد و مطابق آن قسمت هاى وسیعى از خاک افغانستان شامل پشاور، ژوب، بادنى، چترال، وزیرستان، پاره چنار و... از افغانستان جدا و به هند بریتانیا ضمیمه گردید. هر چند که در آن زمان به دلیل ضعف داخلى افغانستان و استبداد عبدالرحمن خان اعتراض و مقاومت مسلحانه قبایل پشتون دو طرف مرز نسبت به این قرارداد به نتیجه اى نرسید، ولى پس از آن تاریخ این خط مرزى توسط هیچ یک از حکومت هاى بر سر کار آمده در افغانستان به رسمیت شناخته نشد و به تناسب شدت و ضعف این حکومت ها همواره ادعاى تعلق داشتن قسمت هایى از ایالت سرحد و ایالت بلوچستان پاکستان که عمدتاً پشتون نشین هستند به افغانستان مطرح شده است. این ادعا طى سال هاى حکومت سردار محمد داود (۱۹۷۸ _ ۱۹۷۳) تحت عنوان «ایجاد پشتونستان بزرگ» به اوج خود رسید، تا جایى که در چند مورد باعث برخوردهاى مرزى بین ارتش هاى دو کشور و قطع رابطه دیپلماتیک گردید. به موازات این تنش ها در همین زمان ها بود که براى اولین بار هر کشور به تقویت گروه هاى مخالف یکدیگر پرداختند. در واقع در دهه هاى اخیر خط دیورند بنیادى ترین عاملى بوده که بر چگونگى روابط دو کشور سایه افکنده است.

تا جایى که به پاکستان مربوط مى شود، تنها طرح ادعاى ارضى از طرف دولت هاى روى کار آمده در افغانستان چندان براى این کشور نگران کننده نیست. چرا که پاکستان از همان ابتداى تولدش چه به لحاظ اقلیمی و موقعیت جغرافیایی از جمله راه داشتن به آبهای آزاد و چه به لحاظ نیروی انسانی ماهر و توان نظامی در مقایسه با افغانستان در موقعیت برترى قرار داشته است. آنچه که تاکنون مایه نگرانى زمامداران پاکستان بوده قبایل پشتون ساکن در دو طرف نوار مرزى دو کشور است. این قبایل به رغم اینکه به لحاظ سیاسى و حقوقى اتباع پاکستان محسوب مى شوند، پیوندهاى قومى و قبیله اى خود را با هم مسلکان شان در این سوى مرز کاملاً حفظ کرده اند و بعد از گذشت حدود یک قرن جدایى هنوز نوستالژى اتحاد و پیوستن دوباره به افغانستان را از خاطر نبرده اند. سیاست هاى تبعیض آمیز زمامداران اکثراً غیرپشتون پاکستان نسبت به میزان مشارکت پشتون تبارها در ساختار سیاسى حکومت و فقر اقتصادى که در مناطق پشتون نشین وجود دارد، عوامل اصلى حفظ و تداوم پیوندهاى یاد شده است. شور و شوق و اشتراک بى سابقه و فعال پشتون هاى پاکستانى در جهاد علیه ارتش شوروى در افغانستان و بعدها کمک و همکارى با گروه طالبان تنها در قالب همین حفظ پیوندها قابل تفسیر و تحلیل است. آنها در تمام این سال ها در افغانستان چنان مى جنگیدند که گویا سرزمین خودشان- و نه یک کشور دوست و همسایه- مورد تجاوز قرار گرفته است.

***
اینک حدود سه دهه از پایه گذارى سیاست خارجى تهاجمى پاکستان در قبال همسایه شمالى اش مى گذرد. طى این مدت سرمایه گذارى هاى کلان و تلاش هاى عظیمى صورت گرفت و پاکستان در زمان طالبان تا آستانه بلعیدن افغانستان پیش رفت. اما با وقوع رویداد ۱۱ سپتامبر همه چیز دگرگون شد و اینک پاکستان دریافته است که باید همه چیز را از صفر آغاز کند.

سه عامل بنیادى که از آنها به عنوان محرک اصلى دخالت و دست اندازى پاکستان در افغانستان یاد شد، هرکدام یا دچار تحول و دگرگونى شده و یا به سمت و سویى غیر از سمت و سوى منافع پاکستان به چرخش درآمده است. به این ترتیب که دیگر استراتژیست هاى نظامى پاکستان به کوه ها و دره ها و گذرگاه هاى صعب العبور افغانستان به چشم یک پناهگاه استراتژیک نمى نگرند. چرا که رقیب دیرینه اش هند به موشک هاى دوربردى مجهز شده است که مى تواند کلاهک هاى اتمى حمل کند.

به رغم گذشت یک دهه از فروپاشى شوروى دروازه کشورهاى آسیاى میانه همچنان بر روى پاکستان بسته مانده است. مسیر ترانزیتى که قرار بود کالاهاى تجارتى را از پاکستان به افغانستان و از آنجا به کشورهاى آسیاى میانه انتقال دهد، امروزه تبدیل به معبر مناسبى براى مافیاى قاچاق کالا و مواد مخدر شده است. قاچاق کالا از پاکستان به افغانستان به صورت غیر قابل کنترل درآمده است، امرى که براى صنایع داخلى پاکستان و درآمدهاى مالیاتى اش زیان هاى هنگفتى وارد کرده است. همچنین آینده خط لوله انتقال گاز و نفت آسیاى مرکزى تا زمان به ثبات رسیدن افغانستان همچنان داراى چشم انداز مبهم براى پاکستان باقى مانده است.

خط دیورند به عنوان یک عامل بالقوه مناقشه بین دو کشور همچنان لاینحل است. حساسیت این موضوع به حدى است که حتى طالبان در اوج قدرت و نزدیکى شان به پاکستان نتوانست آن را به رسمیت بشناسد. علاوه بر این به نظر مى رسد در مورد طالبان و قبایل پشتون دو طرف مرز قضایا براى پاکستان به شکل معکوس درآمده است. یعنى طالبانى که قرار بود افغانستان را براى پاکستان فتح کند، اینک به عامل اصلى دردسر براى این کشور تبدیل شده است. قبایل پشتون پاکستان نه تنها دیگر پتانسیل مخالفت شان را با دولت مرکزى پاکستان در افغانستان مصرف نمى کنند بلکه با پناه دادن به طالبان و القاعده چالش هاى جدیدى را براى زمامداران این کشور خلق کرده اند. «الیور روا» کارشناس برجسته فرانسوى در مسائل افغانستان در سال ۱۹۹۷ پیش بینى کرده بود: «پاکستان احتمالاً براى چنین مسائلى بهاى سنگینى خواهد پرداخت. با پیروزى طالبان مرز بین پاکستان و افغانستان عملاً برداشته شده است. قبایل پشتون در هر دو طرف مرز به سمت بنیادگرایى سوق یافته و بیش از پیش درگیر قاچاق مواد مخدر شده اند. آنها در حال دستیابى به نوعى خودمختارى هستند و هم اکنون امارت هاى قبیله اى کوچک و بنیادگرا در خاک پاکستان در حال ظهورند.» این پیش بینى الیور روا اینک به صورت عینى مصداق پیدا کرده است. در واقع در یک رویکرد کاملاً برعکس، ارتش پاکستان در درون خاک خودش در مناطقى مانند وزیرستان علیه کسانى در حال جنگ است که تا دو سال پیش از کمک هاى فوق العاده و هنگفت ISI برخوردار بودند. جنگى که تاکنون موفقیتى درپى نداشته و سران طالبان و القاعده همچنان از مهمان نوازى مردم این مناطق بهره مند هستند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یادآوری: این نوشته در شماره های پی هم دوشنبه ۱۸/۳/۸۳ و سه شنبه ۱۹/۳/۸۳ روزنامه «شرق» در ایران به چاپ رسیده است.
سایت روزنامه شرق:
http://sharghnewspaper.com

* فرید خروش
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نمایش موفق جنگ هاى شهرى و خیابانى القاعده در عراق حتى طالبان جنگ آزموده و رهبر حزب اسلامى افغانستان را نیز به وجد آورده است. این هیجان تنها به این خاطر نیست که القاعده و عرب ها دشمن مشترکشان یعنى آمریکا را در عراق زمین گیر کرده است. جنگسالار قهار افغان، گلبدین حکمتیار و طالبان از این بابت نیز بسیار خوشحالند که شاگردان سابق شان یعنى «عرب _ افغان »ها به خوبى درس هاى جنگ و جهاد را فراگرفته اند. یک دهه قبل در گرماگرم جهاد مردم افغانستان علیه ارتش شوروى، در واقع این افغان ها بودند که کاربرد سلاح و تاکتیک هاى چگونه جنگیدن را به آن دسته از عرب ها که برخى براى جهاد و تعدادى از روى کنجکاوى و یا ایجاد تنوع در زندگى رفاه زده شان به افغانستان آمده و تا آن روز هرگز اسلحه در دست نگرفته و در یک جنگ واقعى شرکت نکرده بودند، آموختند. در آن روزگار این رابطه استاد و شاگردى براى این عرب ها که به مقاومت و تاکتیک هاى جنگ چریکى افغان ها به دیده تحسین و حیرت مى نگریستند، چنان تاثیرگذار و افتخار آمیز بود که آنان خود را «افغان» نامیدند و به زودى به «عرب - افغان»ها معروف شدند. و صد البته این عرب ها علیرغم پیشینه توام با رفاهشان به هیچ وجه شاگردان کم استعدادى نبودند و پس از مدت کوتاهى به خوبى نشان دادند که تبدیل به جنگ آوران بسیار ماهر و قهارى شده اند. اوج استعداد و توانایى عرب _ افغان ها که اینک به القاعده معروف شده اند در حادثه ۱۱ سپتامبر با ریزش سهمگین برج هاى مرکز تجارت جهانى در نیویورک به نمایش درآمد.

افغان ها استادان مسلم جنگ هاى کوهستانى و چریکى هستند. آنها در گذشته هاى نه چندان دور ابرقدرت آن روزگار یعنى انگلیس و حدود دو دهه قبل با بهره گیرى از تاکتیک هاى همین نوع جنگ ارتش شوروى را مجبور به خروج از افغانستان کردند. بر مبناى همین تجربه بود که دو سال پیش با ورود ارتش آمریکا به افغانستان، نیروهاى طالبان و حزب اسلامى گلبدین حکمتیار با همکارى القاعده نبرد را به کوهستان ها و دره هاى جنوب شرق افغانستان کشاندند. هرچند که این نبردها به صورت پراکنده تاکنون ادامه داشته است، اما به نظر مى رسد اینک طالبان و حزب اسلامى خود نیز تا حدى به تغییر شرایط امروز افغانستان نسبت به زمان تجاوز شوروى و در نتیجه ناکارآمدى این گونه نبردها پى برده اند. برخلاف سال هاى مبارزه علیه ارتش شوروى، الگوى جنگ چریکى در کوهستان ها و دره ها علیه ارتش آمریکا در دو سال گذشته هیچ پیروزى چشمگیرى براى آنان به ارمغان نیاورده است و برعکس، روزبه روز شعاع دایره عملیاتى این نیروها در افغانستان کوچک تر و محدودتر شده است. اما در چنین شرایطى که چریک هاى کارکشته افغان در دره ها و پرتگاه هاى دست نیافتنى و حتى در درون شبکه غارهاى عمیق «توره بوره» در برابر تجهیزات مافوق مدرن ارتش آمریکا احساس ناتوانى مى کنند، در گوشه دیگر دنیا و در یک جنگ متفاوت، همکاران شان، یعنى القاعده عراق را براى آمریکا به یک کندوى زنبور تبدیل کرده است. بنابراین، این عدم موفقیت از یک سو و موفقیت نسبى القاعده و عراقى ها در جنگ هاى چریکى شهرى از سوى دیگر، باعث شده است که از حدود یک سال به این طرف استراتژى جنگى طالبان و حزب اسلامى به تدریج دچار تحول و دگرگونى شود. در این فرآیند این بار افغان ها هستند که چگونه جنگیدن را از شاگردان سابقشان یعنى عرب _ افغان ها فرامى گیرند. طى هفته هاى گذشته گلبدین حکمتیار ضمن ستایش مقاومت عراقى ها در فلوجه، نجف و کربلا اعلام کرد که افغان ها نیز پس از این در مبارزه علیه آمریکایى ها از الگوهاى مقاومت عراقى ها پیروى خواهند کرد.

از عملیات انتحارى به عنوان شیوه جدید در مبارزه مسلحانه تاکنون گروه هایى مانند حماس و القاعده به کرات بهره جسته اند. ولى این پدیده تاکنون در بین افغان ها چه در زمان مقاومت در برابر ارتش شوروى و چه در دوره طالبان ناشناخته و فاقد کاربرد بوده است. اما از چند ماه پیش به این سو این ابزار جدید و بسیار مخرب در افغانستان نیز به کار افتاده و چندین فقره عملیات انتحارى علیه نیروهاى خارجى صورت گرفته است. صرفنظر از اینکه این نوع عملیات در مقایسه با موارد مشابه در عراق بسیار اندک و داراى تاثیر به مراتب کمتر بوده است، این امر قبل از هر چیزى نشان دهنده تغییر در تاکتیک هاى جنگى گروه هاى مخالف دولت در افغانستان است. بمبگذارى، گروگان گیرى و حملات مقطعى بر ضدگشتى ها و کاروان هاى نظامى آمریکا نیز نمونه هاى جدیدى از جنگ هاى درون شهرى است که در ماه هاى اخیر با الگوبردارى از جنگ هاى شهرى در عراق توسط طالبان و حزب اسلامى به کار گرفته شده است. باید در نظر داشت چنین وضعیتى به نظر مى رسد اظهارات چند وقت پیش ملاعمر مبنى بر آموزش و گسیل چندهزار نیروى آماده انجام عملیات انتحارى به شهرهاى افغانستان یک بلوف سیاسى نباشد.

پس از گذشت دو سال اینک واضح است که هم طالبان و حزب اسلامى و هم القاعده از شوک اولیه حمله آمریکا به افغانستان خارج شده و آرام آرام خود را مطابق شرایط جدید سازماندهى کرده اند. اصلى ترین قسمت این سازماندهى تلاش براى تغییر راهبرد از جنگ هاى کوهستانى به جنگ هاى چریکى شهرى است. آنها با آگاهى از این موضوع که هنوز در برابر تجهیزات و امکانات بسیار پیشرفته ارتش آمریکا ضعیف هستند، از رویارویى دامنه دار، مشابه آنچه که در فلوجه جریان دارد، پرهیز کرده و صرفاً به عملیات پراکنده و در حجم کم در قالب اقدامات انتحارى، حمله به گشتى هاى نیروهاى ائتلاف و دولت، بمب گذارى و پرتاب راکت برروى پایگاه هاى آمریکا مبادرت و بسنده کرده اند. برخلاف جنگ هاى کوهستانى، براى طالبان و حزب اسلامى این تغییر استراتژى و روى آوردن به عملیات چریکى درون شهرى همواره منتج به نتیجه بوده است. این عملیات پراکنده باعث شده است که تمام توان دولت و نیروهاى ائتلاف صرف تامین امنیت شود و در نتیجه آنان را از پرداختن به موضوع بازسازى افغانستان بازدارد. به نحوى که در طول دو سال گذشته هیچ پروژه عمده بازسازى و سرمایه گذارى خارجى در افغانستان انجام نپذیرفته است. امرى که مى تواند در بلندمدت باعث نارضایتى مردم شود. اضافه بر این، به تعویق افتادن انتخابات ریاست جمهورى در پى اعلام دولت موقت و سازمان ملل مبنى بر آماده نبودن شرایط امنیتى، نشانه دیگرى از توفیق طالبان و حزب اسلامى در ناامن کردن افغانستان است.

در کنار این مسائل، در حال حاضر موفقیت هاى القاعده و نیروهاى مقاومت عراقى علیه آمریکا به نحو محسوسى اعتماد به نفس طالبان و دیگر گروه هاى مخالف دولت را افزایش داده است. رسوایى اخیر آمریکا در قضیه افشاى بدرفتارى با زندانیان عراقى تاثیرات منفى اش را در افغانستان نیز ظاهر کرده است که مى تواند هم یک سوژه تبلیغاتى خوب براى طالبان و حزب اسلامى باشد و هم توجیه کننده اقدامات خشونت آمیز احتمالى آنان (مشابه آنچه که بر سر «نیک برگ» آمریکایى آمد) بر ضد غربى ها و نیروهاى ائتلاف.تغییر راهبرد در جنگ و الگوبردارى طالبان و حزب اسلامى و القاعده از وضعیت فعلى عراق مى تواند چالش جدیدى در برابر دولت حامد کرزاى باشد. به رغم همه این مسائل، هنوز وضعیت افغانستان با آنچه که در عراق جریان دارد، به هیچ وجه قابل مقایسه نیست. افغانستان چه به لحاظ ساختارى و چه به لحاظ شرایط سیاسى و اجتماعى بسیار متفاوت از عراق است. مهم تر از این، مردم افغانستان تجربه دردناک و در عین حال منحصربه فرد طالبان را در حافظه دارند و به خاطر ترس از بازگشت و تسلط دوباره آنان حضور ارتش آمریکا را در کشورشان ضرورى مى بینند.

بنابراین تغییر استراتژى طالبان و سایر گروه هاى مخالف به تنهایى خطر چندانى براى دولت حامد کرزاى و آمریکایى ها محسوب نمى شود. اما اگر دولت در پیشبرد پروسه هاى مهمى مانند DDR یا خلع سلاح عمومى، مهار جنگسالاران سرکش مانند اسماعیل خان، ژنرال دوستم و قوماندان عطا، برگزارى انتخابات ریاست جمهورى و پارلمان، آغاز بازسازى و ... ناموفق عمل کند، در آن صورت این گروه ها مى توانند در موفقیت استراتژى جدیدشان امیدوارتر شوند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یادآوری: این نوشته در شماره دوشنبه ۴ جوزا ۱۳۸۳ در روزنامه «شرق» در ایران به چاپ رسیده است.
آدرس سایت روزنامه شرق:
(کلیک کنید) http://sharghnewspaper.com

* فرید خروش
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
زنان افغانستان به ویژه زنان کابلى به این زودى ها نمى توانند «مولوى قلم الدین» و فرمان هاى هراس آور و بعضاً عجیبش را از یابد ببرند. در اوایل ورود طالبان به کابل که شهروندان کابلى هنوز یاد نگرفته بودند چگونه خودشان را با فرامین مولوى قلم الدین تطبیق دهند، بسیارى از زنان و دختران سوزش اصابت شلاق ماموران خشن و عبوس تحت امر وى را در ساق پاهاى شان حس کردند. در یکى از فرمان هاى مولوى قلم الدین راجع به زنان چنین آمده بود: «پوشیدن لباس هاى شیک ، تجملى، تنگ و جذاب و استفاده از تزئینات و لوازم آرایش توسط زنان ممنوع است. زنان باید وقار خود را حفظ کنند، کفش هاى پاشنه بلند نپوشند، آرام راه بروند تا هنگام راه رفتن صداى کفش شان را مردان نامحرم نشنوند. در غیر این صورت ملعون شریعت اسلامى خواهند بود و نباید انتظار بهشت را داشته باشند.» اینکه چگونه مامورین مولوى قلم الدین متوجه تزئینات و آرایش زنان مى شدند، در حالى که آنان از فرق سر تا نوک پا خود را در «برقع» مى پوشاندند، به راستى امرى بود بسیار اسرارآمیز!

حساسیت ویژه مولوى قلم الدین نسبت به زنان و دختران تنها به ساکنین کابل و دیگر شهرهاى افغانستان محدود نگردید. فرمان هاى او عطف به ماسبق هم شد و حتى به زنانى که چندین قرن پیش مى زیستند و اکنون دیگر زنده نبودند، نیز تسرى و تعمیم پیدا کرد. مقبره رابعه بلخى شاعره مشهور قرن چهارم هجرى در شهر بلخ (۱۵ کیلومترى غرب مزار شریف) قرار دارد. در تاریخ ادب فارسى او اولین زنى بود که اشعار ماندگار و عاشقانه سرود. رابعه که دختر یکى از بزرگان و اشراف بلخ بود، عاشق یک برده شد، برادرش به عنوان مجازات دستش را قطع کرد و او آخرین اشعارش را در بستر مرگ در حالى سرود که در خونش غوطه ور بود. قرن هاست که دختران و پسران جوان افغان آرامگاه او را به عنوان اسوه عشق و دلدادگى زیارت مى کنند و براى موفقیت در عشق خود در آنجا به راز و نیاز مى پردازند.

اداره امر به معروف و نهى از منکر طالبان پس از تسخیر مزار شریف بازدید از مقبره رابعه بلخى را نیز به دلیل اینکه آرامگاه یک «زن» است و امکان دارد زیارت آن مردان و جوانان را آلوده به شهوت و گناه کند، ممنوع اعلام کرد! بدین ترتیب فرمان هاى هراس آور مولوى قلم الدین نه تنها تن زنان و دختران کابلى و دیگر شهرها را که حتى روان زنان افغان را در گور نیز به لرزه درمى آورد. مولوى قلم الدین رئیس اداره امر به معروف و نهى از منکر حکومت طالبان بود و فرمان هایش به طور مرتب از رادیو کابل که در زمان طالبان به رادیو شریعت تغییر نام داده بود، پخش مى شد. تا دو سال پیش یعنى اواخر حکومت طالبان، مولوى قلم الدین تقریباً به طور کامل موفق شده بود زنان افغان را خانه نشین و از ورود آنان در عرصه فعالیت هاى اجتماعى و بیرون از منزل جلوگیرى کند.

اما اینک که دو سال از فروپاشى حکومت طالبان مى گذرد، به نظر مى رسد وضعیت زنان افغان بسیار متفاوت و رو به بهبودى است. این روزها در کابل وقتى به ادارات دولتى و موسسات فعال در امور اجتماعى مراجعه شود، زنان و دخترانى دیده مى شوند که با لباس هاى شیک و مرتب و بعضاً با یونیفورم رسمى و با اشتیاق و خوشرویى به مراجعه کنندگان پاسخ مى گویند. این زن ها که از یک سو تجربه انزوا و خانه نشینى در زمان طالبان را به خاطر دارند و از سوى دیگر به دلیل وضع بد اقتصادى نیازمند شغل و درآمد هستند، به هیچ عنوان نمى خواهند بار دیگر آزادى و شغل شان را از دست بدهند. زنان افغانستان در دوره طالبان شرایط سختى را تجربه کردند که در زمان حاضر نمونه آن در هیچیک از کشورها دیده نشده است. شاید به همین خاطر بود که در فرداى سقوط حکومت طالبان آنان بیش از سایر اقشار جامعه افغانستان به تکاپو افتادند و خواستار بهبودى وضعیت شان در نظام آینده شدند.

هرچند که یک دهه حکومت مجاهدین و طالبان گسست شدید بر روند آموزش و مشارکت زنان افغان در امور اجتماعى وارد کرد، ولى خود همین موضوع و مخصوصاً محدودیت هاى اعمال شده از سوى طالبان توجه جامعه جهانى را به طرف این معضل بزرگ جلب کرد. بنابراین با روى کار آمدن دولت موقت و به رغم اینکه گروه هاى جهادى هنوز هیچ اهمیت و جایگاهى در حکومت براى زنان قایل نبودند، تحت فشار افکار عمومى جامعه جهانى دو زن (دکتر سیما ثمر به عنوان وزیر امور زنان و سهیلا صدیق به عنوان وزیر صحت عامه) به کابینه حامد کرزاى راه پیدا کردند. زنان افغان خود هم به خوبى آگاهند که مشکل واقعى شان بر مى گردد به ساختارهاى جامعه سنتى و مردسالار افغانستان و این دو وزارتخانه در معادلات پیچیده سیاسى افغانستان سهم چندان دندانگیرى به حساب نمى آید، اما اگر شرایط عمومى افغانستان و خصوصاً تجربه عصر طالبان در نظر گرفته شود آن وقت به عنوان قدم هاى نخست مى تواند دستاوردهاى بسیار بزرگ براى آنان باشد.

در عصر پس از طالبان، اینک دکتر سیما ثمر وزیر پیشین امور زنان و رئیس فعلى سازمان مستقل حقوق بشر افغانستان نماد و سمبل زنان امروز افغانستان محسوب مى شود. ثمر که در رشته پزشکى از دانشگاه کابل فارغ التحصیل شده است، در سال هاى بگیر و ببند کمونیست ها شوهر و بسیارى از بستگانش را از دست داد و با آغاز خیزش مردم افغانستان علیه تجاوز ارتش شوروى، فعالیت هاى پزشکى و وامدادى اش را در مناطق فقیر و دورافتاده افغانستان شروع کرد.

او در جریان فعالیت هایش حتى از سوى افراد وابسته به برخى گروه هاى جهادى به اتهام روشنفکرى و داشتن ارتباط با کمونیست ها مورد تعرض و بى حرمتى قرار گرفت ولى با تمام اینها یک دهه بعد هنگامى که جنگ هاى داخلى مجاهدین، افغانستان را به ویرانه تبدیل ساخته بود، «موسسه شهدا» سازمان امدادرسانى که «ثمر» تاسیس و راه اندازى کرده بود، با چهار بیمارستان مجهز، دوازده کلینیک، ده ها مدرسه ابتدایى و متوسطه که بیش از ۲۵ هزار دختر و پسر را تحت پوشش داشت، به ارائه خدمات به مناطق محروم و دورافتاده افغانستان مشغول بود.

همین خدمات برجسته بود که طى آن سال ها چندین جایزه معتبر بین المللى را در زمینه حقوق بشر براى او به ارمغان آورد. بنابراین در اجلاس اول بن که منجر به روى کار آمدن دولت موقت گردید، وقتى بسیارى از افغان ها و موسسات و نهادهاى بین المللى دست اندرکار در امور افغانستان سیما ثمر را به عنوان یکى از اعضاى کابینه پیشنهاد کردند، هیچکس حتى سران گروه هاى جهادى نتوانستند با ورود وى به کابینه مخالفت کنند.
سیما ثمر از همان ابتدا در کابینه کارش را با تلاش و جدیت آغاز کرد و به عنوان نماینده زنان افغان براى اینکه جدیتش را در پیگیرى و احقاق حق نیمى از جمعیت افغانستان نشان دهد، حتى از موارد جزئى هم چشم پوشى نکرد. هنگامى که وى و همکار دیگرش سهیلا صدیق به کابینه مى رفتند، عمدتاً مورد بى توجهى و بى اعتنایى دیگر اعضاى کابینه که همه مرد بودند قرار مى گرفت. هربار که یکى از وزیران و حتى خود حامد کرزاى مى خواست صحبت کند، سخنش را با «برادران! برادران!» آغاز مى کرد. به همین خاطر پس از مدتى سیما ثمر کرزاى را به کنارى کشید و به او گفت که به کار بردن «برادران! برادران!» یعنى حذف من. از آن پس کرزاى در سخن گفتن سعى مى کند این توازن ظریف را رعایت کند.

در تاریخ معاصر افغانستان زنان هیچ گاه به عنوان سکاندار پست هاى کلان مدیریتى نقش چندانى نداشته اند. تنها در زمان کمونیست ها بود که براى نخستین بار یک زن (آناهیتا راتب زاد) به عنوان وزیر تعلیم و تربیت به کابینه راه پیدا کرد. در گذر از ۲۳ سال جنگ هیچ زنى در موقعیت ها و نقش هاى تعیین کننده و احزاب سیاسى وجود نداشت و مقامات افغان به حضور زن در کنار خود عادت نکرده اند. شاید به همین خاطر بود که شش ماه بعد از روى کار آمدن دولت موقت در جریان برپایى لویه جرگه اضطرارى هنگامى که سیما ثمر بیشترین میزان آرا را به عنوان رئیس لویه جرگه به خود اختصاص داد، سران مجاهدین و بزرگان قبایل که به عنوان نماینده در لویه جرگه حضور داشتند دیگر کاملاً حوصله شان سر رفت و به خشم آمدند. براى آنان غیر قابل باور و تحمل بود که در گروه هایى سنتى افغان ها که مخصوص «ریش سفیدان» است، یک «زن» ریاست کند. بنابراین نه تنها ریاست ثمر را نپذیرفتند، بلکه پس از اتمام کار لویه جرگه با بهانه قراردادن این که اظهارات وى در یک گردهمایى مخالف اسلام بوده او را مجبور به کناره گیرى از پست وزارت کردند. البته زنان افغان سنگر وزارت را از دست ندادند و بلافاصله «حبیبه سرابى» به این پست منصوب شد.

طى یک فرمان دیگر از جانب کرزاى سیما ثمر این بار ریاست سازمان مستقل حقوق بشر افغانستان را به عهده گرفت. پستى که در ابتدا گروه هاى تفنگ سالار هیچ بهایى به آن قایل نبودند. تنها پس از گذشت چند ماه و هنگامى که قضیه مصادره اجبارى زمین و خانه هاى شهروندان کابل در یکى از محله ها تبدیل به یک جنجال بزرگ شد و سازمان مستقل حقوق بشر اسامى برخى از مقامات دولتى از جمله چند وزیر را به عنوان غصب کننده این زمین ها و خانه ها و نقض کننده حقوق اساسى این شهروندان اعلام کرد، سران گروه هاى جهادى نه تنها به اهمیت پست جدید سیما ثمر بلکه به پدیده جدیدى به نام «حقوق بشر» نیز پى بردند. مقوله اى که پیش از آن براى آنان هم گنگ و نامفهوم بود و هم بسیار بى اهمیت.

اینک که دو سال از عمر دولت موقت مى گذرد، به نظر مى رسد زنان افغان با اعتماد به نفس بیشترى به دورنماى آینده افغانستان چشم دوخته اند. آنان در لویه جرگه قانون اساسى افغانستان حدود یک سوم از کرسى هاى نمایندگى را به خود اختصاص دادند. در همین گرد همایى تاریخى آنان همبستگى و اتحادشان را در حمایت از «ملالى جویا» نماینده زن جوانى که با اظهاراتش علیه جنگ آوران باعث خشم آنان و جنجال زیاد شد، به نحو حیرت انگیزى به نمایش گذاشتند. و باز در همین لویه جرگه زنان نماینده با قاطعیت روى یک ماده از قانون اساسى که تساوى حقوق اتباع افغانستان را به رسمیت مى شناخت پافشارى کردند. آنان خواستار این بودند که ماده مذکور به طور شفاف و روشن بیان کند که «زن» و «مرد» در حقوق مدنى افغانستان در همه موارد داراى حقوق برابر و مساوى هستند، این ماده مطابق نظرنمایندگان زن تغییر کرد و در نتیجه آنان پس از این در تصدى هیچ یک از شغل ها و پست هاى رسمى حکومتى مانع حقوقى ندارند. در تازه ترین تلاش ها در همین راستا یک زن افغان خود را کاندید انتخابات ریاست جمهورى که قرار است حدود چهار ماه دیگر برگزار شود کرده است.

به احتمال زیاد «مسعوده جلال» موفق نخواهد شد پست ریاست جمهورى را به دست آورد، اما هم او و هم سایر زنان افغان به خوبى مى دانند که براى نخستین بار است که در افغانستان یک زن از چنین حقى برخوردار مى شود و این امر یک نقطه عطف در تاریخ سیاسى افغانستان به حساب مى آید. تحولى که زنان در بسیارى از کشورهاى اسلامى که نسبت به افغانستان به مراتب توسعه یافته تر و مرفه تر هستند، خوابش را هم نمى توانند ببینند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یاد آوری: این نوشته در شماره های پی هم چهارشنبه ۲۲ و پنجشنبه ۲۳ ثور ۱۳۸۳ روزنامه «شرق» در ایران به چاپ رسیده است.